خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ الناز رحمت نژاد: پنج شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ از صبح مشغول پوشش اخبار تجمع افرادی بودم که به بهانه چهلم حدیث نجفی فراخوان داده بودند، قرار بود این افراد در بهشت سکینه کرج سر مزار حدیث نجفی دور هم جمع بشوند و به اصطلاح یادبود و اعتراضی داشته باشند، اما این یادبود و اعتراض به مزار حدیث نجفی نکشید! بلکه در کمالشهر ورودی بهشت سکینه و اتوبان تهران کرج یادبودشان را گرفتند! یاد بودی که سر راه مردم و ماشینها را بسته بودند، مردم را با سنگ میزدند تا از ماشین پیاده بشوند و به جمع اعتراض کننده ها بپیوندند!
نیروهای ارزشی و انقلابی را لباس شخصی صدا میزدند. این لباس شخصیها را هر جا که میدیدند با سنگ میزدند و فیلم میگرفتند. مثل آن روحانی یاسر اسماعیلی و مامورهای نیرو انتظامی … تا اینکه نوبت به یک بسیجی میرسد! تا ساعت فکر میکنم ۱۵ همان روز من تا همین حد از به اصطلاح مراسم یادبود حدیث نجفی اطلاع داشتم. ساعت ۱۵ بود که آقای دانیال صالحی روابط عمومی سپاه ناحیه امام هادی (ع) کرج با من تماس گرفتند و گفتند: «خانم رحمت نژاد یک شهید دادیم. مشخصاتش می دم خبرش کار کنید.» مشخصات را برای من ارسال کردند: «سید روح الله عجمیان، بسیجی حوزه ۴۱۷ کمالشهر پایگاه بسیج حضرت ابالفضل (ع).
به آقای صالحی گفتم «این اطلاعات ناقص هست! شهید چند ساله بودن؟ نحوه شهادت چه طور بود؟ حداقل یه عکس هم از شهید به من بدید.» آقای صالحی از من خواستند منتظر اطلاعات تکمیلی و عکس باشم. تا من متن خبر را تنظیم کنم عکسی را همراه با یک سری توضیحات راجع به نحوه شهادت برای من ارسال کردند: «حدود ساعت ۱۲ ظهر پس از آغاز درگیری اغتشاشگران در بهشت سکینه، عدهای از آنها سید روحالله عجمیان را که لباس بسیجی به تن داشت دوره کردند تا از دیدرس دوستانش دور باشد. به گفته یکی از همراهانش، سید به سمتی حرکت میکرده که مهاجمان از بقیه دوستانش دور شوند و فقط سرگرم حمله به او باشند. به بلوار اصلی کمالشهر و مرکز شلوغیها که میرسند، زن و مرد، چند نفره به او حمله میکنند و با لگد به بدن او میکوبند. جسمش را روی زمین میکشند و به زیر کامیون میاندازند. اما انگار عقدههایشان تمام شدنی نیست! با چاقو به راه میافتند و با چند ضربه از پشت، قلبش را میشکافند و چاقو را از کمر تا شکمش فرو میکنند. پیکر نیم جان و نیمه برهنهاش را به شکل صلیب در خیابان رها میکنند و حتی نمیگذارند کسی برای کمک به او نزدیک شود حدود ساعت ۱۲ ظهر پس از آغاز درگیری اغتشاشگران در بهشت سکینه، عدهای از آنها سید روحالله عجمیان را که لباس بسیجی به تن داشت دوره کردند تا از دیدرس دوستانش دور باشد. به گفته یکی از همراهانش، سید به سمتی حرکت میکرده که مهاجمان از بقیه دوستانش دور شوند و فقط سرگرم حمله به او باشند. به بلوار اصلی کمالشهر و مرکز شلوغیها که میرسند، زن و مرد، چند نفره به او حمله میکنند و با لگد به بدن او میکوبند. جسمش را روی زمین میکشند و به زیر کامیون میاندازند. اما انگار عقدههایشان تمام شدنی نیست! با چاقو به راه میافتند و با چند ضربه از پشت، قلبش را میشکافند و چاقو را از کمر تا شکمش فرو میکنند. پیکر نیم جان و نیمه برهنهاش را به شکل صلیب در خیابان رها میکنند و حتی نمیگذارند کسی برای کمک به او نزدیک شود.»
من عکس و نحوه شهادت را میدیدم، گریه میکردم و مدام زیر لب زمزمه میکردم: «روضه خوانت میشوم با روضهای تک مصرعی، بر زمین بودی و بر جسم تو پیراهن نبود …» همچنان که این شعر را زیر لب زمزمه میکردم خبر شهادت بسیجی سید روح الله عجمیان را منتشر کردم. بعد از انتشار خبر شهادت، عکس لحظه شهادت سید روح الله عجمیان با مداحی «غریب گیر آوردنت» در فضای مجازی دست به دست میشد. جمعه ۱۳ آبان فردای روز شهادت مردم در سراسر کشور به خصوص استان البرز برای اعتراض به اغتشاشات و جدا کردن راه خود از اغتشاشگران به راهپیمایی آمدند. دوشنبه ۱۶ آبان پیکر مطهر سید روح الله عجمیان با حضور گسترده مردم کرج در آستان مقدس امام زاده محمد (ع) تشییع و به خاک سپرده شد. راهپیمایی ۱۳ آبان و تشییع شهید عجمیان آنقدر باشکوه بود که مقام معظم رهبری در دیدار با مردم اصفهان از آن یاد کردند و فرمودند: «اغتشاشات را برای ملّت ایران یک تهدیدی دانستند اما ملّت ایران از این تهدید استفاده کرد. چه کار کرد؟ حقیقت خودش و جهتگیری خودش را نشان داد؛ کجا؟ در سیزدهم آبان. سیزدهم آبان امسال با همهی سالهای قبل فرق داشت. یک عدّه معدود به خواسته آمریکا داخل خیابانها آمدند، اما ملّت عظیم ایران در سیزدهم آبان آمدند علیه آمریکا شعار دادند؛ یک نمونه سیزدهم آبان است. یک نمونه دیگر تشییع این شهدا است. شهید روحالله عجمیان که یک جوان ناشناختهای است، [ولی] در شهادت او یک جمعیّت عظیمی برای تشییع جنازه بیرون میآیند! عکسالعمل مردم این است. از آن تهدید فرصت درست میکنند؛ یعنی مردم خودشان را نشان میدهند؛ میگویند: ما این جور هستیم. شما جوان ما را به شهادت میرسانید، همهی ما پشت این جوانیم! درست نقطهی مقابل آن چیزی که دشمن میخواهد القا کند که ملّت ایران آمدند در خیابان، ملّت ایران علیه فلان است، ملّت ایران چنان کرد، امّا ملّت خودش را نشان داد. از این تهدید استفاده کرد، فرصت درست کرد.»
در سرکشی و بازدید از خانواده این شهید متوجه خانه کوچک و ساده اما پر از عشق و اخلاص سید روح الله عجمیان شدم. این خانه در یکی از شهرکهای محروم و حاشیهای کرج به نام شهرک امیرالمومنین (ع) قرار داشت. خانه که بیشتر از ۵۰ متر نمیشد و در آن به روی همه مردم و مسئولین باز بود، با آن دیوارهای آجری و عکس سید روح الله عجمیان روی حجله جلو در گواه یک چیز بود! خیلیها فشار اقتصادی موجود در جامعه را دستاویزی برای اغتشاش میدانستند اما شهادت سید روح الله عجمیان از یک خانوادهای از دهک پایین جامعه، کارگر روز مزد بودنش و سکونتش در یکی از خانههای ساده محلههای حاشیه نشین کرج گواهی داد فشار اقتصادی نباید اعتقادات و آرمانها را تحت الشعاع قرار دهد و دهک پایین جامعه نه معترض اند و نه اغتشاگر! و چه زیبا امام راحل در وصیت نامه سیاسی الهی خود فرمودند: «شما طبقه جوان برومند زاغه نشین، بر آن اشخاص کاخ نشین شرافت دارید، و شما هستید که اسلام را حفظ کردید. یک موی سر این کوخ نشینان و شهید دادگان به همه کاخها و کاخ نشینان جهان شرف و برتری دارد. این پایین شهریها و این پابرهنهها اینها ولی نعمت ماها هستند.»
عصر سه شنبه ۹ آبان در آستانه اولین سالگرد شهادت سید روح الله عجمیان، علی عجمیان و پروانه عجمیان برادر و خواهر این شهید به خبرگزاری مهر آمدند تا در گپ و گفت شنیدنی ماجرای تولد سید روح الله در دهه فجر در کوهدشت تا کوچ کردن به کرج و فعالیتهای سید در پایگاه بسیج حضرت ابوالفضل (ع)، روایت شهادت، برپایی دادگاه ۱۶ نفری که در شهادت سید روح الله دست داشتند و دیدار خانواده این شهید با رهبر معظم انقلاب (مدظله العالی) را مرور کنیم.
در ادامه مشروح گفتوگو با علی عجمیان و پروانه عجمیان را میخوانید؛
*خانم عجمیان در ابتدای گفتوگو از ماجرای تولد سید روح الله در دهه فجر تعریف کنید.
روح الله در دهه فجر، ۲۰ بهمن دو روز مانده به ۲۲ بهمن سال ۱۳۷۴ به دنیا آمد. مادرم نام روح الله که نام رهبر کبیر انقلاب اسلامی بود را برای پسرش انتخاب کرد؛ از ما مشورت گرفتند، نظر سنجی کردند، ما هم از انتخاب این اسم خوشحال شدیم. روح الله، روح اللهی زندگی کرد و مسیرش در زندگی مسیری بود که با روح الله عجین شده بود. انقلاب اسلامی را شهدا به سرانجام رساندهاند، روح الله برای این انقلاب و آرمان امام رفت.
*سید روح الله عجمیان در چه شهری به دنیا آمدند؟
پروانه عجمیان: در کوهدشت لرستان.
*تا چند سالگی سید روح الله در کوهدشت ساکن بودید؟
پروانه عجمیان: روح الله ۸ ساله بود که برای زندگی به کرج آمدیم.
*وقتی از کوهدشت لرستان به کرج آمدید در کدام یکی از مناطق کرج ساکن شدید؟
پروانه عجمیان: در شهرک امیرالمونین (ع) کمالشهر کرج.
*دلیل مهاجرت از کوهدشت به کرج چه بود؟
پروانه عجمیان: پدر ما آرماتور بند بود. در کوهدشت بیشتر خانهها ویلایی بودند و ساخت و ساز کم بود. پدر عملاً در کوهدشت شغلی نداشت به همین خاطر برای کار به کرج و تهران میآمد. بابا بیشتر کرج و تهران بود، برای ما دوری از پدر سخت بود. شبها که میخواستیم بخوابیم دلتنگ بابا بودیم و گریه میکردیم. پدر با اقوام خیلی دوست بود؛ وقتی قرار بود از تهران و کرج به کوهدشت بیاید همه چشم انتظارش بودند. به خاطر دلتنگی ما و سختی رفت و آمدهای بابا از کوهدشت به کرج مهاجرت کردیم.
* همچنان شغل پدر آرماتوربندی است؟
پروانه عجمیان: خیر. به دلیل دیسک کمر این شغل را کنار گذاشته، ماشین خرید و مسافرکشی میکند.
*سید روح الله مشغول چه کاری بودند؟
پروانه عجمیان: روح الله برای کار به شرکتهای مختلفی میرفت اما تا بسیج فراخوان میزد یا مردم نیاز به کمک داشتند از کارش دست میکشید! به همین دلیل نتوانست در شرکتدوام بیاورد و کار کند. گفت: «من میخواهم شغل آزاد را انتخاب کنم وقتم برای خودم باشد. هر وقت دلم خواست بروم، هر وقت دلم خواست نروم. دوست دارم روزهایی که بسیج فراخوان میزند آماده باش میدهد بتوانم بروم روح الله برای کار به شرکتهای مختلفی میرفت اما تا بسیج فراخوان میزد یا مردم نیاز به کمک داشتند از کارش دست میکشید! به همین دلیل نتوانست در شرکتدوام بیاورد و کار کند. گفت: «من میخواهم شغل آزاد را انتخاب کنم وقتم برای خودم باشد. هر وقت دلم خواست بروم، هر وقت دلم خواست نروم. دوست دارم روزهایی که بسیج فراخوان میزند آماده باش میدهد بتوانم بروم.»
*از وضعیت تحصیلی روح الله برایمان بگویید.
پروانه عجمیان: روح الله دیپلم ردی بود. سه چهار واحدش مانده بود تا دیپلمش را بگیرد. آنقدر با او حرف زده بودم که برای تو شغل نظامی خوب است تصمیم داشت برای گزینش و جذب در شغل نظامی اقدام کند، برای جذب و گزینش به حداقل ترین مدرک تحصیلی یعنی همان دیپلم نیاز بود. افتادم دنبال کارهایش تا ثبت نام کند و چند واحد مانده را پاس کند و دیپلم را بگیرد. چند شب قبل از شهادتش بود، گفتم: «روح الله بالاخره می خوای دیپلم بگیری یا نه؟» روح الله گفت: «بله می خوام بگیرم. ولی الآن نه! بذار ببینم چی می شه» همین که گفت الآن نه بذار ببینم چی می شه با خودم گفتم: «حتما قرار است روح الله کاری کند یا اتفاقی بیفتد.» تا ین که نزدیک چهلمین روز از شهادت روح الله فهمیدیم ثبت نام کرده بود به مرز سیستان و بلوچستان برود به همین دلیل میگفت: «بذار ببینم چی می شه.»
*چه طور پای سید روح الله عجمیان به پایگاه بسیج حضرت ابوالفضل (ع) باز شد؟
پروانه عجمیان: پدرم روح الله را در بسیج ثبت نام کرد. برای اینکه روح الله برای رفتن به پایگاه بسیج تشویق بشود بابا هم همراه او میرفت.
*سید روح الله عجمیان تمام وقتش را وقف خدمت رسانی به مردم کرده بود، شما موافق این روحیه سید روح الله بودید یا مخالف؟
پروانه عجمیان: مخالف بودیم. خدمت کردن حدی دارد. ما مخالف بسیجی بودن و پایگاه بسیج رفتن روح الله نبودیم، دوست داشتیم مقداری هم به فکر خودش باشد. آرزو داشتیم روح الله شغلی داشته باشد، بتوانیم برای او تشکیل خانواده بدهیم اما روحیه دلسوزی و خدمت به مردم در روح الله خیلی زیاد بود و باعث میشد بیشتر از اینکه به فکر خودش باشد به فکر مردم باشد.
علی عجمیان: ما یک خانواده انقلابی و بسیجی هستیم. پدر ما ۳۴ ماه سابقه جبهه دارد، جانباز شیمیایی است و در انگشت دستش ترکش است. مخالف کارها و فعالیت روح الله در بسیج نبودیم اما میگفتیم برای خودت هم باید وقت بگذاری اما سید روح الله میگفت: «شما کاریتون نباشه. راهی که می رم درسته.»
*سید روح الله عجمیان در بسیج مشغول چه فعالیتهایی بود؟
علی عجمیان: در آشپزخانه حسینیه حضرت ابوالفضل (ع) خیلی کار میکرد. در طبخ و توزیع غذا در مناسبتهای مذهبی مثل محرم و اربعین روح الله و پدرم با هم مشغول خدمت میشدند. در زلزله کرمانشاه کمکهای مردمی را جمع آوری میکرد و با نیسان یکی از دوستانش به نام رضا شکراللهی به کرمانشاه میبردند و توزیع میکردند. در گندزدایی ایام کرونا حضور ثابت و فعال داشت.
*همزمان با فوت مهسا امینی شاهد ناآرامیها و اغتشاشات بودیم. در چنین شرایطی نیروهای بسیج و سپاه در آماده باش کامل به سر میبردند. آرمان علی وردی به شهادت رسیدند، یک حمله تروریستی در شاه چراغ اتفاق افتاد و علی اصغر قورت بی گلو در کرج به شهادت رسیدند. در این اوضاع و شرایط سید روح الله عجمیان از چه زمانی در این آماده باش ها حضور داشتند؟
پروانه عجمیان: روح الله از همان ابتدا در این آماده باش ها حضور داشت. بیشتر هم گوهردشت و مهرشهر میرفتند.
علی عجمیان: طبق فراخوانهایی که گردان امام علی (ع) حوزه ۴۱۷ بسیج سپاه ناحیه امام هادی (ع) کرج میزد، روح الله میرفت. بیشتر به گوهر دشت، مهرشهر و حصارک میرفتند.
*پنج شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ به بهانه یادبود و چهلم حدیث نجفی عدهای در اتوبان کرج_قزوین و ورودی بهشت سکینه راه مردم را بستند. مردم را دعوت میکردند از ماشین پیاده شوند و به اغتشاش بی پوندند، هرکس را هم که پیاده نمیشد با سنگ میزدند. نیروهای بسیجی برای آرام کردن اوضاع و نجات مردم خود را به این تجمع رساندند. یکی از بسیجیان سید روح الله عجمیان بود. توسط چه کسی برای حضور در این تجمع و آرام کردن اوضاع دعوت شد؟
*علی عجمیان: صبح ۱۲ آبان قرار بود روح الله برود کنار دست یک گچ کار، کار کند. ظرف غذایش را بر میدارد تا به سرکار برود. دوستانش با او تماس میگیرند و میگویند: «ورودی بهشت سکینه شلوغ شده، بیا بریم.» روح الله ظرف غذا را میگذارد لباس بسیجی اش را می پوشد و همراه گردان امام علی (ع) میرود. مادر که رفته بود نان بگیرد بر میگردد می بیند روح الله نیست اما ظرف غذا هست. روح الله و دوستانش میروند که راه را باز کنند، چون دو طرف اتوبان کرج قزوین را بسته بودند. عدهای آدم فریب خورده که گول شبکههای معاند را خورده بودند و یک سری که برای اغتشاش و قتل و کشتار آموزش دیده بودند، با سنگ و چوب به بسیجیها حمله میکنند. حملات که سنگین میشود بسیجیها عقب نشینی میکنند؛ در حالی که عقب نشینی میکنند سید روح الله می بیند که دو تا خانم محجبه وسط ماندهاند و چادر از سرشان می کشند. خانمها را نجات میدهد، وقتی که بر میگردد از پشت با چند ضربه چاقو او را میزنند در ابتدا زمین نمیخورد بعد با سنگ از گیجگاه سید میزنند و زمین میخورد، زمین که میخورد میریزند سر سید و هر کس هر طور که میتوانست میزد. اینقدر تعداد افرادی که روح الله را دوره کرده بودند زیاد بود که نوبت به خیلیهایشان نرسید جلو بیایند و بزنند.
*بعد از شهادت برادرتان مردم موجی در کرج راه انداخته بودند که مسئولین باید با عوامل شهادت سید روح الله عجمیان برخورد قاطع کنند و مماشات دیگر بس است؛ همین موج سبب شد دادگاه برپا شود و تصمیماتی گرفته شود، در مورد جلسات دادگاه و احکامی که صادر شد توضیح بدهید.
علی عجمیان: در جلسات اولیه دادگاه حکم اعدام ۵ نفر صادر شد. دکتر قره حسنلو و خانمش، محمد مهدی حسینی و محمد مهدی کرمی جز این پنج نفر بودند. این رأی به دیوان عالی کشور فرستاده و شکسته شد. محمد مهدی حسینی و محمد مهدی کرمی اعدام شدند و بقیه را به ۱۱ سال و ۵ سال به زندان محکوم کردند. حکم دکتر قره حسنلو که در چند نقطه از اغتشاشات کرج از جمله حصارک حضور داشته و کانکس پلیس را آتش زده، سر خرمدشت کرج در کتک زدن یک روحانی نقش داشته و در مسیر بهشت سکینه هم حضور داشته و برادر شهید من را زده است. این حکم برای قره حسنلو کم بود و عادلانه نبود.
*یک روز خانم پروانه عجمیان با من تماس گرفتند و گفتند: «خیلی ناراحتم. رامبد جوان و شهاب حسینی برای گرفتن رضایت اومدن خونه بابا.» آیا رضایتی داده شد؟
علی عجمیان: هدف رامبد جوان و شهاب حسینی جمع فالور بود نه رضایت گرفتن! کسانی که در زمان اغتشاشات بر علیه نظام استوری میگذاشتند آمده بودند رضایت بگیرند. در خانه ما به روی همه باز است. روزی چندین بار ملت تشریف میآورند که لطف هم دارند، می آیند. این دو هم با دسته گل می آیند، عکس میگیرند و میگویند: «اومدیم برای رضایت.» آیا الآن هم میروند برای قاتل مهرجویی رضایت بگیرند؟ آیا الآن هم نه به اعدام راه میاندازند؟ پدر اعلام کردند: «این ها با ما غرض شخصی نداشتند. کسی که میخواهد رضایت بگیرد، نیاز نیست از ما رضایت بگیرد، چون هدفشان سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران بوده، بروند از رهبر معظم انقلاب رضایت بگیرند.»
*یک دیدار با حضرت آقا داشتید. آقا در این دیدار با آقا گفت و گویی داشتید؟ حضرت آقا چه توصیهای به خانواده شهدا داشتند؟
پروانه عجمیان: غم و داغ دل ما با دیدن حضرت آقا خیلی سبک شد، شاید هم از بین رفت. در محضر آقا صحبت کردن سخت است ولی خب به هر حال دست و پا شکسته صحبتهایی کردم. حضرت آقا گفتند: «خانواده شهید عزیز سید روح الله عجمیان، سلام علیکم.» بابا ماسکش را پایین کشید و گفت: «خیلی ممنونم. خوشبختیم که خدمت شما رسیدیم.» آقا گفتند: «بله، یه بار دیگه شما رو تو راهرو دیدم.» عکس روح الله دستم بود که گفتم: «منم سلام عرض میکنم آقا جان.» حضرت آقا گفتند: «سلام علیکم. شما خواهر بزرگ شهیدی؟» من بلافاصله جواب دادم: «بله من خواهر بزرگ ترشم ولی روح الله با اینکه کوچیک ترین فرزند ما بود ولی حاج آقا واقعاً از هممون بزرگتر بود.» آقا گفتند: «خدا ان شالله درجاتش عالی کنه. بله این جوانهایی که در این راه حرکت میکنند در معنا بزرگن. از ماها بزرگ ترن. گاهی مثل نوه بنده محسوب می شن. امثال این پسر شما و بعضیهای دیگه.» جواب دادم: «سلامت باشین.» آقا ادامه دادند: «اما از ماها بزرگ ترن اینها. درجاتشون خیلی عالی ست…» حضرت آقا که گفتند شهدا مثل نوه خودم میمانند این برای ما قوت قلب و افتخار بزرگی بود. به قول آقا برادر ما ناشناخته بود و الآن به کل جهانیان شناسانده شد.
آقا همه ما را به صبوری دعوت کردند. روح الله لحظه شهادتش خیلی آزار و اذیت شد اما راحت شد. روح الله الآن درد آن ضربات را ندارد ولی ما هر روز و هر زمان که لحظه شهادت یادمان میآید شکنجه میشویم. آن زمانی که روی زمین او را کشیدند. با چاقو زدند. آن لحظهای که پشتش به اغتشاشگران بود او را با سنگ زدند. باسنگ زدند به سر روح الله، مایع مغزش خالی شد و نمیدانست کدام طرفی میرود مثل حضرت علی اکبر (ع) از شدت ضربه به جای اینکه به طرف یارانش و خودیها برود به طرف دشمن رفت و باعث شهادتش شد. روح الله دوست داشت به سوریه برود و مدافع حرم بشود اما قسمتش نشد، در ایران ماند و مدافع حرم جمهوری اسلامی ایران شد. مدافع تمام ارزشها و انسانیتهایی که ما ایرانیان در طول سالهای سال به دست آوردیم، شد. ایران کشور خود ساختهای است و مردم از دکتر و مهندس گرفته تا معلم و سپاهی برای ایران زحمت کشیدهاند. من حق ندارم این زحمتها را نادیده بگیرم و ندانم برای چه وارد خیابان میشوم! شعارهایی سر بدهیم که لایق هیچکدام از هم وطنانمان نیست چه برسد به رهبر بزرگمان. رهبری که تمام دنیا از صحبتهای او لذت میبرند و درس میگیرند. اگر بسیجیهای ما نبودند زندگی ما خیلی بهتر از افغانستانیها و فلسطینیها نمیشد. افراد زیادی چشم طمع به ایران دارند اما به این فکر کنیم که اگر ایران به دست اجنبی بیفتد هیچکس به ما دلسوزی نخواهد داشت. کشور ایران مثل خانه ما است که باید از آن محافظت کنیم.
*بعد از شهادت سید روح الله عجمیان، برادر دیگرتان سید عبدالله عجمیان جای خالی او را در پایگاه بسیج و گروههای جهادی پر کرده است. چه در این مسیر هست که راه را ادامه میدهید؟
علی عجمیان: خیلیها می آیند خانه ما مینشینند و میگویند: «شما دینتان را دادید.» پدرم گفت: «این حرفی که می زنید صحیح نیست. سید روح الله دین خودش را داده، تک تک ما به نظام و انقلاب مدیونیم. تک تک ما باید همین راه را ادامه بدهیم. این راه همه ماست و هنوز دینمان را ادا نکردیم»
*از لحظات شهادت برادرتان تا همین الآن که در آستانه اولین سالگرد هستیم، همراهی مردم با خانواده شهید چه طور بوده است؟
علی عجمیان: از مردم سراسر کشور به خصوص استان البرز و لرستان سپاسگزارم. در تک تک شهرهای ایران برای سید روح الله مراسم یادبود گرفتند. روز تشییع پیکر روح الله با اینکه روز تعطیل نبود جمعیت بیشماری برای تشییع آمده بودند. مردم از روز اول ما را تنها نگذاشتند، به ما خیلی دلگرمی دادند و این باعث شد داغ برادر را کمتر احساس کنیم.
پروانه عجمیان: کاری که ما بچهها باید برای پدر و مادر انجام میدادیم، کنارشان میبودیم، مردم جور ما را کشیدند. ما هم شاغل هستیم و سرکار میرویم خیلی فرصت این را نداشتیم به پدر و مادر سر بزنیم و کاری کنیم که خیلی جای خالی روح الله را احساس نکنند، خوشبختانه هر زمان با پدر و مادر تماس گرفتیم مهمان داشتند. خانه ما همیشه پر از مهمان است، یا تشریف میآورند یا پدر و مادر را دعوت میکنند. فکر میکنم پدر و مادر کل کشور را رفته باشند. مردم نگذاشتند پدر و مادر ما تنها بمانند. عدهای میگفتند: «چهلم بشود، سرتان خلوت میشود.» شاید باورتان نشود شلوغ تر از آن زمان شده است. مردم همچنان لطف دارند. من دست همه مردم را می بوسم، کاری که ما باید انجام میدادیم بندگان خدا قبول زحمت کردند و اگر همین مردم نبودند در واقع پدر و مادر ما در این وضعیت و آرامش نبودند. مردم باعث شدند پدر و مادر آنقدر سرگرم مهربانی آنها بشوند که کمتر به روح الله فکر کنند و داغشان را تازه کنند.
*در آخر اگر شعر یا دل نوشتهای برای برادرتان نوشتهاید برایمان بخوانید.
پروانه عجمیان: سلام ای روح خدا، ای روح آرام، ای روح الله. سلام بر تو ای عزیز خدا، شهامت درس شهداست، درسی برای من و من هاست. راه شهدا، راه نور و راه روشنایی از میان تاریکی هاست. شهید ایران، کوه استوار البرز، ای پر صلابت، روح الله جان، شهادت راه تو بود، سوریه یا مرز سیستان یا نه همین نزدیکیها، شهادت در کنار تو بود، در شهری که زندگی میکردی، به دنبال شهادت به کجاها سیر میکردی؟ شهادت در همین حوالی بود.
نازنین برادرم، دلتنگی بسیار است، از کجایش بگویم؟ دلتنگ خندههایت هستم، تنها چیزی که خوب به یاد دارم خندههای زیبای توست…
نظر شما