خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ زهرا افسر: «تسلیت میگم؛ انشاالله غم آخر باشه» جواب میشنود: «سلامت باشید؛ انشاالله تو شادیها هم دیگر را ببینیم…» شاید فکر کنید کسی در غم از دست دادن یکی از نزدیکانش جلوی در مسجدی ایستاده و در جواب کسی که برای تسلی دادن از این جملات استفاده میکند اینها را میگوید؛ اما نه، این مکالمه بین زنهایی بود که ساعت چهار بعد از ظهر ۳۱ اردیبهشت، دور میدان ولیعصر تهران جمع شده بودند تا برای از دست دادن رئیس جمهورشان عزاداری کنند.
وقتی به دوستان و آشنایان میرسیدند، یکدیگر را در آغوش میگرفتند و همینقدر گرم و صمیمی به یکدیگر تسلیت میگفتند. آنها به همین شدت باور داشتند که رئیسی عزیزی از میان خودشان بوده است. گویی وطن و تنشان را یکی کرده و هویتی واحد ساخته و با خودشان اینجا آوردهاند تا هر چقدر که میتوانند بغضهایشان خالی کنند.
ما را رئیسی با هم رفیق کرد
دختران و پسرانی بودند که با رفیقانشان قرار گذاشته بودند تا در این غم حساس کنار هم حاضر شوند. همانهایی بودند که از مادر و پدرانشان درباره روزهای از دست دادن رئیسجمهور رجایی شنیده بودند اما درکی از آن نداشتند. حالا چرخ روزگار جوری چرخیده بود که باید با گوشت و پوست و استخوانشان این غم را زندگی میکردند.
همانها که قبل از معلوم شدن نتیجه انتخابات ریاست جمهوری، رئیسی را دوست داشتند و از همان روزها به او اعتماد کرده بودند. همانها که شاید به او رأی داده بودند اما چند ماه اخیر گلایههایشان تمامی نداشت. یا اصلاً همانها که به او رأی نداده بودند؛ قبولش نداشتند یا فکر میکردند در مقام ریاستجمهوری انتخابهایی بهتر از سید ابراهیم برای خود دارند.
حالا همهشان اینجا کنار هم بودند. خیلی از دختران و پسران دهه هفتادی را شهیدجمهور به هم وصل کرده بود.
یکیشان میگوید: «آن موقعی که پوسترهای تبلیغاتی را دستمان میگرفتیم و از شعارهای انتخاباتیمان میگفتیم فکر نمیکردیم همان پوسترها را حالا در مراسم شهادتش در دست بگیریم.»
جوان هم سن و سال خودش را نشان میدهد: «ما را رئیسی با هم رفیق کرد؛ رفاقتی که از وجود او داریم؛ بر هم زدنی نیست. هرچه را مدیونش نباشیم این رفاقت را مدیونش هستیم.»
رفیقش حرفش را ادامه میدهد: «همین لحظه که اینجا حضور داریم، یعنی راه را درست آمدهایم. درست تبلیغ کردهایم، هم دوستان ارزشمندی پیدا کردهایم و هم رأی درستی دادهایم. حالا دلمان خوش است که به یک شهید رأی دادهایم…»
آن یکی اما نه به رئیسی رأی داده نه طرفدارش بوده است. حتی میگوید مخالف کاندیدا شدن رئیسی بوده است: «سلیقه و نگاه سیاسی حرف دیگری است؛ شاید خیلیها همدیگر را قبول نداشته باشند. اما انصاف همیشه یک حرف را میزند. میدانم پاک زندگی کرده و دلسوز بوده است. حالا هم دیدم که چطور مظلومانه از دست رفت… غم وطن غم همه است. این طرفی و آن طرفی فرقی ندارد. کسی که این روزها خوشحال است تقصیری ندارد؛ بیوطن است!»
یک گریه کن امام حسین را از دست دادهایم
جمعیت عظیمی که در میدان حاضر بودند؛ با شروع مراسم سکوت کردند و فقط اشک ریختند و اشک و اشک. چنان که گویی پدر از دست دادهاند. هنگامی که روضه اباعبدالله در میدان خوانده شد؛ هرچه صدای مداح بلندتر میشد صدای گریهها بالاتر میرفت. حس و حال گریه کنان امام حسین (ع) روایتگر این شعر بود:
این سیل اشک عزادارهای توست؛ چون ابر بهار گریه میکنند
تو کیستی که در غم از دست دادنت؛ مردان ما شبیه زنان گریه میکنند
مرثیهسرایان اعتراف میکردند که: «ما بیشتر ضرر کردهایم؛ چون یک گریه کن امام حسین را از دست دادهایم». آنها از اینکه امسال ماه محرم این سید هیأتی را دیگر ندارند افسوس میخوردند و این نکته را گوشزد میکردند: «شاید محرم امسال را ما هم نبینیم؛ بیایید دعا کنیم باشیم تا برای امام حسین سینه بزنیم؛ اگر نبودیم رفقایمان به یادمان باشند؛ ما هم به یاد آنها که نیستند خواهیم بود».
کاش روزی که میروی از رأی خودم پشیمان نباشم
یکی از مادران حاضر در میدان ولیعصر میگفت: «دختر و پسرم را آوردهام تا از چنین اتفاق تاریخی که بعدها در کتابهای درسی بچهها شاید بیاورند؛ غافل نمانند و شاید گوشه ذهنشان مانده باشد که این جمعیت برای چه کسانی آمده و دشمنان نتوانند در آینده دروغی را در ذهن آنها جا بدهند».
از انتخابی که داشتند خوشنود و سربلند بودند. «انتخاب مردم ایران، حالا انتخاب خدا هم شده» جایی در گوشه دلشان غم را تخفیف میداد و احساسی شبیه به غرور به جایش مینشاند.
یکی از حاضرین در میدان میگفت: «سه سال پیش، وقتی به رئیسی رأی میدادم گفتم کاش روزی که از ریاستجمهوری میروی از رأی خودم به شما پشیمان نباشم؛ نمیدانستم روزی رأیم را کف دست میگیرم و میگویم خدایا! من ابزار شفاعت دارم؛ من به یک شهید رأی دادهام».
امدادگران و اشکهای نریختهشان
امدادگران و مسئولان امنیت مردم زودتر از همه آمده بودند و در نقاط مختلف میدان حالت آماده باش داشتند. از آتشنشانان گرفته تا هلال احمر و اورژانس و نیروی انتظامی.
یکی از نیروهای انتظامی به رفیقی که بیتابی میکرد تسلی خاطر میداد: «جمع کن خودت را؛ فاتحه بخوان؛ والعصر بخوان. ما رهبری داریم که هیچ کجا پیدا نمیشود. آقا نگفت نگران نباشید؟ هروقت رهبرت هم نگران شد آن موقع بیتابی کن. آن موقع است که همه باید کاسه چه کنم چه کنم دستمان بگیریم».
گوشه دیگری از میدان ولیعصر، ماشینهای آمبولانس به ردیف ایستاده بودند. پزشکان و رانندگان آنها درون ماشینها بودند؛ اما صحنه عجیب عکس رئیسجمهور با نوار مشکی پشت آمبولانسها بود.
فضا به قدری برای همه عجیب بود؛ هر کس از پشت این آمبولانسها رد میشد ناخودآگاه یک آه عمیق میکشید. ترکیب غم و تلخی و نگرانی و ناباوری.
بین همه بغضها اما، امدادگران و نیروهای امنیتی باید کارشان را میکردند؛ نمیتوانستند بروند آن جلو یک عکس را بغل کنند و مثل دیگران غم خودشان را بیرون بریزند. وقتی یکی با روضه و یکی با رفیق، غمش را پشت سر میگذاشت آنها چشمهاشان از اشک قرمز بود و گلوهایشان از بغض بادکرده.
دیوارنگاره؛ امروز عید و فردا عزا
مراسم تمام میشود. تاج گلهایی که برای شهدای این سانحه هوایی آورده بودند را بین مردم پخش کردند. هم زمان که ذکر یا حیدر تمام فضای میدان را پر کرده بود؛ چند جوان بالای دیوارنگاره معروف ولیعصر، اثر جدیدی را آویزان میکردند.
جوانهایی که از آن بالای دیوار مردم را به سینهزنی و تکرار ذکر یا حیدر تشویق میکردند وظیفه تعویض دیوارنگاره را داشتند.
دیوارنگاره قبلی که برای ولادت امام رئوف با عنوان «ایران حرم است» نصب شده بود با دیوارنگارهای جدید با عنوان «شهید جمهور» تعویض شد؛ با پیشزمینهای سفید و با نوشته قرمز در سمت راست، و عکس حاج قاسم و رئیس جمهور شهید...
دیوارنگاره را از راست به چپ شروع به نصب کردند و مردم حاضر دوربین گوشیهای خود را رو به آسمان گرفته بودند تا لحظه به لحظه نقش بستن آن از سفیدی به نوشته «شهید جمهور» و از شهید جمهور تا عکس دو شهید سوخته ایران در کنار هم را ثبت کنند.
نظر شما