خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب غمنامه، نوشته محمدرضا هوری توسط انتشارات کتابستان معرفت منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب ترجمهای روان و بهره گرفته از عناصر داستانی و شعری است و مخاطب در سه منزل همراه ابننمای حلی واقعه عاشورا را مرور میکند. منزل اول با مرگ معاویه و دعوت کوفیان، منزل دوم واقعه عاشورا و منزل سوم نیز به مجلس کوفه و شام و بازگشت اسرا به مدینه میپردازد.
مقتل نویسی نوعی تاریخ نگاری است که به چگونگی قتل یا شهادت شخصیتهای مهم میپردازد. مقتل نگاری میان شیعیان بیشتر برای شرح شهادت امامان معصوم (ع) و شخصیتهای برجسته شیعه بوده است؛ اما به جهت رواج مقتل نویسی درباره واقعه کربلا، استفاده از این اصطلاح به نقل رویدادهای مربوط به شهادت امام حسین (ع) و یارانش اختصاص پیدا کرده است.
عظمت واقعه عاشورا و مظلومیت سرور و سالار شهیدان و اهل بیتش شیعیان را بر آن داشته تا همیشه به ذکر مصیبت و زنده نگه داشتن یاد او ممارست ورزند. به همین روی مادحان و شاعران از قریحه خود و محققان و علما از وقت و دقت خود برای ثبت این واقعه و رساندن آن به دست آیندگان استفاده و بهره جسته اند. یکی از این کتب مقاتل «مُثیرُ الأ حزان وَ مُنیرُ سُبُلِ الأشجان»: (برانگیزاننده غمها و چراغ راه مصیبتها) است.
کتابی در نقل مصائب واقعه عاشورا که به تناسب، از تاریخ و زندگی امام حسین (ع) نیز سخن گفته است. این مقتل توسط جعفر بن ابی ابراهیم، معروف به ابن نما حلی تألیف شده است. نجم الدین، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبه الله بن نما حلی در سال ۵۶۷ هجری در شهر حله، از شهرهای عراق که در کنار رود فرات واقع شده، به دنیا آمد. از جمله شاگردان وی میتوان به علامه حلی، که آوازه اش تمام دنیا را گرفته و آثار گران بهایش در تمام ممالک اسلامی یافت میشود و علی بن حسین بن حماد اشاره کرد. البته با توجه به شرایط تاریخی و شباهت بسیاری که بین مقتل لهوف سید بن طاووس و مقتل ابن نما وجود دارد این مطلب را میتوان بیان کرد سید بن طاووس یا از محضر ابن نمای حلی یا از آثار او استفاده کرده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
شریک بن اعور که از محبان جلیل القدر امیرالمومنین بود و از بصره همراه عبیدالله وارد کوفه شده بود در خانه هانی به سر میبرد. عبیدالله که از کارها فارغ شده بود در خانه هانی به سر میبرد. عبیدالله که از کارها فارغ شده بود احوال شریک را پرسید. شریک در بستر بیماری افتاده بود و سخت زمین گیر شده بود. ابن زیاد قاصدی سوی خانه هانی فرستاد. قاصد چون کنار بستر شریک ایستاد و نگاهی به حال او انداخت گفت:
_سرورم عبیدالله بن زیاد فرمودند امشب به عیادت شما خواهند آمد.
در خانه هانی سه نفر به شور نشستند که این تهدید را چگونه از سر بگذرانند. شریک چنان که حال خوبی نداشت به سختی و با سرفههای مدام رو به مسلم گفت:
_پسرعموی رسول خدا، ابن زیاد میخواهد به دیدار من بیاید. پس برو در یکی از پستوهای خانه پنهان شو هنگامی که آمد به یکباره خارج شو و سرش را از بدن جدا کن. اگر موفق شوی من امنیت و امان کوفه و همراهی مردمش را برائت تضمین میکنم.
مسلم که سری نترس داشت و از چیزی هراس نداشت، سری به نشانه موافقت تکان داد و در پستویی که شریک اشاره کرده بود پنهان شد. صدای کوبیده شدن در آمد. هانی در را بر روی عبیدالله باز کرد. عبیدالله که در و دیوار را نگاه میکرد و عبای بلندش بر روی زمین کشیده میشد کنار بستر شریک نشست. سپس از حالش و سبب مریضی که بر وی عارض گشته بود پرسید. شریک که همچنان با صدایی لرزان جواب ابن زیاد را میداد چشمش به پستو دوخته شده بود. زمان به سرعت میگذشت و انتظار شریک برای بیرون آمدن مسلم طولانی شده بود. پس این مصرع را برای یادآوری مسلم خواند:
_در انتظار چیستید که به سلمی درود نمیگویید؟
وقتی شریک چندین بار این مصرع را تکرار کرد عبیدالله به او بدگمان گشت.
سپس روبه سمت هانی چرخاند و سری به نشانه تأسف تکان داد و گفت:
_ گویی پسر عمویت در پی بیماری مشاعرش را از دست داده است.
هانی مضطرب گشت و دست و پای خود را گم کرد. دستانش لرزید و رنگ صورتش تغییر کرد. مدام از نگاه عبیدالله فرار میکرد. نمیدانست چه بگوید. بالاخره توانست کلمهای سر هم کند:
_شریک از وقتی مریض شده است چنین هذیان میگوید. او نمی فهمد که چه میگوید.
عبیدالله که از پاسخ هانی قانع نشده بود از ترس جانش برخاست و سریع راهی دارالإماره شد.
مسلم که از خروج عبیدالله مطمئن گشت آرام از پستو خارج شد در حالی که شمشیر آخته را محکم در دستش گرفته بود. شریک به سختی بر مخده تکیه داد و با ابروان درهم رفته به مسلم گفت:
_چرا آنچه گفتم را انجام ندادی؟
مسلم در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت:
_وقتی قصد کردم از پستو خارج شوم زنی از اهالی خانه خود را بر پایم انداخت و در حالی که بر پهنای صورت میگریست مرا به خدا قسم داد که عبیدالله را در خانه ما نکش. مسلم سخت گریست و شمشیر از دستش افتاد.
هانی با چشم گرد شده کلام مسلم را که شنید بر زمین افتاد و با دو دست بر سرش کوبید؛
ای وای بر من. من و خودت را به کشتن دادی. از آنچه فرار میکردم بر سرم آمد.
***
ابا عبدالله همراه کاروانیان از مکه خارج شدند. عمروبن سعید بن عاص والی مکه عدهای را به سرعت به سر دستگی برادرش یحیی به سوی آنان فرستاد تا شاید از کاری که بر آن تصمیم داشتند منصرف شوند. سخنان یحیی فایدهای نداشت تا آنکه دو گروه مقابل هم قرار گرفتند و کار به سخنان تند کشید و تازیانه در هوا چرخید و بر موکب ها فرود آمد. وقتی یحیی دید که کاروانیان اباعبدالله مقاومت میکنند و سعی آنان برای برگشتن اباعبدالله و همراهانش بی فایده است دستور توقف نزاع را داد. همچنان که دو گروه از کنار هم میگذشتند یحیی با غیض و غصب ابا عبدالله را نگریست و فریاد برآورد.
_آیا از خدا نمیترسی که خود را از جماعت مسلمین جدا میکنی و در امت رسول خدا تفرقه میافکنی؟
ابا عبدالله در جواب یحیی تنها به قرائت یک آیه از قرآن کریم اکتفا کرد:
_ برای من عملی است و برای شما عملی دیگر. شما از کار من دوری می جوئید و من نیز از فعل و عمل شما دوری میگزینم.
***
وقتی کاروان به ثعلبیه رسیده بود نیمی از روز گذشته بود و کاروان اندکی استراحت کردند. در این حال ابا عبدالله لحظهای چشمهایش را بست و خوابید. وقتی ابا عبدالله از خواب بیدار شد خوابی را که دیده بود برای نزدیکانش تعریف کرد.
_ در خواب دیدم که ندا دهندهای میگوید: ای کاروانیان شما به سوی شهادت شتاب میکنید و مرگ نیز شما را به سرعت به سوی بهشت پر طراوت و زیبا کوچ میدهد.
سپس علی اکبر خود را به اباعبدالله نزدیک کرد و گفت:
_آیا ما برحقیم؟
_ به خدای که بازگشت همه ما به سوی اوست آری پسرم!
علی اکبر لبخندی زد و به پدر عرضه داشت:
_ در این صورت هیچ هراسی از مرگ نیست.
***
کتاب «غم نامه» در ۱۸۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۹۵ هزار تومان عرضه شده است.
نظر شما