به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه کتابهای «پیامبران اولوالعزم» با عنوان «مثل ما، مثل ماه» در پنج جلد نوشته مسلم ناصری به تازگی توسط نشر جمال برای کودکان و نوجوان منتشر و روانه بازار نشر شده است.
این مجموعه پنج جلدی با عناوینی از جمله «پیامبر هزار و یک درخت» با تصویرگری رضا مکتبی؛ «پیامبر تبر آتشین» با تصویرگری وحید خاتمی؛ «پیامبر اژدهای چوبی» با تصویرگری مرضیه قائدی؛ «پیامبر شفابخش» با تصویرگری رضا مکتبی و «پیامبر گل سرخ» با تصویرگری رضا مکتبی عرضه شده است. در هریک از این کتابها نویسنده تلاش کرده است با زبانی ساده زندگی پیامبران اولوالعزم را به تصویر بکشد.
در کتاب «پیامبر هزار و یک درخت» کودکان با حضرت نوح (ع) و معجزات آن همراه میشوند، در بخشی از این کتاب میخوانیم: چه دریای بزرگی نوح! حیف که همه اش شن و خاک است؛ و گرنه کشتی تو خوب شنا میکرد. من خیلی دوست دارم شنا کنم؛ اما چه فایده که چندین سال است خشکسالی آمده و همه جا بیابان است.
معلوم نیست چه نقشهای در سر نوح است. میگوید همه این بیابان پُر آب خواهد شد. از بس عمر کرده به سرش زده پیرمرد!
کشتی مثل هیولایی بر بالای تپه ایستاده بود و روز به روز باشکوهتر میشد، پسران نوح و یاران اندکش شب و روز کار میکردند. بعضی با ناباوری تلاش میکردند و بعضی به او ایمان داشتند، اما همه تلاش میکردند؛ چون نوح عجله داشت و میگفت شب و روز کار کنند تا کشتی زودتر تمام شود.
کشتی از صخره هم بزرگتر شده بود. آن قدر بزرگ که نه در رود آن سوی باغها جا میشد و نه دریایی آن نزدیکی بود. شاید قرار بود باد آن را روی شنهای نرم ببرد. نه آبی بود و نه دریایی آن نزدیکی. جز رودی که آن هم آب کمی داشت که از وسط جنگل میگذشت. کشتی به این بزرگی در آن جا نمیشد. هیچکس نمیدانست چه خواهد شد حتی نوح؛ ولی او باور داشت که خدا بی خود از او نخواسته کشتی ای به آن بزرگی آن جا بسازد؛ یک کشتی در چهار طبقه با اتاقکهای کوچک و بزرگ.
***
جلد دوم از این مجموعه پنج جلدی کتاب «پیامبر تبر آتشین» است که ماجراهای دوست خوب خدا یعنی حضرت ابراهیم (ع) و نمرود را بیان میکند. در بخشی از این کتاب چنین میخوانیم: نمرود تنها نبود. لشکر داشت. سرباز داشت. همه را آماده کرده بود تا برود به جنگ خدا. کدام خدا؟ خدایی که ابراهیم گفته بود. کجا؟ خودش هم نمیدانست. سربازها فریاد میزدند. اسبها شیهه میکشیدند و سم بر زمین میکوبیدند. همه آماده جنگ با خدا بودند؛ اما کسی آن طرف صحرا نبود. فقط ابراهیم تنها ایستاده بود.
پس لشکر خدای تو کجاست ابراهیم؟
ابراهیم نگاهی به آسمان کرد. هیچ صدایی شنیده نمیشد. خدا خودش گفته بود که نمرود و یارانش را شکست خواهد داد؛ اما هنوز هیچ خبری نبود.
دفعه قبل توانستی با کَلَک خود را از آتش نجات دهی؛ اما این بار.... حرف نمرود تمام نشده بود که صدای وز وزی به گوش رسید. اما چیزی دیده نشد. نه اسبی، نه سربازی. یک دسته پشه آمدند و از بالای لشکر نمرود به طرف رود رفتند.
***
کتاب «پیامبر اژدهای چوبی» عنوان سومین جلد از این مجموعه پنج جلدی است که ماجرای حضرت موسی (ع) و شکافتن دریا را برای کودکان میگوید. در بخشی از این کتاب میخوانیم: باد زوزه میکشید و سرمای شب از راه میرسید نگاهی به آسمان کرد. ابر تیره ای بالای کوه آن سوی جنگل بود. ستارهها یکی یکی سوسو میزدند و در صفحه آبی آسمان برایش چشمک میزدند. موسی هم نگران گله بود هم نگران بره. نمیدانست دوست چوپانش گوسفندها را به آغل برده یا نه؟ او آمده بود بره را پیدا کند و زود برگردد؛ ولی شب شده بود. دم غروب بره یکباره شیطونی کرده و دور شده بود. فکر کرده بود میرود دامنه تپه و بر میگردد ولی بالای تپه دویده بود و بعد نه او بره را دیده بود و نه دوست چوپانش. فقط صدای بره را شنیده بود.
***
کتاب «پیامبر شفابخش» عنوان بعدی و چهارمین جلد از مجموعه «پیامبران اولوالعزم» است که ماجرای زندگی عیسی مسیح (ع) و شفای بیماران در قالب داستانی بیان شده است. در بخشی از این کتاب چنین میخوانیم: زنها اشک شوق میریختند. بچهها دست تکان میدادند. بیمارها با خوشحالی قایق را نگاه میکردند. قایق به آرامی تکان میخورد و از ساحل دور میشد. خورشید که بالا آمد، دیگر قایقی دیده نشد، ولی هیچکس نمیدانست شفابخش در آن است یا نه؟
وقتی بیدار شده بودند، او را ندیده بودند. بعد هم یارانش سوار قایق شده و رفته بودند. شب گذشته، مرد شفابخش گفته بود که باید برود و به دیگران هم کمک کند. کسی باور نکرده بود. گفته بود صبح که بیدار شوند شاید او را نبینند؛ ولی کسی باور نکرده بود. آنها شب تا صبح کنارش بیدار مانده بودند با هم غذا خورده بودند. حرفهایش را شنیده بودند. او از خدا گفته بود که اگر خوب نگاه کنند خدا را همه جا میبینند؛ در تکان یک برگ سبز، در وزش یک نسیم، و در خنده یک کودک. بعضی با شگفتی نگاهش کرده بودند. او در مهتاب، کوه بلند را نشان داده و گفته بود اگر به خدا ایمان و باور داشته باشند میتوانند هرکاری بکنند؛ حتی میتوانند کوه را روی آب روان کنند.
***
در آخرین عنوان این مجموعه از کتابها به نام «پیامبر گل سرخ» زندگی و زمانه پیامبر اکرم (ص) روایت شده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم: نسیم خنکی میوزید و با بوتههای علف بازی میکرد. عمار آخرین کوچه را پشت سر گذاشت و سرازیر شد. بیرون مکه نگاهی به آسمان کرد. آفتاب بالا آمده بود؛ ولی کمی دیر شده بود. قرار بود قبل از طلوع خورشید آنجا باشد. فکر کرد: حتماً گوسندهای محمد همه علفها را خورده اند کاش نگفته بود که با هم گله را ببرند به دره پر علف! چوبش را بلند کرد و گوسفندان را هی کرد. فریادش در صخره پیچید. پرندهای که در آفتاب میخواند پرید؛ اما لحظهای بعد آوازش در کوه پیچید.
این مجموعه کتابها همگی با شمارگان دو هزار و پانصد نسخه و قیمت ۵۰ هزار تومان عرضه شده اند.
پویش «مثل ما، مثل ماه» با محوریت مجموعه کتابهای «پیامبران اولوالعزم» توسط مرکز رسانهای شیرازه و انتشارات بین المللی جمال از ۱۵ آذرماه با جوایز ۲۰ میلیون ریالی آغاز شده است.
نظر شما