به گزارش خبرنگار مهر، · سید محمود جوادی پژوهشگر و محقق تاریخ اسلام در یادداشتی اختصاصی که در اختیار خبرگزاری مهر قرار داد در خصوص محرم نوشت: ماه محرم الحرام که میرسد شیعیان و محبان اهل بیت علیهم السلام در مجالس سوگواری سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام حضور مییابند تا پای نوحهها و روضه خوانیها بنشینند و به یاد مصیبت آخرین بازمانده آل رسول الله و شهادت آن امام مظلوم و یاران باوفایش اشک بریزند.
همه عزاداران حسینی میدانند که دهها هزار نفر در لشکر عمر بن سعد در برابر دهها نفر از یاران امام حسین علیه السلام برای ریختن خون پسر پیامبر صف آرایی کردند و آن نبرد نابرابر با فاجعهای بزرگ رقم خورد و در تاریخ جاودانه شد، اما کمتر کسی به این موضوع توجه دارد که صف سومی هم در کربلا وجود داشت که این صف نه بخشی از لشکر عمر بن سعد بود و نه جز یاران امام حسین (ع). آنها کسانی بودند که بهخاطر کراهتشان برای کشتن سبط پیامبر در بیابان و صحرا متواری شدند، روز عاشورا بجای جلوگیری از ریخته شدن خون امام حسین علیه السلام و یاری رساندن به او بر تلّی جمع شدند و با گریه دعا میکردند: «اللهم أنزل نصرک!» (خدایا پیروزی ات را نازل کن).
این جماعت کثیر که بعدها به «اهالی تپه ندبه» معروف شدند نه به یاری فرزند رسول خدا شتافتند و نه خواستند دستشان به خون آن حضرت آلوده شود اما نداشتن معرفت کافی نسبت به امام زمانشان، اجتهاد احمقانه و درک نادرستشان از مسائل آن روز، رهاوردی جز روسیاهی و ننگ دنیا و آخرت برایشان به دنبال نداشت و از پاداش ناچیزی هم که برخی از لشکریان عمر بن سعد رسید، بی نصیب شدند.
بلاذری مینویسد از هر هزار اعزامی ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر به کربلا میرسیدند و بقیه از سر کراهت فرار میکردند. با یک محاسبه معلوم میشود جمعیت فراریها بیش از حاضران میدان بودند. اگر آنها به امامشان میپیوستند، کار تمام بود اما بازمانده الهیات قعود با خصلتهای جمعی کوفه مانع شد.
باید گفت عاشورای سال ۶۱ هجری گرچه با دو صف (حسینی / یزیدی) رقم خورد اما اهالی تپهی ندبه در صف سومی قرار داشتند که معادله جنگ را با خروج از میدان نبرد و بی طرفی خود به نفع یزید رقم زدند. بنا بر این میتوان گفت گناه اهل آن تپه اگر بیشتر از گناه لشکریان عمر بن سعد نباشد، کمتر نیست. برای اینکه گناه بزرگ و نابخشودنی اهل تپهی ندبه بهتر درک شود در ادامه به یک نمونه از این صف سوّمی ها اشاره میکنیم.
در روایتها آمده وقتی امام حسین علیه السلام در ادامه حرکت خود به قُطقُطانه (یکی از منازل مسیر امام علیهالسّلام به کوفه) فرود آمد. خیمهی برافراشتهای را دید و پرسید: «لِمن هذَا الفُسطاطُ؟» (این خیمه از آنِ کیست؟)، گفتند از آن عبیدالله بن حر جعفی. امام (ع) کسی را نزد او فرستاد (بیشتر کتب، نام این فرستاده را حجاج بن مسروق جعفی نوشتهاند) تا او را به یاری اردوی امام (ع) دعوت کند، ولی او بهانه آورد و گفت: «من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین (ع) به آنجا آید و من نتوانم یاریش کنم». فرستاده امام بازگشت و پاسخ عبیدالله را به امام (ع) رساند.
پس از آن امام حسین (ع) خود به خیمه عبیدالله رفت و نشست و خدا را سپاس گفت و فرمود: «أیهَا الرَّجُلُ، إنَّکَ مُذنِبٌ خاطِئٌ و إنَّ اللّهَ عزّوجلّ آخِذُکَ بِما أنتَ صانِعٌ إن لَم تَتُب إلَی اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی فی ساعَتِکَ هذِهِ فَتَنصُرَنی و یکونَ جَدّی شَفیعَکَ بَینَ یدَی اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی»، (ای مرد، در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند تو را به اعمالت مؤاخذه میکند، آیا نمیخواهی در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جد من روز قیامت، نزد خدا شفیع تو باشد؟)، گفت: «یابن رسول الله، اگر به یاری تو آیم، همان اول کار، پیش روی تو کشته میشوم، و نفس من به مرگ راضی نیست، ولی این اسب مرا بگیر، به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر اینکه به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافتهام»، امام حسین (ع) از او روی برگرداند و فرمود: «لا حاجَةَ لَنا فیکَ ولا فی فَرَسِک، ﴿وَ مَا کنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلّینَ عَضُدًا﴾ ولکن فِرَّ، فَلا لَنا ولا عَلَینا؛ فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِیتَنا أهلَ البَیتِ ثُمَّ لَم یجِبنا، کبَّهُ اللّه علی وَجهِهِ فی نارِ جهَنَّمَ»، (نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو، و سپس این آیه از سوره کهف را خواند: «و ما کنت متخذ المضلین عضدا» ما گمراهان را به یاری خود نمیطلبیم»، اما از اینجا بگریز و برو! نه با ما باش و نه بر ما! زیرا اگر کسی صدای استغاثه ما را بشنود و اجابت نکند، خداوند او را به رو در آتش جهنم میاندازد و هلاک میشود). آنگاه امام (ع) به خیمه خود بازگشت.
عبیدالله پس از واقعه کربلا، به شدت از کوتاهی و قصور خود پشیمان شد و دائماً خود را ملامت میکرد. او پیوسته در اشعاری این اندوه و حسرت را اینگونه بیان میکرد:
فیالکَ حسرة ما دمت حیا
تردد بین صدری و التراقی
ترجمه: آه از حسرتی که تا زندهام در میان سینه و گلویم در جریان است.
عبیدالله جعفی ابتدا در کوفه ساکن بود؛ اما پس از قتل عثمان به شام نزد معاویه رفت و پس از چندی دوباره به کوفه بازگشت. او پس از شهادت امام حسین (ع)، از عدم پذیرش دعوت امام پشیمان شد. در قیام مختار ابتدا به قیامکنندگان پیوست؛ اما پس از مدتی از صف یاران مختار جدا شد و جز سپاهیان مصعب بن زبیر در مقابل مختار قرار گرفت. حال و روز این مرد نمونهای از هزاران آدمی بود که در کوفه میزیستند و فراز و نشیب روزگار آنها را بالا و پایین میکرد و در تشخیص حق و سره از ناسره بجای قرار گرفتن در جبههی حق، خود را به چاهِ جبههی باطل میانداختند.
پشیمانی کوفیان از یاری نکردن امام حسین علیه السلام بعدها منجر به قیام توابین به فرماندهی سلیمان بن صرد خزاعی شد. در این خصوص ابن اثیر مینویسد: «پس از آنکه کوفیان امام حسین (علیهالسّلام) را دعوت کردند و از یاری و اجابت او خودداری کردند، پشیمان شدند. آنها گفتند: این ننگ هرگز زائل نمیشود مگر اینکه با خون خود شسته و قاتلین کشته شوند».
سیدجعفر شهیدی نیز مینویسد: «خواندن حسین (علیهالسّلام) با چنان شور و اصراری و پذیرفتن نایب وی با چنان گرمی و هیجان و رها کردن وی در چنگ دشمن با چنان ناجوانمردی و نامردی و از همه مهمتر زبونی عراق در مقابل شام، خاطر احساساتی مردم این سرزمین را آسوده نمیگذاشت. مردم کوفه همین که شنیدند یزید مُرده و میتوانند نفسی بکشند از نو دست بهکار شدند».
ماجرای عبید الله بن حر جعفی و هزاران نفر از افرادی که تپهی ندبه را بر یاری رساندن به حسین بن علی علیه السلام ترجیح دادند باید برای شیعیان و محبان اهل بیت علیهم السلام در همه دورانها عبرت آموز باشد. اینکه در گوشهای بنشینی و امام زمانت را درک کنی اما او را میان لشکر بی رحم دشمن تنها و بی یاور رها کنی و بر اجتهاد احمقانه خود تکیه کنی و بر رأی و تصمیم خودسرانه ات اصرار ورزی، نتیجهای جز پشیمانی، روسیاهی و باختن آخرت برائت به همراه نخواهد داشت حتی اگر در صدد جبران آن برآیی.
نظر شما