به گزارش خبرگزاری مهر، سیزدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره جامی به عنوان «جدال جمال و معنا در آثار جامی» با حضور علیاصغر ارجی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
ارجی در ابتدای این نشست گفت: بحث من مقدمهای کوتاه دارد و دو بخش اصلی. ابتدا درباره چیستی معنا و ویژگیهای آن در آثار ادبی بحث میکنیم و سپس به آثار جامی میپردازیم. زبان از دو مقوله لفظ و معنا شکل گرفته است و در علوم جدید از آنها به عنوان نشانه یاد میکنیم. لفظ در خودش مدلول یا معنایی دارد که بدون آن وجود ندارد. ذهن درباره هر لفظ به دنبال معنا است. البته نظریههای پیشامدرن درباره معنا بیشتر بر این متمرکز هستند که جهانهای ممکن و معناهای متناظر باید بر یک مصداق یا خصیصه تبدیل شوند. بنابراین در این نظریهها معنا چیزی است که افراد نسبت به آن اجماع دارند. هر چه جلوتر میآییم به سیالیت معنا میرسیم. معنا در حقیقت از یک ذهن به ذهن دیگر متفاوت میشود. معنا از شکل ارجاعی در زبان به جایی میرسد که نمیتوان پایانی برایش تصور کرد. ساحت زبان است که معنا را اینقدر گسترده میکند.
میان معنا در ساحت علم، زبان، عقل و ادبیات چه تفاوتهایی وجود دارد؟ گاهی محتوا خودش را به ادبیات تحمیل میکند. غالباً در حوزهی ادبیات اهل فلسفه و حکمت و عرفان وقتی شاعران توانایی بیان موضوعی را دارند میکوشند ادبیات را تبدیل به یک فرم یا ابزاری بکنند که محتوای آنها را حمل کند. جایی که معنا و محتوای غیرادبی از طریق حکماً، عرفا و علمای اخلاق وارد ادبیات میشود چنین است. این کار مشکلی ندارد اما به نظر میرسد که به مرور این محتوا سازوکار ادبی را ضعیف و ناتوان میکند و قابلیت آفرینش تخیلی را از آن میگیرد. معنایی که از بیرون میآید تخیل را مخدوش میکند. معنای ادبی با غیرادبی جداست. بحث اصلی این است که معنای ادبی چیست؟ چرا از معنای غیرادبی و علمی متفاوت است؟
دانش و علم عبدالرحمن جامی بر قدرت شاعری او تفوق دارد
در ادبیات کلاسیک فارسی، معنا (محتوا) فربهتر از ادبیت و سازوکارهای ادبی بوده است. اهل علم، فلسفه و عرفان در این ادوار هرچند به مبانی جمالشناسی وقوف داشتهاند اما شعر را برای بیان تعالیم و افکار خود به خدمت گرفتهاند. طبیعی است معنایی که از بیرون از ادبیات آمده و تابع الگو و نظم منطقی خاص خود است، رسالت ذاتی ادبی را مغشوش و آفرینندگی آن را ضعیف میکند. عبدالرحمن جامی از همین شاعرانی است که دانش و علمش بر قدرت شاعری تفوق (برتری) دارد و اگرچه ذهن و ضمیر فیاض به زبان او استحکام و سادگی بخشیده اما از هیجان و شور شاعری و آفرینندگی دور ساخته است. از این رو منتقدان ادبی جامی را استاد ادب میدانند و نه شاعری.
ادبیات برای معناسازی به همهی دانشها نیازمند است اما ترکیب ادبیات معنای آنها را متفاوت میکند. در دنیای امروزی معنا برای دنیای ماشین خلق میشود. استخراج معنای ادبی از متن بسیار پیچیده و سخت است و نیازمند دانش خاص خود است. معناسازی در ادبیات تابع فرآیندی تخصصی است و کسب رمزگان آن توسط دیگران ممکن نیست.
نخستین شاخصه این است که معنای ادبی جهانشمول است؛ یعنی افرادی که در هر جایی از دنیا هستند، نقطهای مشترک دارند که آن ادبیات است. محتوای ادبیات وحدتگرا است. دومین ویژگی این است که محتوای ادبی ناشناخته است و مرسوم نیست؛ همه درباره آن آگاه نیستند. ادبیات زوایایی را نشان میدهد که تازه هستند. سومین ویژگی ابهام و پیچیدگی است زیرا انسانها پیچیده هستند و ادبیات به این امر میپردازد. ویژگی دیگر تازگی است؛ یعنی منظری یا محتوایی به تازگی ارائه شود و بیسابقه باشد. محتوای ادبی استعاری است؛ یعنی پدیدهها به چیزی غیر از خودشان تبدیل شدهاند که یکتا است. ویژگی دیگر این است که محتواهای ادبی تابع شکلهای ادبی هستند؛ یعنی ادیبان میدانند باید از چه فرمی استفاده کنند که تأثیر بیشتری داشته باشد. فرم ادبی محتوا را تابع خودش میکند. آخرین ویژگی این است که محتوای ادبی خودش را در شکلی عینی، تصویری و فضایی ارائه میدهد. محتوای ادبی روح زیباییپسندی ما را تقویت میکند و افق دید بشر را گسترش میدهد. تنها در ادبیات است که به این افقهای دور دست پیدا میکنیم.
از جامی به عنوان خاتم شعرا یاد میشود
میخواهم به این مسئله بپردازم که در آثار جامی در جدال میان جمال و معنا کدام بخش سنگینتر است و کدام بخش قویتر؟ باید بگویم که جامی از خانوادهای اهل علم ظهور کرده است. به جزئیات زندگی او نمیپردازم و همه بر دانش او واقف هستیم اما باید اشاره کنم که او میان شاهزادگان جامی محبوب بوده است و کسی نمیتوانسته که جای او را بگیرد. او چهل و پنج اثر دارد. او همه علوم زمان خودش را فراگرفته بوده است. بنابراین باید بگوییم که شخصیتی دوگانه برای او متصوریم؛ یعنی عالم و شاعر. در آثار تاریخ ادبیات از جامی به عنوان خاتم شعرا یاد میشود. به بیان نظرات چند استاد و پژوهشگر ادبیات درباره جامی میپردازم.
عبدالحسین زرینکوب مینویسد: «شاعری او نیاز درونی و یک حاجت روحانی نبود، نوعی تفنن بود. محرک او درد و شوری نبود که با طوفان و جهش الهام و هیجان به بیرون بریزد و به شعر تبدیل شود. فکر طبعآزمایی و قدرتنمایی ملایی بود که در قلمرو شعر مانند علم نمیخواست هیچکس را از خود برتر ببیند. از این روست که غالباً شعر وی جز تقلید کلام استادان کهن چیزی نیست؛ در حقیقت کلام او از لطیفه خالی است و از شعر جز صورت چیزی ندارد.» در جای دیگری زرینکوب مینویسد: «نه از سنتهای کهن سرمیپیچد و نه چیز تازهای پدید میآورد. در چنین شعری نه اوجی هست نه عمقی مثل شعر استادان ادب است؛ بیعیب و بیرمق. نه آخر او نیز در عصر خویش استاد ادب بوده است.»
دکتر ذبیحالله صفا مینویسد: «جامی در بیان مطالب خود به همان سهولت از عهده برمیآید که شعرای مقتدر پارسیگوی مانند خاقانی و نظامی. و در این مورد به راستی مقرون طبع توانای خود است ولی از طرف دیگر که سطح تعقل او در معارف علمی از سطح شعر او کاسته و آن را در مراتبی پایینتر از اشعار دلانگیز سعدی و حافظ و ناصرخسرو قرار داده است». دکتر غلامحسین یوسفی مینویسد: «شعر جامی پرش اندیشه و خیال مولوی، زدودگی پرجاذبه و کرشمه عطرآگین اشعار سعدی و جلوه دلکش و پرفروغ غزل حافظ را ندارد اما هم از وضوح برخوردار است و هم زیبایی.»
این نکات را گفتم که بر این موضوع تاکید کنم که جامی در نقطهی اوج ادبی قرار نداشته است و آثار او زیاد است اما این نمیتواند به معنای شاهکاربودنشان باشد. در آثار جامی نقد شعر گذشته را میبینیم. در جاهایی بر این تاکید دارد که شعر باید صورت و معنای ملازم هم را داشته باشد. با این حال میبینیم که شعر او اینچنین نیست. جامی به تقلید از نظامی و امیرخسرو اشاره میکند که میخواهم این بخش را بخوانم:
چون قرعه زدم به فال میمون / افتاد به شرح حال مجنون
هر چند که پیش ازین دو استاد / در ملک سخن بلند بنیاد
در نکته وری زبان گشادند / داد سخن اندر آن بدادند
از گنجه چو گنج آن گهر ریز / وز هند چو طوطی این شکر ریز
آن کنده ز نظم نقش در سنگ / وین داده به حسن صنعتش رنگ
آن برده علم به اوج اعجاز / وین کرده فسون ساحری ساز
من هم کمر از قفا ببستم / بر ناقه بادپا نشستم
هر جا که رسید رخش ایشان / از خاطر فیض بخش ایشان
من نیز به فاقه ناقه راندم / خود را به غبارشان رساندم
گر مانده ام از شمارشان پس / بر چهره من غبارشان بس
نی نی غرقم به موج قلزم / از خاک چرا کنم تیمم
از چشمه همت آب جویم / وز روی خود آن غبار شویم
فیاض همه سروش غیب است / دریوزه که نی ازوست عیب است
گوهر چو توان ز کان گرفتن / سستی بود از دکان گرفتن
در آثار جامی با پراکندگی موضوعی روبهروییم
من به چند شاخصه از شعر جامی اشاره میکنم. همه منتقدان ادبی معتقدند که زبان جامی ساده و مستحکم است. هر چند واژگان عربی در زبان او زیاد استفاده میشود اما با این حال زبان او روان است. کسی که میخواهد مفاهیم عرفانی را بیان کند باید چنین زبانی داشته باشد. به نظر من اشکالی در آثار وجود دارد؛ اساساً جامی نکتهپرداز و آفریننده مضمون نیست. مضامین خوبی در اشعار او وجود دارد اما در بیشتر اوقات طرح او از آن خودش نیست. سومین مسئله این است که در شعر جامی به عنوان عارف، میبینیم که نماد بسیار زیاد است.
شعر نمادین با شعری که در نماد وجود دارد متفاوت است؛ در اولی نمادها از روح شعر بیرون میزنند و اضافه هستند اما وقتی در شعری مانند حافظ به کار میروند میبینیم که بر روح شعر تأثیر مثبت میگذارند. مسئله چهارم این است که در آثار جامی با پراکندگی موضوعی روبهروییم و محور عمودی آثار او گسسته است. مطالب او وحدت ندارند هرچند نزدیک به هم هستند. در پایان باید به این نکته اشاره کنم که عصر تیموری عصر رونق تمدن است؛ انواع هنرها مانند نقاشی و تذهیب رواج دارند اما این رونق را در شعر جامی نمیبینیم.
نظر شما