خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: قرآن کریم سرشار از قصص و گزارشهای تاریخی مربوط به امّتهای پیشین و پیامبران آنان با هدف انتقال معارف وحیانی و هدایت انسان است. قصص قرآنی از نظر محتوا و هدف، شامل همه حکمتهای نزول قرآن میشود و در این راه شیوهای کارآمد است. از این رو قرآن داستان را برای اثبات وحی و نبوت، یگانگی خدا، هم ریشه بودن ادیان آسمانی و نیز برای بیم و نوید، نشان دادن نمودهای قدرت الهی، سرانجام نیک و بدی، صبر یا ناشکیبایی، سپاسگزاری یا سرکشی و دیگر اهداف رسالی، تربیتی و یا سنتهای تاریخی و اجتماعی به کار میبرد.قرآن با داستان روشن میکند که شیوه دعوت انبیا و ابزارهای به کار رفته در این راه همسان بوده است و امتها در برابر آنها به یک گونه واکنش نشان دادهاند و پیش برندهها و بازدارندههای گسترش دین، همانند بودهاند. قرآن در موارد گوناگونی بر این حقیقت تأکید داشته و به اشتراک پیامبران در موضوعات فراوانی اشاره کرده است. آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان آیتالله مصباحیزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ ۱۳۹۶/۰۲/۱۳ مطابق با هجدهم محرم ۱۴۳۸ ایراد کردهاند:
در مطالب اخیر بنا گذاشتیم از نکتههای درسآموز و عبرتانگیز بعضی از داستانهای امم گذاشته که در قرآن کریم بیان شده استفاده کنیم. قرآن در میان همه اقوام گذشته از هیچ قومی به اندازه بنیاسرائیل یاد نکرده است. در چندین سوره مطالب بسیاری درباره آنها نقل شده است. در همین سوره بقره بیش از هشتاد آیه متصل به هم فقط درباره بنیاسرائیل است و اصلاً این سوره به خاطر یکی از داستانهای بنیاسرائیل «بقره» نامیده شده است. به هر حال کوشیدیم که مطالب در حد امکان با یک نظم و ترتیب زمانی بیان بشود؛ البته از آنجا که در خود قرآن بعضی از داستانها بهگونهای بیان شده است که تقدیم و تأخیر آنها به خوبی روشن نیست و حتی مفسرین درباره آنها اختلاف دارند، ما هم طبعاً نمیتوانیم به صورت قطعی درباره ترتیب داستانها و ارتباط بین آنها سخن بگوییم.
تأثیر گرایشهای حسگرایانه در تأویلهای نابجای قرآن
برخی از کسانی که در مقام تفسیر قرآن یا بیان مطالبی از قرآن برآمدهاند همانند بنیاسرائیل گرایشهای حسگرایانه داشته و کوشیدهاند بعضی از آیات قرآن را به چیزهایی که خلاف عادت نباشد، تأویل کنند. به عنوان نمونه در سوره بقره خداوند خطاب به بنیاسرائیل میفرماید که ما شما را در سایه کوه قرار دادیم و کوه را بالای سر شما آوردیم؛ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ .[۱] قرائن نشان میدهد که این جریان مربوط به زمانی است که بنیاسرائیل از مصر خارج شده و هنوز در شام استقرار پیدا نکرده بودند. ظاهر آیه این است که این جریان معجزهای خلاف عادت بوده است ولی برخی کوشیدهاند آن را به امری عادی تأویل کنند و گفتهاند: بنیاسرائیل بر دامنه کوهی ایستاده بودند و از آنجا که این کوه بسیار بلند بوده است عرفاً گفته میشود که کوه را بالا بردیم. بالا بردیم یعنی شما پای کوه ایستاده بودید و کوچک بودید اما کوه بسیار بلند بود. این در حالی است که خداوند درباره بالا آمدن کوه میفرماید ما میثاق محکمی از شما گرفتیم و برای گرفتن این میثاق کوه را بالای سر شما قرار دادیم. این معجزه درخواست خود بنیاسرائیل بود که گفته بودند اگر واقعاً قرار است خداوند با ما میثاقی ببندد، باید کاری کند که ما بفهمیم امر خلاف عادتی است و خداوند کوه را بالای سر آنها برد و اینها زیر کوه قرار گرفتند و در این حال با خدا پیمان بستند.
در آیه بعد داستان درخواست رؤیت خداوند توسط بنیاسرائیل آمده است و میفرماید: وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَی لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ؛ پس از این درخواست، در حالی که شما نظارهگر بودید صاعقهای نازل شد. در این آیه درباره مرگ بنیاسرائیل سخنی به میان نیامده است و همین باعث شده است که کسانی بگویند آنها نمردند بلکه فقط صاعقهای نازل شد و ترسیدند. اما از آنجا که در آیه بعد میفرماید: ثُمَّ بَعَثْنَاکُم مِّن بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ، چنین استفاده میشود که صاعقه باعث مرگ آنها شده است و خداوند دوباره آنها را زنده کرده است. تفصیل این جریان در سوره اعراف آمده که پس از اینکه اینها مردند، حضرت موسی دست به دعا برداشت و گفت: خدایا اگر من بدون اینها برگردم، بنیاسرائیل میگویند این هفتاد نفر را برد و کُشت، و خودش برگشت؛ این باعث میشود که گمراه شوند؛ وَاخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِّمِیقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِیَّایَ أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاء مِنَّا إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِی مَن تَشَاء أَنتَ وَلِیُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ .[۲] در اینجا نیز کسانی از همان قماش گفتهاند: در اینجا مراد از زندهساختن، حیات اجتماعی است، و «بعد از مرگ زنده شدید» به این معناست که مردمی بینام و نشان بودید و کسی برای شما ارزشی قائل نبود؛ خداوند شما را ملت زندهای کرد. چنین تأویلاتی به هیچوجه با ظاهر آیات نمیسازد، و اگر کسی با ذهن صاف و بدون پیشداوری آیات را ملاحظه کند مطمئن میشود که منظور قرآن اینها نیست.
نگاهی اجمالی به داستانهای بنیاسرائیل در سوره بقره
در جلسه گذشته داستان گوسالهپرست شدن بنیاسرائیل را نقل کردیم، و گفتیم وقتی حضرت موسی برگشت آنها را توبیخ کرد. در سوره بقره اشاره شده است که پس از اظهار پشیمانی بنیاسرائیل، از طرف خداوند دستور داده شد که باید مؤمنان شما آن گوسالهپرستها را به قتل برسانند؛ وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَی بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَکُم ْ؛[۳] شما با گوسالهپرستی به خودتان ستم کردید! چرا این کار را کردید؟ برگردید و نزد خداوند توبه کنید! برای اینکه توبهتان قبول شود باید خودتان را بکشید. همه مفسرین گفتهاند در اینجا «فاقتلوا انفسکم» به معنای خودکشی نیست، بلکه این تعبیر به این معناست که عدهای از بنیاسرائیل عدهای از خود بنیاسرائیل را بکشند؛ یعنی آنهایی که ایمان داشتند و گوساله نپرستیده بودند، گوسالهپرستها را به قتل برسانند. تفصیل این جریان این طور در روایات آمده است که دستور داده شد صبح یک روز همه بنیاسرائیل در حالی که صورتهایشان را پوشاندهاند و یکدیگر را نمیشناسند، در دو دسته بیرون بیایند و مؤمنان شمشیر بکشند و کسانی را که گوساله پرستیده بودند بکشند. پس از آنکه تعدادی از گوسالهپرستها کشته شدند جبرئیل نازل شد و گفت: خدای متعال فرمود: دیگر ادامه ندهید و توبه آنها را پذیرفتم؛ فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ.
نزول نعمتهای الهی بر بنیاسرائیل
وَظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَی؛ این آیه نیز به یکی دیگر از جریانات میپردازد. ظاهراً مناسبت آن نیز روشن است. بنیاسرائیل مردم آوارهای بودند که از مصر خارج شده و به طرف شامات میرفتند. اما این جمعیت چند هزار نفری در این مسیر طولانی با مشکلات بسیاری روبهرو بودند. از جمله اینکه گاهی گرما آن چنان آنها را اذیت میکرد که دیگر توان حرکت نداشتند. خدا میفرماید: وَظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ؛ ما برای اینکه گرما شما را اذیت نکند، ابر را چون سایهای بر سر شما قرار دادیم. مسئله دیگر نیاز آنها به آب و غذا بود. حتی اگر از مصر غذایی همراه خودشان برداشته بودند، برای این مدت طولانی کفایت نمیکرد. در بیابان خشک هم غذایی نبود و بین راه نیز جایی به مهمانی نمیرفتند که کسی از آنها پذیرایی بکند. خداوند برای رفع این نیاز «منّ» و «سلوی» را برایشان نازل کرد؛ وَأَنزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَی. بین مفسران درباره معنای من و سلوی اختلاف است. برخی گفتهاند منظور از «من» ترنجبین است که شیره خاری بیابانی است، اما برخی آن را به عسل معنا کردهاند. همچنین درباره «سلوی» گفتهاند که نوعی پرنده است که آن را شکار و تناول میکردند. بعضی گفتهاند اصلاً چنین الفاظی در لغت عرب سابقه نداشته، و «من» را به معنای نعمتهای مادی و «سلوی» را به معنای نعمتهای معنوی که موجب آرامش و آسایش میشود، گرفتهاند. اما با توجه به آیه قرآن که میفرماید وَأَنزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَی کُلُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ، روشن میشود که این دو خوراکیهایی بوده است که در اختیارشان قرار گرفته است.
وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُواْ مِنْهَا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّداً وَقُولُواْ حِطَّةٌ؛ حال بنیاسرائیل به سرزمین نسبتاً آبادی رسیدهاند، از بیابانپیمایی و آوارگی رها شده و امید دارند که سرپناهی پیدا کنند. وقتی به اینجا رسیدند دستور داده شد که هنگامیکه از دروازه این شهر وارد میشوید سجده شکر بهجا آورید و بگویید «حطة»؛ اینجا در اختیار شماست، وارد شوید، هر غذایی خواستید، استفاده کنید. باز در اینکه منظور همین کلمه «حطه» بوده یا چیزی که این معنا را به زبان عبری و سریانی برساند اختلاف است. بعضی گفتهاند منظور همین کلمه حطه است و با توجه به آیه بعد که میفرماید: فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ، گفتهاند: بنیاسرائیل شیطنت کردند و به جای اینکه حطه بگویند، حنطة گفتند؛ یعنی ما گندم میخواهیم. خداوند فرموده بود بگویید: حطه، یعنی از خداوند درخواست آمرزش و بخشش کنید، اما آنها به جای اینکه درخواست آمرزش گناه کنند، گفتند: حنطه. وقتی این شیطنت را کردند، خداوند به آنها گوشمالی داد.
درست است که خداوند خیلی حلیم است و به زودی کسی را مواخذه نمیکند، اما در بعضی جاها گوشمالیهای سریع لازم است. این خیلی بیادبی و بیحیایی است که بعد از این همه کمک که خداوند به آنها کرده، از آنها خواسته است که با یک کلمه از خدا درخواست بخشش کنند؛ آنها از این هم مضایقه کردند و مثل اینکه بخواهند خدا را گول بزنند، لفظ دیگری گفتند. فَأَنزَلْنَا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُواْ رِجْزاً مِّنَ السَّمَاء بِمَا کَانُواْ یَفْسُقُونَ؛ در اینجا گوشمالی سختی به آنها دادیم و از همان آسمانی که برایشان من و سلوی نازل کرده بودیم، برایشان بلا نازل کردیم.
وَإِذِ اسْتَسْقَی مُوسَی لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ؛ نزول من و سلوی مربوط به گرسنگی بنیاسرائیل بود. اما درباره نیاز آنها به آب، حضرت موسی از خداوند خواست که آبی برای آنها نازل کند تا رفع تشنگیشان شود. خداوند میفرماید: به او وحی کردیم که عصایت را به سنگی بزن که از آن سنگ، چشمههای آب جاری شود. حضرت موسی عصایش را بر صخرهای زد و از آن صخره دوازده چشمه آب ظاهر شد. بنیاسرائیل دوازده تیره بودند که هر کدام عصبیتی داشتند و دلشان میخواست هویت عشیرهای خودشان حفظ شود. خداوند نیز برای اینکه این خواسته آنها تأمین شود، غالباً مسیرهای اینها را از هم جدا میکرد. در اینجا هم یک چشمه بزرگ جاری نکرد که همه از آن استفاده کنند، بلکه دوازده چشمه جاری کرد تا هر دستهای آبشخور خودشان را بدانند؛ قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ. وقتی خداوند لطف میکند، حتی این جزئیات را نیز لحاظ میکند، اما انتقام او نیز انتقامی سخت خواهد بود. کُلُواْ وَاشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ؛ دوباره آنها را نصحیت میفرماید که هم آب و هم غذا برایتان فراهم کردیم، از اینها استفاده کنید، اما مواظب باشید که فساد نکنید.
بهانهگیری بنیاسرائیل
از مجموع آیاتی که بررسی کردیم اجمالا به دست میآید که بنیاسرائیل از یک طرف خیلی حسگرا بودند و معنویات را به راحتی تصدیق نمیکردند، و از طرف دیگر خیلی نازنازی بودند. میگفتند: ما شعب مختار، منتخب و ممتاز هستیم و دیگران نوکر ما هستند؛ نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ ؛[۴] ما فرزندان و دوستان خدا هستیم، دیگران طفیلی هستند. همچنین وقتی به آنها دستوری داده میشد، خیلی بهانهگیری میکردند. خداوند نیز با اینها مماشات میکرد و در خیلی از جاها خواستههای آنها را تأمین میکرد تا این بهانههایشان رفع و زمینه هدایتشان بیشتر فراهم شود.
وقتی آب و نانشان تهیه شد و دیگر بهانهای از این جهت نداشتند، آنها بهانه دیگری آوردند؛ وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَی لَن نَّصْبِرَ عَلَیَ طَعَامٍ وَاحِدٍ؛ گفتند: ما نمیتوانیم به یک جور غذا اکتفا کنیم. برای ما غذاهای رنگارنگ فراهم کن؛ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا؛ غذایی میخواهیم که انواع حبوبات و سبزیجات در آن باشد. ما باید سفرهمان رنگین باشد. قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَی بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ؛ حضرت موسی گفت: منّ و سلوایی که خدا برای شما نازل میکند خیلی بهتر از سیر و پیاز و عدسی است که درخواست میکنید. اما آنها گفتند: نه ما به اینها قانع نیستیم. باید رنگارنگ باشد. خطاب آمد: اهْبِطُواْ مِصْراً فَإِنَّ لَکُم مَّا سَأَلْتُمْ؛ اگر واقعاً این طور سفرهها را میخواهید، اینها در این بیابان فراهم نمیشود. باید بروید شهرنشین شوید و از این حالت کوچنشینی و خانه به دوشی دربیایید. باید زراعت کنید و کسب و کار داشته باشید تا بتوانید این زندگی مثلاً شهرنشینانه را داشته باشید. وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَآؤُوْاْ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُواْ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعْتَدُونَ؛ اینجا باز آتش غضب خدا ظاهر میشود و میفرماید: ما بر اینها ذلت و مسکنت را تثبیت کردیم. علت آن هم این بود که آنها به هیچ صراطی مستقیم نبودند؛ آنها گاهی با انبیا هم درمیافتادند و حتی باعث قتل انبیا میشدند .[۵]
بنیاسرائیل و ادعای شعب مختار، ما و…!
اولین نکته درسآموز این آیات این است که ما خیال میکنیم که وقتی اسلام آوردیم، مذهب حق را پذیرفتیم، انقلابی شدیم، برای انقلاب زحمت کشیدیم و بعضیهایمان زندان رفتند و شکنجه شدند، سختیها کشیدیم، گرانیها و مشکلاتی که در طول این ۴۰-۵۰ سال پیش آمده را تحمل کردیم (و هنوز هم بعضیهایش به صورتهایی ادامه دارد)، دیگر خداوند باید ما را روی سر بگذارد و برایمان حلوا حلوا کند؛ ما باید تا آخر خیالمان راحت باشد که مشکلی برایمان پیش نخواهد آمد! حتی اولاً ته دلمان گله داریم که چرا خدا مشکلات را رفع نمیکند؛ ثانیاً ته دلمان این است که اگر هم رفع نشود، باعث ترفیع درجات ما میشود! این عین همان تفکری است که بنیاسرائیل داشتند. آنها نیز میگفتند: نحن ابناءالله واحباؤه. میگفتند: لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَّعْدُودَةً؛ ما اگر خیلی گناهان بزرگ هم بکنیم، خداوند فقط چند روزی ما را مجازات میکند. خداوند مجازاتهای سخت را برای ما نمیکند؛ ما خیلی پیش خدا قرب داریم.
این یک نکته از اشتباهات ماست. در روایتی امام باقر سلاماللهعلیه میفرماید: أَ یَکْتَفِی مَنِ انْتَحَلَ التَّشَیُّعَ أَنْ یَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ ؛[۶] آیا برای شیعیان همین بس است که بگویند ما اهلبیت را دوست میداریم؟! …فَلَوْ قَالَ إِنِّی أُحِبُّ رَسُولَ اللَّهِ- فَرَسُولُ اللَّهِصلیاللهعلیهوآله خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ؛ خب به جای اینکه میگویند علی را دوست میداریم، میگفتند رسول خدا را دوست میداریم؛ مقام رسول خدا که بالاتر از علی بود! اگر با گفتن و اظهار دوستی کار حل میشد، خب سایر مسلمانها هم میگویند ما پیغمبر را دوست میداریم. سپس میفرماید: مَنْ کَانَ لِلَّهِ مُطِیعاً فَهُوَ لَنَا وَلِیٌّ وَ مَنْ کَانَ لِلَّهِ عَاصِیاً فَهُوَ لَنَا عَدُو؛ با ادعای دوستی کاری درست نمیشود. اگر راست میگوئید که ما را دوست میدارید باید از خدا اطاعت کنید وگرنه کسی که با خدا آشتی نمیکند و رفتارش رفتار دشمنان خداست، چگونه میتواند دوست ما شود؟!
غرور؛ بدترین لغزش
چنین پندارهایی شبیه پندارهای بنیاسرائیل است که میگفتند: نحن ابناءالله واحباؤه؛ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَّعْدُودَةً. از یک نظر هرکس حق را بیشتر میشناسد، تکلیفش سنگینتر و مسئولیتش بیشتر میشود. ما اگر راه اهلبیت را درست شناختیم، اگر خدا به ما این فضلیت را داده است، وظیفه ما سنگینتر است. باید بیشتر به آنها شبیه شویم نه به دشمنان آنها. شکر این نعمت، این است؛ نه اینکه بگوییم حال که ما آنها را شناختیم و دوستشان داریم، دیگر کار تمام است. این از آن وسوسههای شیطانی است که باعث میشود انسان به راه خطا برود و هر قدمی که برود گمراهتر شود و راه حق را گم کند. ما اگر تابع اهلبیت هستیم، باید ببینیم آنها در مناجاتهایشان چه میگویند: فمن یکون اسوء حالا منی ان انا نقلت علی مثل حالی الی قبری لم افرشه لرقدتی؛ امام سجادعلیهالسلام در مناجاتش با خدا میگوید من هنوز قبرم را برای خوابیدن و استراحت آماده نکردهام، در آن فرش عبادت و بندگی نگسترانیدهام؛ وای به حال من اگر اینگونه وارد قبر شوم! در روایات بسیاری آمده است که مؤمن باید در هر حالی خودش را از همه خلق خدا بدتر بداند، چون احتمال دارد اشخاص عاصی و گناهکار توبه کنند و گناهانشان آمرزیده شود، ولی درباره خودش شک دارد که آیا گناهانش آمرزیده خواهد شد یا نه. بدترین لغزش غرور است. غرور یعنی انسان خودش را فریب دهد و بگوید من دیگر حسابم پاک است و احتیاجی به عبادات و اطاعت خدا ندارم. این نکتهای است که ما باید از داستانهای بنیاسرائیل استفاده کنیم. گفتند: لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللّهِ عَهْدًا وخداوند در جوابششان میفرماید: شما عهد و پیمانی دارید که خدا شما را جهنم نبرد؟! این عهد و پیمان کجاست؟!
ضرورت توجه به استثناها در قضاوت
نکته دیگر اینکه ما خیال میکنیم وقتی قومی مجموعاً قوم پسندیده و صالحی بودند، دیگر همه خیالشان راحت است. یا اگر قومی فاسد و مبغوض خدا شدند، همه خرابند. اما ببینید در داستانهایی که قرآن ذکر میکند، چقدر رعایت انصاف میکند. برای مثال در داستانی که در جلسه گذشته خواندیم، میفرماید: وقتی به آنها گفتند: وارد این شهر شوید، بهانه آوردند و گفتند: لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِیهَا؛ تا زمانیکه این قوم جبار در آن هستند ما داخل نمیشویم. اما در همانجا از دو نفر یاد میکند و میفرماید: قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ؛[۷] دو نفر بودند که خداوند هدایتشان کرده بود و فهمیدند که باید خداوند را اطاعت کنند. آنها دیگران را هم تشویق کردند که این دستور خدا را عمل کنید. ببینید خداوند این دو نفر را فراموش نکرد. ما نیز وقتی درباره قوم، کشور، ملت، یا حزبی صحبت میکنیم، باید اگر افراد خوبی دارند، آنها را استثنا کنیم. قرآن میفرماید: در بین همین یهود مردمی هستند که افراط و تفریط ندارند؛ مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ .[۸] درباره بعضی از همین یهودیها میفرماید: لَیْسُواْ سَوَاءً مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَآئِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللَّیْلِ وَهُمْ یَسْجُدُونَ؛ برخی از اینها شب و روز عبادت میکنند و شبها به سجده خدا میپردازند. ما هم باید این عادت را پیدا کنیم که اگر گروهی مذموم هستند، اگر استثنا دارند، استثنایشان را فراموش نکنیم. این نکته در چند جا خیلی برجسته میشود و خداوند متعال به ما یادآوری میکند که در میان همین انسانهای فاسد، خراب، جاهل، خودخواه و خودپرست افراد صالحی هم بودند؛ نه آن افراد صالح باعث این شد که عذاب از اینها برداشته شود و نه فساد آنها به خوبان سرایت کرد. آنها حساب خودشان را دارند و اینها هم حساب خودشان. حواسمان جمع باشد محاورات عرفی همیشه استثنا دارد، این اسثتناها را فراموش نکنیم؛ البته گاهی بلاغت اقتضا نمیکند که انسان هر چه میگوید همان جا استثنایش را ذکر کند. گاهی بلاغت کلام اقتضا میکند که انسان هنگام بیان مفاسد، فقط روی مفاسد تکیه کند و هنگام بیان خوبیها فقط به بیان خوبیها بپردازد، ولی نباید قضاوت کلی ما این باشد.
درباره روحانیان چنین قضاوتهایی انجام گرفته است. گاهی کسانی از ما پیدا شدهاند که رفتارهای نامناسبی داشتهاند و وقتی مردم آن رفتارها را دیدهاند، گفتهاند: همه آخوندها خرابند. البته آنها مجاز نیستند این کار را بکنند، اما ما هم باید مواظب باشیم رفتارمان طوری نباشد که موجب اتهام همه خوبان، علما و بزرگان باشد.
[۱]. بقره، ۶۳.
[۲]. اعراف، ۱۵۵.
[۳]. بقره، ۵۴.
[۴]. مائده، ۱۸.
[۵]. وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ؛ درباره این قسمت از آیه چه بسا به ذهن بیاید که بنیاسرائیل خود به صورت مستقیم به قتل انبیا مبادرت میکردند، ولی در روایتی از امام باقر سلاماللهعلیه نقل شده است که فرمودند: منظور این نیست که خود آنها شمشیر میکشیدند و انبیا را میکشتند. آنها برای دشمنان جاسوسی میکردند و اسرار انبیا را برای آنها فاش میکردند. این جاسوسیهایشان باعث میشد که دشمنان راه پیدا کنند و انبیا را به قتل برسانند. این است که قتل به اینها نسبت داده شده است. به عبارت دیگر منظور قتل مستقیم نیست، قتل معالواسطه است.
[۶]. الکافی، ج ۲، ۷۴.
[۷]. مائده، ۲۴-۲۳.
[۸]. مائده، ۶۶.
نظر شما