به گزارش خبرنگار مهر، «جاسوسی که از سردسیر آمد» و «تلفن به مرد مرده» دو رمان دیگر از جان لوکاره هستند که در کنار «قتل بیعیب و نقص» یک سهگانه جاسوسی را تشکیل میدهند و محور اصلی اشتراک آنها، شخصیت جرج اسمایلی جاسوس حرفهای و کهنهکار سازمان جاسوسی بریتانیا است. این رمان به عنوان یکی از آثار متقدم این نویسنده بیش از آنکه جاسوسی باشد، پلیسی است. لوکاره این رمان خود را در سال 1962 منتشر کرد.
جان لوکاره جاسوس کهنهکار سیستم اطلاعاتی انگلستان بوده که بعد از بازنشستگی به کسوت نویسندگی درآمده و رمانهای جذاب پلیسی و جاسوسی جاودانهای را روانه بازار نشر جهانی کرده است. او با در نظر گرفته سه اثرش در کنار هم، در واقع دارای یک سهگانه است که تا به حال دو عنوان آن توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شده است. «جاسوسی که از سردسیر آمد» و «تلفن به مرد مرده» عنوان دو رمان دیگری هستند که شخصیت جرج اسمایلی جاسوس خبره انگلیسی در هر دو حضور دارد.
ماجراهای قتل بیعیب و نقص حول محور مدرسه شبانهروزی کارن روی میدهد و شخصیتهای داستان، مدیران، معلمان و همسرانشان هستند. مدرسه کارن با قدمتی چندصد ساله، محیطی خشک و رسمی و شبهاشرافی، برگزاری مراسم مذهبی روزانه و نیز سنتها و آیینهای خاص، از مدارس معتبر بریتانیا محسوب میشود. شاگردان این مدرسه اغلب پسران طبقات بالای اجتماع هستند و طبعا از میان فارغالتحصیلانش هم کسانی به مناصب عالی و مهم کشور دست پیدا میکنند. همین موضوع بر اهمیت جایگاه مدرسه کارن اضافه میکند.
ماجرای این رمان از آنجا آغاز میشود که سردبیر نشریه مذهبی کریسچن وُیس نامهای از یک خواننده دریافت میکند. استلا رودی، همسر یکی از معلمان مدرسه کارن و از خانوادهای محترم و معتبر، در این نامه خواستار ملاقات فوری با خانم بریملی ِ سردبیر شده است. او در نامه کوتاهش اطمینان میدهد که شوهرش قصد کشتن او را دارد. بریملی که سابقه کار در دستگاههای اطلاعاتی بریتانیا را در طول جنگ داشته، ترجیح میدهد به جای مراجعه به پلیس، موضوع را با یکی از همکاران سابقش، جرج اسمایلی در میان بگذارد. اما پیش از آن که اسمایلی دست به کاری بزند، خبر میرسد که استلا رودی به قتل رسیده است.
با جلو رفتن داستان، پرده از روابط پیچیده معلمان و کارکنان و شاگردان مدرسه و دوستیها و دشمنیهایشان برداشته میشود. همچنین فضای خفقانآور و روابط پیچیده قدرت در آن محیط کوچک، با شخصیتهای ضعیف و قوی درستکار و خطاکار تصویر میشود.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
اسمایلی گوشی را گذاشت و فوری از کنار میز پذیرش گذشت به سمت در هتل رفت. فوری ریگبی را دید. درست در همان وقت که داشت از هتل خارج میشد شنید که یکی صدایش زد. برگشت و دشمن قدیمیاش را دید، نگهبان شب که به استقبال روشنایی روز رفته بود و داشت با دستهای خاکستریاش به او اشاره میکرد. با لذتی وصفناپذیر گفت: «از پاسگاه پلیس دنبالتان میگشتند. بازرس ریگبی دنبالتان بود. باید فوری به آنجا بروید. فوری، متوجهید که؟»
اسمایلی با ناراحتی جواب داد: «دارم به همانجا میروم.» و در حالی که داشت از درهای بادبزنی رد میشد پیرمرد تکرار کرد: «فوری، یادتان نرود؛ منتظرتان هستند.»
*
هنگامی که داشت از خیابانهای کارن رد میشد، برای صدمین بار به تیرگی انگیزههای بشر فکر کرد: روی زمین هیچ چیز واقعی وجود ندارد. نه مقدار ثابتی، نه نقطه قابل اتکایی، نه حتی در نابترین منطق یا ناشناختهترین عرفان؛ کمتر از همه در انگیزههای مردانی که به سمت خشونت سوق داده میشوند. آیا قاتل، که حالا در آستانه شناسایی بود، از اجرای دقیق نقشهاش احساس رضایت میکرد؟ در آن لحظه در این شکلی نبود؛ این قتلی بود که تمام جزئیاتش حسابشده بود، حتی در مورد آلت قتل که بیدلیل دور از محل استفادهاش قرار داده شده بود؛ قتلی که سرنخهایش آنها را به بیراهه میکشاند، قتلی که طوری برنامهریزی شده بود که انگار بیبرنامه بود، قتلی برای یک رشته مهره. حالا راز ردّ پاها حل شده بود: قاتل گالشها را در بسته پستی گذاشته بود و سپس قدمزنان به سمت در حیاط رفته و ردّ پاهای خودش در میان ردّ پاهای فراوان آدمهایی که بعدا به صحنه آماده بودند گم شده بود.
ریگبی خسته به نظر میرسید. «حتما خبر را شنیدهاید.»
«چه خبری؟»
«درباره پسرک، پسری از گروه فیلدینگ، تمام شب گم شده.»
ناگهان دل اسمایلی شور زد. «نه، چیزی نشنیدهام.»...
این کتاب با 162 صفحه، شمارگان 770 نسخه و قیمت 7 هزار و 500 تومان منتشر شده است.
نظر شما