به گزارش خبرنگار مهر، روز دوم اردوی آموزشی شعر آفتابگردانها با برگزاری کلاسی با عنوان «رباعی امروز» ادامه پیدا کرد. در این کلاس محمدکاظم کاظمی شاعر و پژوهشگر مطرح ادبیات فارسی به ارائه بحث درباره رباعی امروز و ویژگیهای آن پرداخت.
محمدکاظم کاظمی در آغاز بحث یکی از دلایل برجسته شدن رباعی امروز را توجه و گرایش نوی شاعران انقلاب به رباعی دانست و گفت: این شاعران نگاه میکنند ببینند در قالبهای قدیممان چه چیزی است که میتواند بهروز شود. در مثنوی علی معلم و احمد عزیزی این کار را میکنند، در غزل قیصر امینپور و سیدحسن حسینی. قبل از آن البته کسانی مثل حسین منزوی و سیمین بهبهانی هم در غزل این نگاه را داشتند. در رباعی هم چنین اتفاقی میافتد و همین نگاه جریانی جدید در رباعیسرایی امروز به وجود میآورد. رباعیسرایی امروز سه فراز دارد که من به آنها اشاره کوتاهی خواهم داشت.
کاظمی اولین فراز رباعی امروز را متعلق به دهه شصت دانست و گفت: در این دهه گرایش ویژهای به رباعی رایج میشود که من اسم این رباعیها را رباعیهای آفتابی یا خورشیدی گذاشتهام. رباعیهایی که محور آنها نمادهای رایج شعر اوایل انقلاب بود. معمولاً شعرها نمادین گفته میشد و مثلاً شب نمادی از ظلمت، طاغوت و استکبار و خورشید نمادی از انقلاب و معنویت بود. این روحیه انقلابی و پیوندش با خورشید و بعضی از عناصر مثل نور و روز و… زمینه نوعی خاصی از رباعی را ایجاد کرد که در آن این سلسله از نمادها تکرار میشد. پاییز و بهار با هم تقابل پیدا میکرد، خورشید و شب با هم و یا کویر با باران به همین شکل. مثلاً این رباعی از مرحوم قیصر امینپور که برای شهادت شهدا نوشته است: ای نابترین معانی واژه خوب / ای جوشش خون گرمتان هر آشوب / کس در سفر کدام منظومه شنید / یک روز کند هزار خورشید غروب؟.
کتاب «رصد صبح» سال ۶۶ توسط عبدالملکیان منتشر شد
نویسنده «رصد صبح» با بیان اینکه این دسته از رباعیها عمدتاً در کتاب «رباعی امروز» گردآوری شدهاند، درباره نحوه تألیف و اهمیت این کتاب افزود: این کتاب در سال ۶۶ توسط آقای محمدرضا عبدالملکیان منتشر شد. کسی که در عمرش حتی یک رباعی هم نسروده است. خود عبدالملکیان گفته است یکی از دلایلی که من این کتاب را گردآوری کردم این بود که خودم هیچوقت رباعی ننوشتم و همین باعث میشد در داوری رباعیها جانبداری نکنم. این کتاب در آن زمان یک کتاب برجسته تلقی میشد و میتوانیم بگوییم این کتاب در رباعیسرایی جریانسازی کرد.
وی ادامه داد: در این کتاب میبینیم که رباعیهای خورشیدی حضور زیادی دارند. البته الآن زمان زیادی از انتشار این کتاب گذشته است و رباعیهای آن متعلق به امروز نیست. یعنی من این کتاب را برای یک رباعیسرای امروزی توصیه نمیکنم. اگر بخواهید یک گزیده رباعی خوب بخوانید که هم رباعیهای خوب آن دوره را گزینش کرده باشد و هم نماینده رباعی امروز باشد،
این نویسنده گفت: کتاب «چارهها» را پیشنهاد میکنم که آقای میلاد عرفانپور آن را گزینش کرده است. هم کتاب «چارهها» و هم کتاب «گوشه تماشا» که کار آقای سیدعلی میرافضلی است؛ این دو کتاب به خوبی رباعیهای برجسته معاصر را پیش روی مخاطب قرار میدهند. کتاب «رباعی امروز» الآن به تاریخ پیوسته است ولی در آن زمان کتاب ارزشمندی بود. من رباعیهای خورشیدی کتاب «رباعی امروز» را همان زمان شمرده بودم و جالب اینکه از حدود ۲۹۰ رباعی، ۱۴۲ رباعی با تصاویری از جنس شب و خورشید و ستاره و متعلقات آن پیدا کردم. این مضامین در این کتاب وفور دارد که همین نشان میدهد رباعی دهه شصت چقدر با این کلمات پیوند خورده است.
شاعر «پیاده آمده بودم» استفاده از ضربالمثل و تکه کلامهای محاوره را از شاخصههای رباعی دهه شصت برشمرد و ادامه داد: بعضی از ضربالمثلها که نوعی از مردمگرایی در خود دارند، مثل استفاده از ترکیبها و طعنههای عامیانه و محاورهای، اینها در رباعی آن زمان خیلی رایج شد. یک قسمت عمدهای از رباعی آن سالها همین رباعیهایی بود که از زبان محاوره استفاده زیادی داشتند. مثلاً این رباعی از سیدحسن حسینی که میگوید: کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت / با عشق نشان سرفرازی نگرفت / زین پیش دلاورا! کسی چون تو شگفت / حیثیت مرگ را به بازی نگرفت.
وی ادامه داد: به بازی گرفتن حیثیت کسی. این یک تعبیر محاورهای و مردمی است که در رباعی آن روز زیاد استفاده میشد. مثلاً میگوید: دیشب که دوباره از خطر صحبت شد / من با نظر عشق موافق بودم؛ معمولاً آن کلمهای این تکنیک روی آن سوار میشد، عشق بود. شاعر یک کلمه عشق را میآورد و بعد آن خصوصیات محاورهای را با عشق ارتباط میداد. مثلاً «ای عشق چه سخت پایندم کردی» از سهیل محمودی. یا «امروز خوش آمدی صفا آوردی / مشتاق زیارت تو بودم ای مرگ». از آقای قزوه. همچنین «ای عشق! سری به خانه ما نزدی» از قیصر امینپور. اینها یک دسته مهم از رباعیهای ده شصت بود.
رباعیهای دهه ۶۰ به عنوان رباعی فاخر زنده هستند
کاظمی عمر آن دسته از رباعیها که با تکیه بر تعابیر محاورهای نشته شدهاند را کوتاه خواند و گفت: جالب اینکه امروز ما رباعیهایی از دهه شصت را به یاد داریم و در حافظه ادبی و جمعی ما به عنوان رباعی فاخر زنده هستند که یا این خصوصیت را ندارند یا خیلی کم با این خصوصیت همراه هستند. شاید یک علتش این باشد که وقتی شاعر از ترکیب محاورهای استفاده میکند، مسحور این خصوصیت میشود و عملاً به فکر هنرنمایی و کارهای ویژهتر نمیافتد. یک الگو و کلیشه نسبتاً ثابت؛ یک تعبیر محاورهای را با عشق یا خورشید همراه میکردند و به همین رضایت میدادند. این تکنیک به این دلیل که قالب و ساخت تقلیدپذیری دارد، خیلی شگفتیآفرین نمیشود. یعنی شگفتیآفرینی خودش را به مرور از دست میدهد.
وی با بیان اینکه میتوان از این مسأله به یک نکته آموزشی پر برد، ادامه داد: هر ساخت و کاری که تقلیدپذیر باشد و شاعران بتوانند به راحتی آن را تقلید کنند و بر آن الگو شعرسرایی کنند، نباید خیلی به آن الگو دل بست. معمولاً به کاری دل ببندید که نمیشود به راحتی آن را تکرار و تقلید کرد. مثلاً یکی از الگوهای تقلیدپذیر همین استفاده از کلمات و تعابیر محاورهای است. این خصوصیت در مثنویهای احمد عزیزی هم بود. شعرهای احمد عزیزی در یک برههای خیلی گل کرده بود؛ یعنی موجی که احمد عزیزی در شعر انقلاب ایجاد کرد، هیچ شاعری انجام نداد.
این شاعر ادامه داد: شعر عزیزی آنقدر جوانان را به سمت خودش کشید که همه مثنوی را به سبک احمد عزیزی میگفتند. یکی از کارهایی که احمد عزیزی میکرد همین بود؛ یک چیزی مثل لاله و خورشید را با خصوصیات محاورهای زبان پیوند میداد. مثلاً میگفت: نسترن رسوای خاص و عام شد / خون داوودی مباح اعلام شد؛ عمدتاً شعر احمد عزیزی مبتنی بر تکنیکی بود که قابل تقلید بود و خیلی از ما شاعران همین کار را کردیم. من خودم یک مثنوی به اسم روستا در کتاب «پیاده آمده بودم» دارم که تا حدودی از همین خصوصیت استفاده کردم. این خصوصیت در شعرهای اول آن زمان من خیلی استفاده میشد.
وی افزود: حالا جالب است که وقتی من به رباعیهای آن دهه نگاه میکنم، بیشتر رباعیهایی به دلم مینشیند که این خصوصیت را ندارد. مثل آن رباعی مرحوم حسن حسینی که میگوید: در پرده سوز و ساز هم میخندیم / با داغ درونگداز هم میخندیم / چون لاله نوشکفتهای در باران / از گریه پریم و باز هم میخندیم؛ یا هرچند که از آینه بیرنگتر است / از خاطره غنچهها دلم سنگتر است / بشکن دل بی نوای ما را ای عشق! / این ساز شکستهاش خوشآهنگتر است؛ این رباعی از آن جنس نیست. از جنسی است که اتفاقاً متناقضنمایی در آن اتفاق افتاده است؛ خوشآهنگتر بودن ساز شکسته. و اتفاقاً وقتی شاعر این متناقضنمایی را در مصرع آخر انجام داده، خیلی بهتر شده است. پس به این توجه داشته باشید که تکیه بیش از حد به تعابیر محاورهای میتواند عمر رباعی شما را کوتاه کند.
پس از این موج رباعی مقداری به ابتذال کشیده شد
این شاعر دلیل کمرنگ شدن رباعی در دهه هفتاد را اتکاء بیش از حد شاعران به همین تکنیکها دانست و افزود: پس از این موج رباعی مقداری به ابتذال کشیده شد؛ چنان که همه از این الگو استفاده میکردند. به همین خاطر یک مدتی رباعیسرایی در دهه هفتاد کمرنگ شد. تا اینکه بعد بعضی شاعران آمدند و چیز دیگری را جایگزین این کردند و این فصل دیگری در رباعیسرایی امروز بود. مضمونیابی و کشف؛ این چیزی است که رباعی را وارد فراز دوم خودش کرد. مضمونیابی و کشف در شعر بعضی از شاعران مثل بیژن ارژن نسبتاً زیاد دیده میشود. مثلاً جایی که میگوید: در خواب هم انتظار من پیوسته است / چشمی باز و چشم دیگر بسته است / با پانزده آمدی، مبارک عددی است / زیرا که شبیه گنبد و گلدسته است.
وی ادامه داد: رباعی یک کشف دارد. یا اینکه عقربههای ساعت در طول ۲۴ ساعت هیچوقت با هم نمیدوند و همیشه حرکتی ناهماهنگ با هم دارند: هر لحظه دم از نفاق با هم بزنند / یا حرفی از این سیاق با هم بزنند / یکبار نشد عقربههای ساعت یک دور به اتفاق با هم بزنند؛ در شعر آقای ارژن خیلی وقتها این خصوصیت را میبینیم. بیچارهتر از عالم و آدم هستیم / ماتمزدهای مثل محرم هستیم / نه گندمی و نه یار گندمگونی / ما هم دلمان خوش است آدم هستیم.
وی افزود: اینجا «ما هم دلمان خوش است آدم هستیم» یک تعبیر محاورهای است، اما شاعر به همین تعبیر محاورهای اکتفا نمیکند؛ یعنی تکنیک اصلی این رباعی، این تعبیر محاورهای نیست، بلکه پیوند آن با گند و گندمگون است. ما میتوانیم از تعبیرات محاورهای استفاده کنیم و خیلی هم خوب است. من خودم هم خیلی به این کار راغب هستم و در شعر خودم از این تعابیر و ضربالمثلهای محاورهای زیاد استفاده کردهام و عمدتاً از همین شاعرانی که این کار را کردهاند متأثر هستم؛ مثل احمد عزیزی و علیرضا سپاهی لائین. سپاهی لائین یکی از پیشگامان استفاده از خصوصیات محاورهای در شعر نسل خودش است.
وی ادامه داد: هم اکنون خیلیها نمیدانند که این شاعر چقدر بر شاعران اطراف خودش اثرگذار بود، اما خود من استفاده از تعابیر محاورهای در شعر را از علیرضا سپاهی لائین یاد گرفتم. البته سپاهی لائین از من جوانتر است. آن زمانی که من در اردوهای آموزش و پرورش تدریس میکردم ایشان دانشجو بود، ولی از استعدادهای خیرهکننده بود. سپاهی لائین واقعاً شاعر توانایی است و یکی از کسانی است که من واقعاً به شعر او باورمند هستم. انتشارات سپیدهباوران یک سهگانه از شعر او چاپ کرده که به همه توصیه میکنم آنها را مطالعه کنند.
کاظمی با بیان اینکه کشف و خلاقیت از ویژگیهای رباعی بعد از دهه شصت است، توصیه کرد که شاعران رباعیسرا تنها به کشف رضایت ندهند، گفت: کشف کار مهمی است. ولی بعضی وقتها میبینیم که شاعر مجذوب این کشف میشود. درست است که این یک مرحله بالاتر از استفاده از تعابیر محاوره است، ولی بعضی وقتها شاعر از این کشف و خلاقیت استفاده میکند و ما به ازای بیرونی ندارد. یعنی نمیتوانی این را با احوال و حالات شخصی و تجربهها و احساسات خودت منطبق کنی. کشفِ قشنگ و خوبی است ولی در زندگی خیلی به کار تو نمیآید. یک مشکلی که در مکتب هندی داریم همین است.
با شعر صائب ارتباط برقرار نکردم
وی افزود: یکی از دوستان میپرسید تو چقدر با شعر صائب ارتباط داری؟ من گفتم یکی از دلایلی که من خیلی با شعر صائب ارتباط برقرار نکردم این است که شعر او کشف و خلاقیت دارد ولی آن خلاقیت مبتنی بر تجربههای عینی و حسی و عاطفی و انسانی نیست. فقط یک مضمون قشنگ ارائه میکند که تو از آن مضمون قشنگ حیرت میکنی، ولی نمیتوانی آن را دستمایه بعضی از حالات و خلوتهای زندگی خودت قرار بدهی. دلیل علاقه من به شعر بیدل تنها به خاطر کشف و مضمونیابی نیست، بلکه عمدتاً به این دلیل است که شعر او مونس لحظات و تجربهها و احساسات و عواطف شخصی من در لحظات مختلف بوده است.
وی ادامه داد: احساس کردم این شعر بیدل در این لحظه روایتگر حالات روحی من است. مثلاً یکبار در یکی از شبکههای اجتماعی با یک نفر بحث و چالش شدیدی داشتم. خدا نکند که آدم در فضای مجازی گیر آدمهای لجوج و نادان بیفتد. من این شعر را پایانبخش بحثمان کردم که میگوید: کر شدم، تا چند شور حق و باطل بشنوم / بشکند این سازها تا چیزی از دل بشنوم / یا یکبار من از جریانی که در آن حضور داشتم کناره گرفتم و این شعر بیدل برایم تداعی شد و همان را برای دوستانم فرستادم بعد از این در گوشه دل چون نفس جا میکنم / چشم میپوشم جهانی را تماشا میکنم؛ خیلی وقتها شعر شاعر برای ما در این حالات عاطفی کاربرد دارد. مثلاً وقتی حافظ میگوید: ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش / باید برون کشید از این ورطه رخت خویش؛ در این شعرها تنها مضمون در کار نیست، بلکه حسی که شاعر در آن لحظه به ما ارائه میکند، جوابگوی احساسات ماست.
وی افزود: میخواهم بگویم بعضی وقتها این مضمونسازیها منطبق بر حالات و لحظات و عواطف ما نیست. رباعی را میخوانیم، لذت هم میبریم، خیلی هم از مضمون آن شگفتزده میشویم، ولی عملاً کاربرد احساسی برای ما پیدا نمیکند. ولی بعضی وقتها نه؛ این کشف و مضمون با کاربرد احساسی هم همراه میشود و اینجاست که میبینیم رباعی بیشتر گل میکند. مثل آن جایی که آقای عرفانپور میگوید: عاشق نشدی وگرنه میفهمیدی / پاییز بهاری است که عاشق شده است یا ما مدعیان صف اول بودیم / از آخر مجلس شهدا را چیدند؛ هم مضمون قشنگ است، هم مبتنی بر حالاتی در اجتماع است. اینکه شعر مبتنی بر حالات شخصی یا اجتماعی باشد خیلی مهم است.
ما نباید با مضمون پردازیمان یک رباعی خیره کننده بگوییم
شاعر «شمشیر و جغرافیا» شاعران را از اتکاء بیش از اندازه به کشف و مضمونیابی برحذر داشت و افزود: به نظرم میرسد ما نباید فقط و فقط به این تصور باشیم که با کشف و مضمونپردازیمان یک رباعی خیرهکننده گفتهایم. اصولاً هروقت یکی از شعر ما خیلی حیرتزده شد، چندان خوشحال نباشیم. بهتر این است که مردم با احساس ما همسو شوند، تا اینکه از کشف و مضمون ما شگفتزده شوند؛ چرا که این رباعیها میتواند ماندگاری و جذابیت بیشتری داشته باشد. باید نوعی ترانگی و حس و حال هم در این رباعیها باشد.
وی ادامه داد: یک چیزی که شعر را از جذابیت میاندازد این است که ترانگی و حال و حال شعر در قبال مضمونسازی او کمرنگ شود. این رباعی شما را شبیه بعضی تکبیتهای مکتب هندی میکند که تکنیک اصلیشان مدعامثل و اسلوب معادله است. یعنی شما این تکنیک یک لذت لحظهای میبرید، اما لزوماً در لحظات خاص و عواطف و احساسات شخصی شما با شما همراه نیست.
کاظمی در ادامه کلاس به قهار عاصی شاعر شناختهشده افغانستانی اشاره کرد و گفت: بگذارید تا بحث رباعی را با خواندن چند رباعی از قهار عاصی پیش ببرم. قهار عاصی شاید در بین شاعران افغانستان از کسانی است که رباعی را خیلی جدی کار کرد و انصافاً هم رباعیهای خوبی دارد. هر چقدر که ما به او میگفتیم رباعیهای تو خوب است و بیشتر بنویس، او خودش به شعر نو علاقه داشت و فکر میکرد موفقیتش در آن عرصه بیشتر است.
وی ادامه داد: قهار عاصی گفته است: ما آتش صبر و روزگاران همه سنگ / ما پای شکسته، رهگذاران همه سنگ / نقشی همه انتظار و چشمی همه آب / شهری همه درد و شهریاران همه سنگ / ای دشت تهی، بُتهکَنانت چه شدند؟ / چوپانبچههای نوجوانت چه شدند؟ / ای بستر خاک! توده خاطرهها! / یاران قدیم همزبانت چه شدند؟؛ میبینید؟ خیلی مضمون ندارد، ولی حس دارد. آدم اینجا میتواند دشتی را تصور کند که واقعاً خالی مانده است. این چیزی است که ما نباید از آن غافل شویم. از حس و حال داشتن نباید غافل بشویم. ما صید شدیم تا تو صیاد شدی / ما عقده شدیم تا تو آزاد شوی / ما زخم شدیم، تا تو لبخند شوی / ما درد شدیم تا تو فریاد شوی / به به! چه قیامتی به من میآیی / گلچادر و سبزهپیرهن میآیی / از پیش من، ای نسیمبانوی بهار / گل گل رفتی، چمن چمن میآیی.
آن روز حسین یکصدا زینب بود / آن روز تمام کربلا زینب بود
کاظمی فراز سوم رباعی امروز را همراه با تأملات عاطفی و احساسی، تأملاتی درباره زندگی و مرگ، انسان و وضعیتش، شهرنشینی، طبیعت و… دانست و گفت: شاعران در فراز سوم رباعی امروز، رباعی را تأملبرانگیزتر و اجتماعیتر میکنند. در این موج آقای عرفانپور نقش ویژهای دارد. در همین دسته میتوان آقای جلیل صفربیگی را نام برد؛ بعضی از رباعیهای بیژن ارژن هم همینطور. بعضی دوستان هم در سالهای اخیر کار کردند که من به دلیل اینکه ارتباطم با شعر در سالهای اخیر کمتر شده، چندان به آنها مسلط نیستم و نمیتوانم با قطعیت نام ببرم.
وی ادامه داد: مثلاً آقای ایرج زبردست که از ایشان هم چنین رباعیهایی دیدهام. اما آن تأملات فکری و اجتماعی که در شعر جلیل صفربیگی یا دیگر شاعران هست، در رباعی اقای زبردست کمتر وجود دارد. مثلاً آقای عرفانپور یک کتاب به نام «پادشهر» دارد که کلاً درباره شهرنشینی است. خب این موضوعی است که نه تنها در رباعی، بلکه در شعر ما غایب بوده است. کتابی به نام «از شرم برادرم» دارد که درباره شهادت و اتفاقات اجتماعی است. آقای صفربیگی هم کتابی به نام «سونات بلوط» دارد که کلاً درباره منطقه خودشان و جنگلهای بلوط است. کتاب دیگری به نام «گاوصندوق بر پشت مورچه کارگر» دارد که درباره فقر و مشکلات اجتماعی است. تنوع مضامین صفربیگی قابل توجه است. اگرچه تمرکز زیاد صفربیگی بر رباعی یک مقداری ایشان را سادهانگار کرده: آن روز حسین یکصدا زینب بود / آیینه غیرت خدا زینب بود / زینب زینب زینب زینب زینب / آن روز تمام کربلا زینب بود.
نویسنده «ده شاعر انقلاب» با بیان اینکه هرچقدر عیار هنرمندی را در رباعی بالا ببریم، رباعی جذابتری داریم، از رباعی سعید بیابانکی مثال زد و گفت: مثلاً این رباعی سعید بیابانکی طوری است که آدم را با خودش همراه میکند و میتواند زمزمه ما باشد: آشفته سریم، شانه دوست کجاست / دیوان پر از ترانه دوست کجاست / ای کاش که شاعری در این شهر غریب / میگفت به ما که خانه دوست کجاست. علی الخصوص این رباعی فوقذالعاده از قیصر امینپور که جا دارد آن را بخوانم: دیشب باران قرار با پنجره داشت / روبوسی آبدار با پنجره داشت / تا صبح درون گوش او پچ پچ کرد / چک چک چک چک چکار با پنجره داشت.
وی به چند تکنیک در رباعی اشاره کرد و ادامه داد: یک تکنیک این است که ضربه رباعی را مصرع چهارم میزند. خیلی وقتها میگویند سه مصرع اول رباعی باید مقدماتی باشد و مصرع چهارم ضربه نهایی را بزند. امروز هم خیلی از رباعیها این خصوصیت را دارند؛ حتی همین رباعی خانه دوست کجاست. بعضی وقتها این قضیه باعث میشود رباعی ما عملاً تنها یک مصرع خوب داشته باشد. در این تکنیک ۷ سه تا مصرع اولی مصرعهای بیکارند؛ به خصوص بیت اول. در صورتی که آن بیت نباید بیکار باشد. باید کاری بکند که به مصرع آخر برسیم.
وی ادامه داد: بعضی وقتها ما نسبت به مصرعهای اول سهلانگاری میکنیم. یعنی رباعی ما عثلا یک بیت و گاهی تنها یک مصرع است. تکنیک بعدی این است که بیت اول و دوم را قرینهسازی کنیم. یعنی دو مصرع اول با هم قرینه بسازند، دو مصرع دوم با هم. یک نمونه آن این است: «ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من / بی مهری انسان معاصر در تو / تنهایی انسان نخستین در من».این دو بیت با هم قرینه شدهاند. این یک تکنیک است که میتواند رباعی را از یکنواختی مصرع چهارم نجات بدهد. همچنین میتوانیم این قرینهسازی را در هر چهار مصرع انجام بدهیم. من در رباعیهای بیدل این تکنیک را زیاد میبینم: «اشکم به نظر قطرهزنان میرقصد / آهم به جگر بالفشان میرقصد / تا یاد تو میکنم دلم میبالد / تا نام تو مبرم زبان میرقصد».
وی افزود: در این رباعی هر چهار مصرع تقریباً در یک ردیف هستند و انگار چهار مصرع یک ساختار دارند. این هم یک نوع از رباعی است. اتفاقاً در این گونه رباعیها حس و حال هم پررنگ است. یعنی یک ترانگی در کار احساس میکنیم که در رباعیات تأملبرانگیز کمتر وجود دارد.
کاظمی گفت: کار دیگری که میتوانیم انجام بدهیم این است که هر چهار مصرع رباعی یک قافیه داشته باشند. جالب اینکه این تکنیک در رباعیهای اول شعر فارسی زیاد استفاده شده است. آقای میرافضلی در پژوهشی که دارد میگوید در نود درصد رباعیهای اول شعر فارسی این تکنیک وجود دارد. انگار اصلاً قانون رباعی این بوده است و بعداً شاعران تصمیم میگیرند که مصرع سوم قافیه نداشته باشد. نمونه این رباعیها این است: «یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سر ما به دار سازد آونگ / القصه در این زمانه پر نیرنگ / یک زنده به نام به که صد مرده به ننگ» یا: «در کارگه گوزهگری بودم دوش / دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش / از دسته هر کوزه برآورده خروش / کو کوزهخر و کورهگز و کوزهفروش».
وی یکی دیگر از تکنیکهایی که رباعی را از یکنواختی نجات میدهد، نوشتن چند رباعی با یک حال و هوا دانست و گفت: رباعی قالب کوتاهی است. بعضی وقتها شاعر برای تدام یک حس نیاز دارد که شعر بلند بنویسد. گاهی وقتها میبینی که نمیتوانی آن حس را در یک بیت یا دو بیت ابراز کنی. اینجا ناچار میشوی که غزل بگویی. یک کاری که میشود کرد این است که آدم یک مجموعه شعر به همپیوسته بنویسند. یعنی یک شعر بنویسی، ولی حاوی مثلاً هشت تا رباعی. مثل اینکه یک ترجیعبند نوشته باشی. در غزل هم گاهی میبینیم که شاعر چهار غزل با چهار قافیه و ردیف متفاوت نوشته، ولی تمام آن غزلها یک شعر محسوب میشود. پیشنهادی که من به رباعیسراها دارم این است که گاهی از این تکنیک استفاده کنند. به جای اینکه تمام حرف و حرف و حالشان را در یک رباعی بگویند، آن را در چند رباعی بنویسند. اینگونه مخاطب احساس میکند که با خواندن آن رباعیها یک شعر واحد را خوانده است.
نظر شما