خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: یک سال از شهادت دانیال رضازاده و حسین زینالزاده میگذرد و دیروز (۲۶ آبان) سالگرد روزی بود که این دو جوان مشهدی در التهابات و درگیریهای خیابان حر عاملی ۳۲ با ضربات چاقوی «مجیدرضا رهنورد» کشته شدند. رهنورد آن روز چهار نفر دیگر را هم زخمی کرد و ضربات خود را آن قدر عمیق وارد کرده بود که چاقوی نوک دسته نارنجیاش خم شده بود.
گرچه دادگاه این پرونده با کمترین اتلاف وقت برگزار و حکم آن نیز اجرا شد، اما آن روزها کسی اطلاع دقیق از واقعه تلخ مشهد نداشت و به جز چند ثانیه فیلم منتشر شده از دوربینهای مدار بسته آن حوالی، خبری از جزئیات نبود. خبرنگار مهر سال گذشته زمانی که هنوز ماجرا از تب و تاب نیفتاده بود، برای جمعآوری مستندات بیشتر و روایت دقیق شاهدان عینی سراغ افراد مطلع رفت تا ناگفتههای این پرونده را ثبت کند. گزارش زیر نتیجه این تلاش بود که بازخوانی آن در سالگرد شهادت این دو جوان خالی از لطف نیست.
سلاخخانه شماره ۳۲
هروقت قرار بود در خانه گوشت تکه کنیم، مادرم میگفت چاقوی دسته نارنجی را تیز کنم و برایش ببرم. از ابتداییترین خاطراتی که در آشپزخانه دارم این چاقو را یادم میآید. تیغه بلند و محکم و دسته نارنجی کمحالی دارد.
به روایت زنان خانهدار، یکی از بهترین انتخابها برای تکه کردن و بُریدن گوشت، همین چاقوی قدیمی است. یک نفر میگفت: «پدربزرگ من قصاب است، ما خانوادگی کار قصابی میکنیم، این چاقو را فقط مخصوص ذبح استفاده میکنند، چون باید ناگهانی چاقو بزنی، ضربه باید سریع اما عمیق و کاری باشد.»
میگویند این چاقو مرگ ندارد. هر وقت صیقل داده شود، مثل روز اول میبُرَد؛ حتی بهتر و تیزتر. «نماینده دادستان» یکی از همین چاقوها را در دست دارد، دو سانت از نوکش خم شده است.
چاقویی که نماینده دادستان در دست دارد روی پهلوی چپ «شماره شش»، شش بخیه به جا گذاشته است. او در دادگاه اعلام میکند که متهم و صاحب چاقو، سابقهدار است و به علت شرکت در نزاع دسته جمعی و چاقوکشی، یک پرونده باز دارد و برایش صد میلیون دیه بریدهاند.
«شماره شش» آخرین مضروب ماجرا است و تقریباً همه چیز را از نزدیک دیده. او در دادگاه با کلاه و ماسک حاضر شد و هیچ جا نام و نشانی نداشت. پیدا کردنش کار سختی بود. سختتر از دسترسی به یک نیروی امنیتی، بعد از یک حادثه امنیتی، راضی کردن او برای گفتگو بود. سختتر از راضی کردن خودش، راضی کردن بالادستیهایش.
سختتر از همه اینها، روایت ماجرایی است که شاید جای بخیههایش بر تن «شماره شش» قدری بهتر شده باشد، اما با گذشت حدود چهل روز داغش برای راوی هنوز تازگی دارد. داغ، آنقدر تازه است که او هرچه بیشتر میخواهد بغضهایش را پنهان کند، بیشتر مغلوب غمش میشود. صدایش میلرزد؛ نظم و ریتم کلمات را گم میکند، دستها را بیشتر به هم میفشارد و به زحمت از زیر بار جملهای که آغاز کرده و در میانه راه به یاد رفقایش افتاده، جان سالم به در میبرد.
روی فرشهای نمازخانه پایگاه بسیج یکی از محلههای مشهد، چند صندلی پلاستیکی گذاشتهاند و برای بار ناشمارُم، یادآوری میکنند که عکس و تصویری نگیرم. «شماره شش» درست مقابلم مینشیند، در تمام دو ساعت مصاحبه چشمش را از فرش نمازخانه جدا نمیکند. فکر میکنم فارغ از اعتقادات، حتماً اینطور راحتتر بغضهایش را مخفی میکند.
قرار است از ۲۶ آبان بگوید، روزی که چاقوی «دسته نارنجی» صیقل داده شده، یک نفر را تا آن دنیا میبَرد و برمیگرداند، سه نفر را از ناحیه ریه و پهلو زخمی میکند؛ جان دو جوان دهه هفتادی را میگیرد، نوعروسی را بیوه میکند و دست آخر هم رشته نفسهای صاحب خود را به چوبه دار میبافد.
داشتیم میرفتیم که قاتل آمد
او آخرین نفری است که چاقو میخورد؛ روز حادثه به همراه چند نیروی امنیتی دیگر برای گشتزنی به کوچه عامل ۳۲ میرود. «حر عاملی» یک راسته تجاری در مشهد است؛ مثل خیابان سپاه اصفهان، سپهسالار تهران، مشیر فاطمی شیراز، پر از مغازهها و انبارهای کیف و کفش. چهارراه شلوغی است و مردم زیاد رفت و آمد میکنند. چند نفر سر چهارراه روغن سوخته میریزند، آسفالت لغزنده میشود: «ما شش نفر بودیم؛ من، حسین، دانیال و سه نفر دیگر. میخواستیم مردم عادی از صحنه دور بمانند؛ تجمع نشود، مواظب بودیم کسی کوکتل مولوتوف نزند؛ ساعتهای قبل این اتفاق افتاده بود، نارنجک دستی زده بودند و سنگ پرتاب میکردند.»
تیم شش نفره با سه موتور در محل گشتزنی میکنند؛ درگیری خاصی اتفاق نیفتاده و میخواهند منطقه را ترک کنند: «خبری نبود و میخواستیم از محل خارج شویم، قاتل دم در خانه آمده بود؛ سرک میکشید و با اضطراب چپ و راست را نگاه میکرد.»
تصمیم به رفتن میگیرند. حسین باید تماس بگیرد و اطلاع بدهد که میخواهند محل را ترک کنند. برای تماس از موتور پیاده میشود. همانطور که تلفن میزند متوجه «مجیدرضا رهنورد» میشود. رهنورد با صدای بلند به حسین میگوید «چه خبر شده؟ چه میخواهید؟». حسین جواب میدهد «چیزی نشده آقا جان» و از او میخواهد به خانه برگردد. «آقا جان» تکیه کلام حسین است.
لفظ رکیکی رد و بدل نشده و درگیری کلامی یا بیاحترامی اتفاق نیفتاده است. «شماره دو» ترک موتور دیگری نشسته و عقبتر از موتور حسین و دانیال، سرش را به شانه راکب تکیه داده است. صدا را که میشنود سرش را بالا میآورد و رهنورد را میبیند که از خانه به سمت حسین زینال زاده راه میافتد.
وقتی رهنورد از پشت ماشینی که پارک شده عبور میکند، کاملاً در دید قرار میگیرد و «شماره دو» چاقو را در دست او میبیند، اما گمان میکند که برای تهدید، دعوا یا نهایتاً خط انداختن به خیابان آمده است.
حسین و دانیال، با خانهای که رهنورد از آن خارج شده، کمترین فاصله را دارند. بعد از آنکه حسین به رهنورد میگوید به خانه برگردد، رهنورد شروع به فحاشی میکند و به سمت «حسین زینالزاده» حملهور میشود. در اولین لحظه که به او میرسد، ضربات محکمی به سمت چپ قفسه سینه حسین وارد میکند، به قلب و اطرافش ضربه میزند. حسین، سالها پیش وقتی نوجوان بوده و برادرش سه سال داشته، پدر را از دست داده است، حالا برادر حسین قد کشیده و چهارده سال دارد. در تمام این سالها، حسین برای برادر کوچکش پدری کرده است.
قتلهای کُلنگی
با همان چاقوی دسته نارنجی چند بار به قلب و ریه حسین ضربه میزند، سنگین و پر قوت. این نوع ضربه زدن را اصطلاحاً «کلنگی» میگویند. تصور کنید دست را تا جای ممکن بالا برده، با نهایت توان و شدت به صورت اُریب، ضربه وارد میکنید. البته این اولین ضربه به سینه حسین نیست. دو هفته قبل از روز حادثه در حر عاملی، در درگیریهای محله «راهنمایی» به سینه او آجر میکوبند. شاهدان صحنه میگویند آنقدر ضربه سنگین بوده که نفسش بالا نمیآمده. حالا ۲۶ آبان در خیابان حرعاملی، ضربات بی حساب و کتاب چاقوی رهنورد، کار نیمهتمام آجر را تمام میکند.
«شماره شش» وقتی درباره ضربات کلنگی توضیح میدهد، یک چاقوی خیالی را برعکس در دست میگیرد، طوری که سر چاقو به سمت داخل دستش قرار دارد. هرچه بیشتر برای توصیف ضربات تلاش میکند، کمتر میتواند لرزش صدا و دستش را پنهان کند. نمیشود مطمئن بود از خشم میلرزد یا از غم: «صفر تا صد آنچه برای حسین اتفاق افتاد را خودم به چشم دیدم. لحظهای که چاقو در بدن حسین فرو میرفت همین حالا مقابل من است. تصور کنید به راحتی یک چاقو را وارد یونولیت میکنید و پشت سر هم ضربه میزنید، قاتل همانطور سریع و راحت حسین را چاقو زد. بعد حسین لرزان لرزان توی پیادهرو رفت و نشست. بدنش خیلی میلرزید…» و باز صدایش میلرزد.
«شماره دو» هم لحظه حمله به حسین زینال زاده را از نزدیک دیده است: «رهنورد خودش را با چاقو به سمت حسین پرت کرد؛ چیزی که دیدم مثل فیلمها بود، از آن فیلمهای جنایی که قاتل برای شکار مقتول خود چشمهایش را میبندد و حمله میکند.»
مردم هنوز نفهمیدند چه اتفاقی افتاده است. حتی خود تیم گشتزنی هم متوجه وخامت اوضاع نشدهاند. «شماره دو» سمت محل حادثه میرود: «اولین لحظه که حسین را دیدم، از دیدن آنچه برایش اتفاق افتاده بود کُپ کرده بودم. ما روزها با هم بودیم، باورم نمیشد رفیقم را غرق خون میبینم.»
دو دقیقه شهادت…
«شماره دو» در لحظه مواجهه با رهنورد که حالا دیگر مرتکب قتل شده، دست چپش را برای دفاع از خود بالا میآورد، همین باعث میشود چاقوی افسارگسیخته رهنورد مستقیم به قلب او اصابت نکند؛ اما ضربه رها شده، بالای قلب، جایی که دست به بدن وصل میشود را عمیق و شدید میشکافد.
یک نفر که احتمالاً چیزهایی از کمکهای اولیه میداند بالای سر «شماره دوم» میرود، یک پارچه حولهای را مچاله میکند و در محل شکافته شده میفشارد؛ دست چپ مضروب را از روی سینه به طرف مخالف یعنی سمت راست بدن نگه میدارد. همه اینها جلوی مرگ آنی از شدت خونریزی را میگیرد؛ اما نتیجهاش میشود ۲۵ بخیه و یک سر رفت و برگشت تا دیار باقی.
او همان کسی است که میمیرد و زنده میشود. چیزی نمانده بود که ۲۶ آبان ۳ شهید داشته باشد و رهنورد قتل ۳ نفر را در پروندهاش ثبت کند. «شماره دو» پس از انتقال به بیمارستان، به کما میرود و برای دقایقی سری به آن دنیا میزند، حتی خبر شهادتش در برخی رسانهها منتشر میشود، اما در نهایت موفق به احیایش میشوند: «هیچچیز یادم نمیآید؛ فقط ناگهان حس کردم افتادم توی بدنم. نفس نفس میزدم. وقتی ماجرا را یادم آمد، میخواستم حال بقیه بچهها را بپرسم؛ احساس میکردم اتفاق بدی افتاده، اما سپرده بودند خبر شهادت حسین و دانیال را تا بهبودی نسبی به من ندهند.»
«شماره شش» بالا سر حسین و «شماره دو» میرسد؛ حسین در پیادهرو نشسته دستها را جلو آورده و به حالت جان دادن میلرزد: «حسین جا خورده بود. من در چهرهاش کُپ کردن را دیدم. اولین نفر بود و اصلاً انتظار چنین اتفاقی را نداشت. هیچکداممان انتظار حادثهای به این وخامت را نداشتیم؛ اصلاً فضا تا این حد ملتهب نبود. ناغافل حمله کرد و هیچکس نتوانست واکنشی نشان دهد.» حالا «شماره دو» و حسین هر دو غرق خون در پیادهرو افتادهاند.
«شماره سه» سوار بر موتور است، وقتی میبیند که قاتل با چاقو حمله کرده و بیمهابا ضربه میزند، تصمیم میگیرد با موتور به پای او ضربه بزند و متوقفش کند، اما قاتل جاخالی میدهد. بعد با چاقو به پشت پهلوی چپ «شماره سه» ضربه میزند و ریه او را هم به شدت مجروح میکند.
دانیال، چهارمین نفر است. با دیدن صحنه جنایت و حالت قاتل، موتور را سر کوچه مقابل قهوهفروشی رها میکند و سعی میکند مردم را پراکنده کند. به سمت ابتدای کوچه و نزدیک چهارراه میرود و آنجا ناگهان با قاتل رو در رو میشود. «شماره شش» ترک موتور ماجرا را میبیند: «قاتل به سمتش حملهور شد و او دست خالی بود؛ دانیال سعی کرد فرار کند، اما وقتی خواست ماشین را دور بزند، بین موتور خودش و خودرویی که پارک شده بود زمینگیر شد».
این همان لحظهای است که فیلم آن در فضای مجازی پخش شده است. قاتل بالا سر دانیال میرود و ضربات سنگینی به او میزند. چند ضربه، باز هم کلنگی و کاری، باز هم به سر و سمت چپ قفسه سینه. «دانیال رضازاده» همان جا شهید میشود.
«شماره پنج» با دیدن حمله قاتل به دانیال، به سمت آنها میرود. قاتل که شمار ضربات به دانیال از دستش در رفته متوجه نفر بعدی میشود و ضربه بعدی را به سمت او میزند. باز هم قفسه سینه، باز هم نزدیک قلب و ریه. «شماره پنج» برای آنکه به سرنوشت دانیال و حسین گرفتار نشود، دویدن را بر زمینگیر شدن ترجیح میدهد و چند قدمی خود را دور میکند. نزدیک شدن «شماره شش» با موتور اجازه نمیدهد قاتل، جان نفر پنجم را بگیرد: «من همان لحظه با موتور وارد خیابان شدم تا بالا سر دانیال بروم. اول قاتل جلوی چشمم نبود. بالا سر دانیال رسیدم. یک دفعه متوجه شدم قاتل روبروی من ایستاده. هنوز کامل توقف نکرده بودم و موتور را خلاص نکرده بودم؛ کلاچ را ول کردم، فاصله گرفتم و از کنارش رد شدم. برگشتم نگاه کردم، چاقوی خونی در دستش بود و دنبالم میدوید.»
رهنورد از کوچه «شیشهچی» محل را ترک میکند. «شماره شش» کمی جلوتر میایستد. پهلوی چپش میسوزد، تازه میفهمد او هم چاقو خورده است. باز هم از سمت چپ. هر شش نفر از سمت چپ چاقو خوردهاند: «انگار حواسش جمع بود که حتماً به قلبهایمان چاقو بزند.»
موج مکزیکی برای قاتل
مردم شوکه شدهاند، کُپ کردهاند. نمیدانند چه اتفاقی افتاده است. خیلیها خیال میکنند ماجرای یک نزاع دسته جمعی و دعوای خیابانی است. یک عده فرار میکنند، چند نفری هرطور که میتوانند از قاتل حمایت میکنند: «وقتی دانیال چاقو خورد، یک سری تشویقش کردند؛ میگفتند ایوالله؛ بزن! دمت گرم!»
کفش فروشی «ب» سر چهارراه است، یکی از دوربینهایش کاملاً به صحنه شهادت حسین دید دارد. اما مغازهدار، وقتی درگیری را میبیند دوربینها را قطع میکند. تعداد دیگری از کسبه هم با از بین بردن فیلم دوربینها با قاتل همکاری کردهاند. مردم با اسپری قرمز روی کرکره این مغازهها نوشتهاند «شریک قاتل».
ویدئویی از آنچه برای حسین اتفاق افتاد موجود نیست. تنها مستندی که از شهادت او باقیمانده روایت «شماره شش» و سایر شاهدان عینی صحنه حادثه است. شاهدانی که هرکدام برای روایت نکردن دلیل خاصی برای مقاومت دارند. «شماره شش» میگوید: «کل حادثه سه دقیقه طول کشید، اما قاتل سی چهل ثانیه فقط بالای سر حسین بود، آنقدر ضربه زد و بالاسرش ماند که خیالش راحت شد او زنده نمیماند، بعد سراغ بقیه رفت.»
از این شهید تا آن شهید راهی نیست
روی در و دیوار خیابان حر عاملی، غیر از نام حسین و دانیال، یکی دو تا اسم دیگر هم به چشم میخورد. «حسن براتی» و «رسول دوستمحمدی».
حسن چند هفته قبل، وقتی در محدوده استانداری گشتزنی میکرد، به یک خودرو با پلاک کرمان مشکوک میشود، بعد از متوقف کردن خودرو از راننده میخواهد مدارکش را نشان بدهد و صندوق عقب را باز کند؛ راننده بعد از پیاده شدن، کُلت کمری را از قلاف خارج میکند و سه گلوله به قفسه سینه حسن شلیک میکند. دو گلوله درست به یک نقطه اصابت میکند؛ دقیقاً روی هم.
حسن براتی بعد از یک ماه که در بیمارستان بستری بود به شهادت رسید. شب وداع با او و بعد از مراسم وداع با پیکرش، حسین و دانیال در خیابان امام رضا یک عکس یادگاری میگیرند و میگویند «این عکس را داشته باشید؛ اگر ما شهید شدیم به کارتان میآید…»
رسول هم قربانی روزهای اول اغتشاشات است که با عزاداریهای آخر ماه صفر همزمان بود، روزهایی که محله «راهنمایی» مشهد شلوغ میشود. شبی که چند نفر ایستگاه صلواتی را آتش میزنند، رسول و رفقایش آتش را خاموش میکنند و با اغتشاشگران درگیر میشوند. ضربات متعدد چاقو به قلب و ریه رسول، او را هم به شهادت میرساند.
در حادثه حر عاملی، یک نفر از خانه بیرون میزند و با چاقو به شش نفر حمله میکند. پرستارهای بیمارستانی که مجروحان به آنجا منتقل میشوند از شنیدن اینکه یک نفر شش نفر را زده تعجب میکنند.«شماره شش» میگوید: «هیچ تجهیزاتی نداشتیم. غافلگیر شده بودیم، درگیری نبود، فقط در منطقه دور میزدیم. همه چیز خیلی ناگهانی بود، قاتل حسین را زمین زد، بهتزده بودیم. خالی کرده بودیم! اما قاتل خیلی آماده بود؛ فقط آمده بود که هر چقدر میتواند بزند و بکُشد؛ ولی ما دست خالی بودیم.»
نیروی بسیج وقتی دست پُر باشد، یک سری تجهیزات انفرادی از جمله شوکر، اسپری فلفل، دستبند، باتوم تلسکوپی دارد. برای حضور در درگیریهای شدیدتر، تفنگ پینتبال، لانچر گاز اشکآور و سلاح ساچمهزن هم اضافه میشود. تجهیزاتی که کاربرد بازدارندگی دارند و کُشنده نیستند.
تقریباً ۲۵ روز پیش، فیلمی از حسین و دانیال در فضای مجازی و شبکههای ضدانقلاب منتشر شد تا این دو نفر را شناسایی کنند؛ حسین غذا میخورد و صورتش مشخص است اما دانیال ماسک دارد. فیلم حسین و دانیال در توئیتر، اینستاگرام و تلگرام بازدید زیادی میخورد: «شاید هرکس جای بچهها بود، حداقل چند روزی بیخیال میشد، اما هیچکدام از این دو نفر کوتاه نیامدند و نترسیدند.» عوامل انتشار آن فیلم خیلی زود توسط نیروهای اطلاعات دستگیر شدند.
دو روز بعد از حادثه، یعنی ۲۸ آبان ماه، مجیدرضا رهنورد در راه فرار از کشور دستگیر میشود. روند رسیدگی به پرونده او مثل هر پرونده قتل دیگری انجام میشود. بازپرس پرونده چهار نفری که از ۲۶ آبان زنده ماندهاند را احضار میکند تا علاوه بر شناسایی قاتل، جزئیات ماجرا را بگویند. «شماره دو» که از کام مرگ برگشته به علت شدت جراحات هنوز بستری است و نمیتواند در این جلسه حاضر شود.
قتل عمد اتفاق افتاده و پروسه قانونی باید طی شود. متهم و مجروحان همه ماجرا را بازگو میکنند و طبق روال، همهچیز با دوربین پلیس آگاهی و امنیت ثبت و ضبط میشود. آن روز هیچ دیالوگی بین مجروحان و قاتل شکل نمیگیرد.
فیلم کوتاه و درام یک رفیقِ غرق خون
رهنورد شش نفری را زده که هرکدام با دیگری رفاقتی داشته است. «شماره شش» بیشتر از آنکه با خانواده خودش وقت بگذراند با حسین زینالزاده زندگی کرده است: «تا عمر دارم لحظه شهادتش جلوی چشمم میماند؛ مثل یک فیلم درامِ کوتاه مدام برایم پخش میشود. رهنورد آمد، چاقو داشت، ضربه زد، ضربه زد، ضربه زد، حسین رفت توی پیادهرو؛ نشست، لرزید و جان داد. مدام این لحظات را میبینم. لحظاتی که هیچ فیلم و مستندی از آن باقی نمانده و فقط توی سر من است.»
«شماره شش» پشت تریبون دادگاه، بیوگرافی رفقایش را خطاب به رهنورد میگوید تا او کسانی که کشته را خوب بشناسد. متهم خطاب به او و حاضران میگوید: «آنچه من درباره شما تصور میکردم با آنچه در این مدت فهمیدهام زمین تا آسمان فرق میکند.»
قاتل حسین و دانیال در مدت بازداشت، قرآن خواسته و چند آیه درباره توبه و بخشش را حفظ کرده است. در دادگاه این آیات را میخواند و از خانواده زینالزاده و رضازاده میخواهد برای حساب و کتاب آخرت حلالش کنند؛ برای مادرش هم نگران است. «شماره چهار» میگوید: «مادر رهنورد زنی سیده و محترم است؛ قاتل نگران بود که اگر مادرش برای طلب عفو و بخشش سراغ خانوادهها آمد، با او رفتار بدی نشود؛ اما تا جایی که میدانم مادرش سراغی از این ماجرا نگرفته و با خانوادهها تماسی نداشته است.»
رهنورد در دادگاه هم مثل روز بازگو کردن حادثه در آگاهی، مدام ادعا میکند که نفهمیده چه میکند، «نفهمیدم چه شد، در یک لحظه شروع کردم و هر کس سر راهم بود را چاقو زدم.» متهم سابقه مصرف مواد ندارد. تحت تأثیر مشروبات الکلی، مخدر یا مواد توهمزا نبوده است. ورزشکار و بدنساز است و غیر از سابقه چاقوکشی، سابقه کشتیگیری هم دارد.
«شماره شش» حرفهایش را باور نکرده است: «بعید است یک نفر بیهوا دست به چنین حملهای بزند. حتی اگر تصمیم آنی باشد یک نفر را میزند دو نفر را میزند، سه نفر را … نه شش نفر!» متهم روزهای آخر قبل از حادثه به مادرش گفته که اگر به خیابان برود برای کشتن نیروهای امنیتی میرود و شاید دیگر برنگردد.
«شماره دو» هم زیر بار ادعای رهنورد نرفته است: «از نوع و شدت ضرباتش معلوم بود که حواسش هست. چاقو را تازه صیقل داده بود. وقتی میخواست چاقو را از بدن بچهها خارج کند، اُریب و زاویه دار خارج میکرد و چاقو را در بدن میچرخاند تا جراحت بیشتر و عمیقتری وارد کند و سطح پارگی بیشتر شود.»
منطق میگوید فارغ از غافلگیری، شاید تجهیزات نداشتن این شش نفر، اجازه هیچ واکنشی به آنها نداده است؛ اما «شماره شش» جور دیگری فکر میکند: «حسین حتی اگر سلاح جنگی داشت، حتی اگر بر فرض کلت کمری همراهش بود، باز فرصتی برای واکنش نداشت. تجهیزات انفرادی هم در مقابل چاقوی قاتل افاقهای نمیکرد؛ آن هم با آن تیغه صیقل داده شده و آن ضربات کُشنده. فرق ما این بود که رهنورد برای کُشتن آمده بود اما ما شش نفر برای کُشتن به خیابان نرفته بودیم.»
شنبه ۲۸ آبان، جمعیت زیادی برای تشییع پیکر این دو شهید به خیابانها میآیند و به روایت تصویر، یکی از پرشورترین حضورهای مردم مشهد رقم میخورد. میگویند بعد از شهادت حسین و دانیال، ناامنی و اغتشاشات در این شهر آرام گرفته است اما از شاهدان که بپرسی معتقدند، خیابان حر عاملی دیگر آن خیابان سابق نمیشود.
نظر شما