۹ دی ۱۴۰۳، ۸:۵۶

توسط انتشارات ققنوس انجام شد؛

عرضه «سعید نفیسی به هشت روایت» در کتابفروشی‌ها؛ حق‌التحریر مرا بدهید!

عرضه «سعید نفیسی به هشت روایت» در کتابفروشی‌ها؛ حق‌التحریر مرا بدهید!

کتاب «سعید نفیسی به هشت روایت» نوشته پیمان طالبی توسط انتشارات ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «سعید نفیسی به هشت روایت» نوشته پیمان طالبی به‌تازگی توسط انتشارات ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است.

کتاب پیش‌رو ۸ جستار از پیمان طالبی است که درباره سعید نفیسی، زندگی، زمانه و کارنامه‌اش نوشته شده‌اند. این‌نوشته‌ها براساس ۳۰۰ منبع و ماخذ و گفتگو با خانواده نفیسی و بازماندگان او نوشته شده‌اند. این‌مولف می‌گوید شاید وقتی صحبت از سعید نفیسی می‌شود، اولین تصویری که جلوی چشم می‌آید، کتاب‌های چیده‌شده روی هم تا سقف، کتابخانه‌ای که از وفور کتاب نمی‌تواند نفس بکشد، خطوط سیاه میان کاغذهای سفید، و مردی است با سیگاری‌برلب که پشت میزی نشسته و روی یکی از همان کتاب‌ها خم شده. «ایران»، وطنی که همیشه و همه‌جا تنها دارایی نفیسی بود، هم از میان همین کتاب‌ها و صفحات نامش بر زبان نفیسی نشست و او، پس از پیشنهاد و برگزیدن آن نام در شورای مربوطه، در مقاله‌ای تحت‌عنوانِ «از این پس همه باید کشور ما را بنام ایران بشناسند» به این نام رسمیت داد. نویسنده کتاب پیش‌رو معتقد است نفیسی فقط محقق و نویسنده‌ای برجسته‌ای نبود، بلکه شاعر و ادیبی خوش‌ذوق بود.

طالبی می‌گوید تلاشش در این‌کتاب، بر آن بوده که تصویری ملموس و نزدیک از سعید نفیسی ارائه دهد و اراده‌اش بر انتشار مدح‌نامه نبوده است. او بزرگ‌ترین شبهه‌ها و اتهاماتی را که حول نام نفیسی وجود داشته، در این‌کتاب نقل کرده و می‌گوید در طرح آن‌ها، اقدام به نقل قول، و از بیان نظرات شخصی خود نیز امتناع کرده است.

عناوین نوشتارهایی که در این‌کتاب چاپ‌شده‌اند، به این‌ترتیب است:

«هنرمندان نباید زن بگیرند؟»، «آدم نفیس و کتاب‌هایش»، «حق‌التحریر مرا بدهید!»، «حالات و مقامات مرزبان رازی»، «این‌دستگاه برای عبدالحسین‌ها نحس است»، «خرانیزه»، «ستاره سیاهی که ماه نَخشَب بود» و «پاریس جشن بیکران».

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

از قزوین و قزوینی بگذریم و برویم کمی آن‌طرف‌تر، همان‌جا که گیلان آغاز می‌شود. نقل است در روزگاری که نشریه نسیم شمال چاپ می‌شد برخی چهره‌ها چنان از نقدهای مدیر آن می‌ترسیدند و این‌نقدها آن‌چنان میان مردم دست به دست می‌شد که همه می‌خواستند نظر او را به خود جلب کنند و دلش را به دست بیاورند تا مبادا فردا صابون نقد نسیم شمال به تنشان بخورد. اما روزگار غدار با این مرد ذی‌نفوذ و صاحب‌نام کاری کرد که روزهای غم‌انگیز پایانی عمرش در دارالمجانینی در جنوب تهران گذشت. چنان‌که در هفتادسالگی در اتاقی محقر در طبقه دوم دیوانه‌خانه بر تشکی چرکین تمام روز را چمباتمه می‌زد و زانوها را بغل می‌گرفت و سر به سینه فرو می‌برد. سعید نفیسی از کسانی بود که در آن‌وضع و حال به دیدار نسیم شمال رفته بود. او می‌نویسد که نیم‌ساعتی در آن اتاق بر گلیم پاره‌ای منتظر نشست تا عاقبت سید سر بلند کرد و تا او را دید قاه قاه خندید. سپس روزنامه‌نگار خوش‌نام سابق و شاعر خوش‌قریحه همیشه دو شعر از خود را پی در پی و با سرعت برای نفیسی خواند و نفیسی می‌نویسد تنها جمله‌ای که در آن دیدار از او شنیده این بوده که «می‌خواهند روزنامه‌ام را بدزدند.»

این‌کتاب با ۱۹۹ صفحه، شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۱۸۰ هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 6330167

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha