۳ مهر ۱۴۰۳، ۱۴:۳۱

در برنامه «نردبان» مطرح شد؛

جنگ رفتم تخریب‌چی شوم اما عکاس شدم/ ماجرای حسرت برای یک دوربین!

جنگ رفتم تخریب‌چی شوم اما عکاس شدم/ ماجرای حسرت برای یک دوربین!

احسان رجبی عکاس جنگ در برنامه «نردبان» درباره دوربین و عکس‌هایی که در عملیات والفجر مقدماتی جا گذاشته بود و حسرت از دست دادن دوربین و عکس‌هایش سخن گفت.

به گزارش خبرنگار مهر، ویژه برنامه «نردبان» شبکه مستند همزمان با هفته دفاع مقدس روی آنتن می‌رود و تعدادی از عکاسان و فیلمسازان مستند جنگ تحمیلی با حضور در این برنامه خاطرات خود را از آن روزها تعریف می‌کنند.

احسان رجبی عکاس دفاع مقدس مهمان برنامه شب گذشته دوشنبه دوم مهر برنامه «نردبان» بود.

رجبی درباره اینکه چطور عکاس جنگ شده است، توضیح داد: زمانی که جنگ آغاز شد، ۱۴ ساله بودم و در همان روزها به جبهه رفتم. در آن روزها بسیاری از نوجوانان دوست داشتند به جبهه بروند و در جنگ نقشی داشته باشند. من هم همین طور بودم و شناسنامه‌ام را دستکاری کردم. علاوه براین، نامه‌ای از مادرم با امضای او گرفتم مبنی بر اینکه می‌خواهم به اردو بروم! این‌گونه بود که به آموزشی رفتم و ۳ ماهی خبری از من نبود!

وی افزود: وقتی برگشتم و قرار شد برای ادامه خدمت به جبهه بروم، مادرم از من پرسید چه وسایلی می‌خواهی؟ پاسخ دادم: «فقط یک دوربین»؛ مادرم در ابتدا یک دوربین ۱۱۰ کتابی که ۴ فلاش یک‌بار مصرف داشت، برایم خرید و با چند حلقه فیلم به جبهه رفتم.

رجبی بیان کرد: عکاسی، کار مورد علاقه من بود و به دلیل حسرتی که در دوران آموزشی روی دلم مانده بود، سعی می‌کردم از روزهای قبل از عملیات عکس تهیه کنم که عکس‌های خوبی هم گرفته شد. خاطرم است زمانی که حلقه فیلم تمام می‌شد، به دزفول می‌رفتیم و عکس‌ها را همان موقع چاپ می‌کردیم و بچه‌های رزمنده هم وقتی عکس‌ها را می‌دیدند بسیار خوشحال می‌شدند.

این عکاس جنگ با اشاره به شرایط سختی که عملیات والفجر مقدماتی داشت، تاکید کرد: اولین عملیاتی که در آن حضور داشتم، عملیات والفجر مقدماتی در سال ۱۳۶۱ بود. رسته‌ام تخریب بود و من تخریب‌چی بودم. به یاد دارم زمانی که ما را توجیه کردند تا به خط مقدم برویم، بسیار تلاش کردم تا از بچه‌ها در همان حالات عکس بگیرم؛ عملیات والفجر مقدماتی بسیار خاص بود و شهدای زیادی دادیم؛ ظاهراً عملیات لو رفته بود. ما تا فکه پیش رفتیم؛ همان‌جایی که مرتضی آوینی به شهادت رسید. خاطرات بسیار زیادی را از این منطقه برای آوینی تعریف می‌کردم و اسمش را قتلگاه فکه گذاشته بودیم.

وی از شهید مهدی جاویدی فرمانده دسته‌اش یاد کرد و گفت: در شرایطی که عملیات لو رفته بود و شرایط سختی حاکم بود، شهید جاویدی به عنوان فرمانده دسته بلند شد و گفت فریاد بزنید: «یا حسین» و به عقب برگردید. او همان لحظه تیر خورد و به شهادت رسید اما ما به عقب برگشتیم. شرایط بسیار سختی بود و حدود صبح بود که به عقب برگشتیم. ناگهان متوجه شدم که کوله پشتی‌ام نیست؛ در حقیقت دوربین و همه عکس‌هایی که گرفته بودم، در آنجا جا ماند! حسرت آن دوربین و عکس‌ها تا مدت‌ها در من باقی ماند.

رجبی به خاطرات حضور خود در واحد تبلیغات جنگ اشاره کرد و توضیح داد: یکی دو سال بعد که دوباره به جبهه رفتم، به صورت اتفاقی و به درخواست فرماندهان به تعمیرگاه لجستیک منتقل شدم. خاطرم هست یک روز شهید حیدر خدایی، ماشین شهید همت را برای تعمیر به تعمیرگاه آورد. وقتی مرا دید پرسید اینجا چه کار می‌کنی؟ قصد حضور در واحد تبلیغات لشکر را نداری؟ این‌گونه بود که به واحد تبلیغات لشکر رفتم و دوره جدیدی از کار من به عنوان عکاس جنگ آغاز شد. قرار فرماندهان بر این بود که در هر عملیات، یکی دو عکاس همراه با رزمندگان به خط بروند و عکس بگیرند. البته جالب است بدانید که آنها دوربین‌های حرفه‌ای هم نداشتند اما عکس‌های ماندگاری ثبت و ضبط شد.

این هنرمند عکاس در پایان درباره عکس معروف خود که جلد کتاب «چشم‌نوشته‌ها» نیز شده است، گفت: سیف الله صمدیان و کاوه گلستان این عکس را دیده‌اند. به نظرم، از عکس مهم‌تر، انگیزه‌ای است که عکاس را به گرفتن عکس ترغیب می‌کند. اتفاقات عجیب و غریبی در آن روز رخ می‌داد و حجم آتش بسیار سنگین بود.

کد خبر 6234969

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha