به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «نامزد گلوله ها» نوشته مرتضی سرهنگی به تازگی توسط انتشارات خط مقدم به چاپ چهلم رسیده است. این کتاب سفری به زندگی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است.
مخاطب «نامزد گلوله ها» از سالهای فرماندهی حاج قاسم در جنگ تحمیلی با او همراه میشود و حضورش در عملیاتهای مختلف تا زمانیکه فرمانده سپاه قدس میشود، در لبنان و عراق و روزهای پرآشوب سوریه حضور پیدا کرده و برای بیرون کردن مسلحین و داعش از خاک این کشور و کشور عراق تا لحظههای تاریک فرودگاه بغداد و آن انفجار را مرور میکند.
مرتضی سرهنگی مدیر پیشین دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری در مقام نویسنده کتاب «نامزد گلولهها» میگوید چکیده زندگی بعضی از آدمها هم میشود: «جنگ». کسی مثلِ حاج قاسم سلیمانی که از همان سیزده سالگی نسبت به خانواده آنقدر احساس مسؤولیت میکند که از روستای قنات ملک راهیِ کرمان میشود تا کار کند و بجنگد برای زندگی و کمک به پدر؛ تا بانک باغشان را به جای بدهی برندارد. کار کردن از نوجوانی و انجام ورزشهای زورخانهای و پرورش اندام و کاراته و بعدتر آشنایی با چند نفر از انقلابیون و نشستن پای درس قرآن و منبر روحانیون مؤمن الفبای مبارزه را در وجود حاج قاسم مینشاند.
«روزی که پای مردم عادی به کاخهای پهلوی دوم باز شد، در کرمان قاسم سلیمانی جزو اولین کسانی بود که برای گرفتن شهربانی وارد ساختمان قدیم آن شد…» «او از آن به بعد آرام و قرار نداشت، صبحها در اداره آب کار میکرد و عصرها در ایست بازرسی و گشتهای شبانه به دوستان مسجدیاش در کمیته کمک میکرد. کمی بعد به عضویت افتخاری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد تا بتواند برای سرپا ماندن انقلاب بیشتر کار کند…» «به یاد روزی افتاد که مسئول گزینش سپاه، او را به علت موهای بلند فرفری، پیراهن آستینکوتاه و سگگ بزرگ کمربندش نپذیرفته بود…» اینها جملاتی از کتاب پیشرو هستند که سرهنگی در آن به فراز و فرودهای زندگی حاجقاسم از تولد در روستای قنات ملکِ کرمان و کودکی و نوجوانی و جوانی و ازدواج، تا لحظه شهادت در فرودگاه بغداد پرداخته است...
سوران ایل، کاخهای بی دیوار، کاشیهای لاجوردی، سایههای غریبه، زخم کرخه، خرمشهر نه محمره، آبهای آرام هور، باتلاق پنجشیر، ویرانی دوقلوها، عروس تنها، سرب گداخته، پسر ابوشاکر، سفر عناوین اصلی اینکتاب هستند.
در بخشی از متن این کتاب با عنوان «باتلاق پنجشیر» میخوانیم:
نیمههای شب «احمدشاه مسعود» مبارز نامدار اهل تسنن افغانستان با قاسم سلیمانی تماس گرفت و گفت طالبان دارند به طرف دره پنج شیر می آیند. قاسم سلیمانی هشت صبح به طرف افغانستان حرکت کرد. دم رفتن به نیروهایش گفت نباید بگذاریم این بچهها محاصره شوند. بعد برنامهها و دستورهای سختی را داد که انجام شود. اگر طالبان به دره پنج شیر میرسیدند، پیروزیشان در خاک افغانستان کامل میشد، اینجا تنها پایگاه باقی مانده مخالفان طالبان بود.
ظهر همان روز، قاسم سلیمانی با تلفن ماهوارهای از دره پنج شیر با نیروهایش تماس گرفت و گفت باید تا شب دو آتشبار توپخانه را به اینجا بفرستید. فرستادن دوازده قبضه توپ سنگین با مهمات و خدمه و متخصصان توپچی در این زمان کوتاه غیر ممکن به نظر میرسید؛ حدود بیست تریلی باید این تجهیزات را جا به جا میکرد. او آن قدر پیگیری کرد تا ساعت هفت بعد از ظهر همه این تجهیزات و نفرات با دو هواپیمای افغانستانی به تاجیکستان پرواز کرد. از آنجا هم فوری به دره پنج شیر منتقل شد. شب تا صبح با هدایت قاسم سلیمانی توپها در جای خود مستقر شدند.
صبح زود نعره آتشین این توپهای ایرانی توی ده محاصره شده پنج شیر پیچید؛ صدایی که بند دل طالبان را پاره کرد و لشکرشان را طوری از هم پاشید که تا ظهر، آنهایی که زنده مانده بودند، جانشان را برداشتند و عقب نشستند. آن روز یکی از روزهایی بود که خنده به صورت احمدشاه مسعود بازگشت.
از وقتی قاسم سلیمانی حکم فرماندهی سپاه قدس را در ۱۵ بهمن ماه ۱۳۶۷ از رهبر معظم انقلاب و فرماندهی کل قوا گرفت، درگیر مسئله افغانستان شده بود. آتش طالبان از چند سال قبل به جان افغانستان افتاده بود. آنها بیشترشان طلبههای افغانی بودند که در مدرسههای دینی مورد حمایت عربستان در پاکستان درس میخواندند و دنیای قدرت طلب، اسلحهای به دست شأن داده و بهشان گفته بود؛ افغانستان سهم شماست!
آنها از مرز جنوبی افغانستان رخنه کردند و مثل لکه سیاهی در بیشتر خاک این کشور پخش شدند وقتی سایه سیاه شأن روی افغانستان افتاد، زنها دیگر اجازه بیرون رفتن از خانه بدون همراهی یک مرد خانواده نداشتند. اجازه کار و آموزش برایشان ممنوع شد. مردها باید لباس محلی میپوشیدند و ریش بلند میگذاشتند.
چاپ چهلم اینکتاب با ۱۰۷ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۰۰ هزار تومان عرضه شده است.
نظر شما