خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: این عکسی که میبینید، پدرشوهرم مرحوم «میرآقا اسکندری» است. تازگی فوت کرده؛ به تازگیِ انتخابات. دور اول انتخابات زنده بود...
ظاهرش به پیرمردهای مذهبی نمیخورد، اما مقیّد بود به دین و از آن مهمتر حکومت دینی. نگران کشورش بود. دوازده سیزده سالی که با عوارض سکته درگیر بود نمیتوانست کار زیادی کند؛ اما اخبار را با دقت دنبال میکرد.
این سالهای آخر کمتر جایی میرفت، اما از سه روز قبل از هشتم تیر، روز انتخابات، کارت ملیاش آماده بود. انگار سربازی تفنگش را آماده کرده، حاضر و آماده و انتظار میکشد برای رای دادن.
روز انتخابات لباس پوشید. عصایش را برداشت. هر چه گفتیم بیا با ماشین برویم، قبول نکرد. گفت: «باید خودم بروم!»
اگر مهمانیِ خانه بچههایش بود، نمیرفت؛ آنقدر که درد داشت.
میگفت: «عروس! بعد از سکته درد از سرم در تمام بدنم ریخته.» اما برای انتخابات خودش میخواست برود؛ با پای خودش...
با پسرم رفت که او رأی را در صندوق بیندازد. به اندازه چند دقیقه که از خانه دور شدند، چراغ عمرش سوسو زد و کمکم خاموش شد...
کنار خیابان؛ در راهِ رفتن برای رای دادن. عصایش یک گوشه افتاده بود؛ مردم نگذاشته بودند زمین بخورد. تا همسرم برسد، ماند و بعد در آغوش همسرم جان داد.
کارت ملیاش در جیب پیراهنش بود. روی قلبی که خاموش شد، اما نگران آینده کشورش بود.
در مجلس ختمش، دوستانش گفتند: «خوش به حال کسی که در راه رای دادن بمیرد.» من میگویم: «خوش به حال کسی که در راه بمیرد.» نشسته و بیتفاوت مردن، قشنگ نیست!
پدرشوهرم سالها در خانه نشسته بود، اما آخرش «در راه» مُرد… در راه کمک به اداره کشور امام عصر.
مادر همسرم زن صبور و مقاومی است. روز انتخابات، همسرش را از دست داد بیتابی نکرد اما رأی داد...
جمعه روز مسابقه است، برای ادامه راه تمدنی که سختیهایی در پیش دارد. بدوید که مسابقه است. کسانی که برای انتخابات میدوند تا گفتمان و راه انقلاب پیروز شود، در این مسابقه سرنوشت ساز شریکند و؛ بدوید که در راه باشید نه نشسته و بیتفاوت. بدوید که «فضل الله المجاهدین علی القاعدین درجه»...
«مهناز سعیدحسینی»
نظر شما