خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: مَن رَأی مِنکُم مُنکَرا فَلْیُغَیِّرْهُ بِیَدِهِ، فإن لَم یَستَطِعْ فبِلِسانِهِ، فإن لَم یَستَطِعْ فبِقَلبِهِ و ذلکَ أضعَفُ الإیمانِ. هر یک از شما منکری را دید باید با دست خود آن را تغییر دهد. اگر نتوانست، با زبانش تغییر دهد (اعتراض کند) و باز اگر نتوانست، در قلبش آن را انکار کند و این ضعیفترین مرحله ایمان است.
امیرالمومنین علی علیه السلام نیز میگوید: اوَّلُ ما تُغلَبونَ عَلَیهِ مِنَ الجِهادِ، الجِهادُ بِأیدیکُم ثُمّ بِألسِنَتِکُم ثُمّ بِقُلوبِکُم، فمَن لَم یَعرِفْ بقَلبِهِ مَعروفا و لَم یُنکِرْ مُنکَرا قُلِبَ، فجُعِلَ أعلاهُ أسفَلَهُ و أسفَلُهُ أعلا ه. نخستین درجه از جهاد که از آن باز میمانید، جهاد با دستان شماست. سپس جهاد با زبانهایتان و آن گاه جهاد با دلهایتان. پس، هر گاه کسی در دل خویش کار نیک را نیک نداند و ستایشش نکند و از کار زشت نفرت نورزد، واژگون شود و زیر و زبر گردد.
این دو حدیث آشکارا در ادامه یکدیگرند و بیان امیرالمومنین علیه السلام بسط دهنده کلام رسول الله صلی الله علیه و آله است.
امر به معروف در شعر سعدی
میتوان گفت هیچ کس به اندازه سعدی در باب نصیحت بزرگان و بیان خطای پادشاهان و اندرز دادن به حاکمان شعر نسروده و حکایت تعریف نکرده است. ذات قصه گوی این شیخ شیرین زبان جهاندیده و جایگاه مقبولِ او نزد اتابکان فارس به ویژه بوبکر سعد و سعد بن بوبکر به گونهای بود که او تندترین انتقادات و تلخترین اندرزها را پیچیده در لفظ شیرین و بیان روانش مینوشت و میخواند و حاکمان و وزیران را از این اندیشهها – که ریشه در تعالیم بلند الهی و بیان معصومین علیهم السلام دارد- بهرهمند میساخت.
او در باب چهارم بوستان در حکایت توبه کردن ملکزاده گنجه این حدیث پیامبر را در کلام شیرین شعر میپیچد و میان قصه بیان میکند، طوری که بر جان مخاطب بنشیند. وقتی که شاهزادهای سبکسر و عیاش، مست و ساتگین (جام و پیاله بزرگ) در دست وارد مسجد میشود و بزرگان که جرأت اعتراض ندارند نزد پیری روشن ضمیر و مبارک نهاد میروند که در مقصوره مسجد به عبادت نشسته بود؛ تا او دعایی کند یا اندرزی، که به گوش شاهزاده برسد:
چو منکر بود پادشه را قَدَم
که یارد زد از امر معروف دم؟
تحکم کند سیر بر بوی گل
فرو ماند آواز چنگ از دهل
در این دو بیت میبینیم که وقتی منکر از جانب صاحب قدرت سر میزند دو حالت رخ میدهد، یکی اینکه افراد به علت ترس از قدرت و سلاح او جرأت بیان خطای او و نصیحت و اندرز او را ندارند. یکی هم اینکه آن عمل منکر و خطا گاهی بر همه معروفها غالب میشود، مانند بوی ناخوشایند سیر که بر بوی لطیف و خوشایند گلها غلبه میکند، یا صدای دهل که نخراشیده و بلند است در مقابل صدای لطیف تارهای ابریشمین چنگ. سپس به بیان مضمون حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میپردازد:
گرت نهی منکر بر آید ز دست،
نشاید چو بیدست و پایان نشست
(هر یک از شما منکری را دید باید با دست خود آن را تغییر دهد.)
وگر دست قدرت نداری، بگوی!
که پاکیزه گردد به اندرز خوی
(اگر نتوانست، با زبانش تغییر دهد و اعتراض کند)
چو دست و زبان را نمانَد مجال،
به همت نمایند مردی رجال
(باز اگر نتوانست، در قلبش آن را انکار کند)
یکی پیش دانای خلوت نشین
بنالید و بگریست سر بر زمین
که باری بر این رند ناپاک و مست
دعا کن که ما بی زبانیم و دست
دمی سوزناک از دلی با خبر
قویتر که هفتاد تیغ و تبر!
سعدی به اهمیت و تأثیر دعا و کلام باور دارد، این را در بسیاری از ابیات او میبینیم. در این حکایت نحوه دعا کردن پیر برای شاهزاده نیز جالب است:
بر آورد مرد جهاندیده دست
چه گفت: ای خداوند بالا و پست
خوش است این پسر وقتش از روزگار
خدایا همه وقت او خوش بدار!
به نحو عجیبی پیر بر خلاف انتظار، برای خوش بودن همه اوقات شاهزاده دعا میکند، چنانکه اکنون سرخوش و سرمست است. این دعای عجیب موجب میشود که یکی از درخواست کنندگان دلیلش را بپرسد:
کسی گفتش ای قدوۀ راستی
بر این بد، چرا نیکویی خواستی؟
چو بد عهد را نیک خواهی ز بهر
چه بد خواستی بر سر خلق شهر؟
که چرا بر این جوان عیاش و شهوت پرست و میخواره این دعای خیر را کردی؟ مگر نمیدانی که نیک خواهی برای بدکارِ بدعهد، ظلم به مردم تحت حاکمیت اوست؟ که پیر دانا اینطور پاسخ میدهد:
چنین گفت بینندۀ تیز هوش
چو سرِّ سخن در نیابی مجوش!
به طامات مجلس نیاراستم
ز داد آفرین، توبهاش خواستم
که هر گه که باز آید از خوی زشت
به عیشی رسد جاودان در بهشت
همین پنج روز است عیش مدام
به ترک اندرش، عیشهای مدام
نحوه بیان امر به معروف و نهی از منکر نیز بسیار مهم است، در همین حکایت میبینیم که پیر میداند که دل سنگ و سخت این جوان خوشگذران را چطور میتوان نرم کرد. پس هم به مرد درخواست کننده تذکر میدهد که وقتی سرّ این دعای من را نمیدانی و در نیافتی خشمگین نشو! هم برای او بیان میکند که این دعا را از آن کردم، که اگر توبه کند خداوند به جای این عیش دنیوی و زودگذر و مستیِ محقرِ شراب انگور، او را به عیشی جاودان در بهشت و شرابهای بی خمار ابدی برساند. اتفاقاً برای شاهزاده همین کلام مؤثر میافتد:
حدیثی که مرد سخن ساز گفت
کسی ز آن میان، با ملک باز گفت
ز وجد آب در چشمش آمد چو میغ
ببارید بر چهره سیل دریغ
به نیران شوق اندرونش بسوخت
حیا دیده بر پشت پایش بدوخت
بر نیک محضر فرستاد کس
در توبه کوبان که: فریاد رس!
قدم رنجه فرمای تا سر نهم
سر جهل و ناراستی بر نهم
میبینیم که جوان با همین حرف متأثر میشود و کسی را میفرستد تا از پیرخواهش کند به بارگاه او بیاید تا به دست او توبه کند. جالب است که سعدی بعد از بیان شکوهمند جمع کردن بساط عیش و عشرت شاهزاده که در نوع خوب بینظیر است، به این نکته اشاره میکند که همین جوان بارها از طرف پدر مورد شماتت و نصیحت قرار گرفته بود، اما با سختدلی و لجبازی بر کار منکر خویش اصرار ورزیده بود؛ ولی با کلام نرم پیر دلش نرم شد و دست از کارهای ناشایست برداشت:
جوانِ سر از کبر و پندار، مست
چو پیران به کنج عبادت نشست
پدر بارها گفته بودش به هول
که: شایسته رو باش و پاکیزه قول
جفای پدر برد و زندان و بند
چنان سودمندش نیامد که پند
گرش سخت گفتی سخنگوی سهل
که بیرون کن از سر جوانی و جهل،
خیال و غرورش بر آن داشتی،
که درویش را زنده نگذاشتی!
این از شرایط مهم امر به معروف و نهی از منکر است، که ببینی آیا شرایط دریافت معروف در فرد وجود دارد یا نه؛ و آیا نحوه بیان معروف –با تندی و عتاب یا نرمی و شیوایی- اورا اصطلاحاً سر لج میاندازد و به خاطر غرورش خشم میگیرد و از توان حاکمیتی یا نظامی خود علیه نصیحت کننده استفاده میکند؛ یا میپذیرد و در باطن و ظاهر دگرگون میشود. در ابیات بعدی سعدی همین معنا را بیان میکند:
سپر نفکند شیر غران ز جنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ
به نرمی ز دشمن توان کرد دوست
چو با دوست سختی کنی دشمن اوست...
سعدی در حکایات دیگری به مواردی اشاره میکند که شاهزاده یا حاکم، بر فرد امر به معروفکننده خشم گرفته و حتی او را به قتل میرساند. این حکایت نمونهای بود از امر به معروف کسی که درونی پذیرنده و گوشی شنوا دارد و هنوز بر قلب و گوش و چشمش قفل نهاده نشده است.
نظر شما