۵ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۴۸

گردش ادبی/ 5

گردش ادبی به معنی گردش در کتاب و نوشتار است/ حاکمان ما غیرایرانی بوده‌اند

گردش ادبی به معنی گردش در کتاب و نوشتار است/ حاکمان ما غیرایرانی بوده‌اند

نویسنده کتاب «داستان ایران» گردش ادبی را به معنی گردش در کتاب و نوشتار دانست و افزود: وقتی غزلیات سعدی را می‌خوانیم با دنیایی سرشار از درخت و گل و بوته روبه‌رو می‌شویم.اما حاکمان ایرانی از بعد حمله مغول، غیرایرانی بوده‌اند و به فرهنگ و ادب ایرانی، توجه چندان نداشته‌اند.

خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و ادب: بسیاری از مکان‌های گردشگری در کشور ما با اسطوره‌ها و افسانه‌ها درآمیخته‌اند. گردشگران بسیاری دلشان می‌خواهد به یوش بروند تا با خانه و فضایی که نیما، پدر شعر نو در آن به دنیا آمده و بزرگ شده آشنا شوند یا خانه جلال آل‌احمد را ببینند. خیابانی را به نام ملک‌الشعرا بهار، نامگذاری کرده‌اند و هنوز هم هستند، اندک مردمانی که کیلومترها طی می‌کنند تا بر مزار مهدی اخوان ثالث، فاتحه‌ای بخوانند یا به ظهیرالدوله بروند؛ آنجا که ایرج میرزا و ملک‌الشعرای بهار و رهی معیری و فروغ فرخزاد  آرمیده‌اند، اما کمتر کسی می‌داند آرامگاه ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی کجاست یا در ابن بابویه و امامزاده طاهر چه کسانی آرمیده‌اند؟

اصلاً در سرزمینی که مهد شعر و ادبیات است، گردشگری ادبی، چه معنا و مفهومی دارد؟ چرا تورهایی تعریف نشده تا گردشگر علاقه‌مند را با خود همراه کند در مسیری که سعدی و ناصرخسرو پیموده‌اند؟ مگر نمی‌توان مسیری تعریف یا فضایی را بازسازی کرد تا گردشگران با هفت خان رستم آشنا شوند؟ دماوند را به گونه‌ای دیگر ببینند؟ همان کوهی که آرش از فراز آن، کمان کشید و مرز ایران را مشخص کرد و آژی‌دهاک در آن به بند کشیده شد.

خبرگزاری مهر به گفتگو با فریدون جنیدی، شاهنامه‌پژوه پرداخته و از او درباره گردشگری ادبی پرسیده است. او ابتدا گردشگری را واژه‌ای نادرست می‌داند و می‌گوید:

من نمی‌دانم «گردشگری»، پیشنهاد فرهنگستان است یا سازمان میراث فرهنگی اما می‌دانم این وازه کاملا نادرست است. اگر بتوانیم بگوییم کوششگری یا روش‍گری آن زمان می‌توانیم بگوییم گردشگری.... «گردشگری» از جنس «آهنگری» نیست... پس بهتر است از عبارت «گردش ادبی» و «گردش‌کنندهخ ادبی» استفاده کنیم.

گردش‌ ادبی از دیدگاه شما چه معنا و مفهومی دارد؟

گردش ادبی به معنی گردش در کتاب و نوشتار است. وقتی غزلیات سعدی را می‌خوانیم با دنیایی سرشار از درخت و گل و بوته روبه‌رو می‌شویم. آنجاست که درمی‌یابیم «سرو خرامانی» هست به نام «زن» که بارها و بارها از سوی سعدی ستایش شده است.

پس گردش ادبی یعنی خواندن «شاهنامه» و «مثنوی» و سیر در دنیایی که شاعران و نویسندگان تصویر کرده‌اند؟

به روشنی گردش ادبی به همین معناست.

اما برخی دوست دارند «آب رکناباد»ی را ببینند که حافظ از آن سخن گفته است

من آب رکناباد را دیده‌ام. قنات بسیار خشکی است که چون حافظ جایی نرفته آنجا را جاری و پرآب دیده است و این از دیدگاه کوتاه حافظ درباره طبیعت ایران، خبر می‌‌دهد.

اگر بخواهیم به‌طور ویژه به «شاهنامه» فردوسی بپردازیم(به جز خواندن متن شاهنامه و سیر و سفر در فضایی که فردوسی به نگارش درآورده) به چه مکان‌هایی برمی‌خوریم

نخست «آتشکده آذرگشسب» یا همان تخت سلیمان. به این آتشکده تنها اعراب ستم نکردند که رومیان هم به اندازه کافی به این مکان، جفا کردند. پیش از انقلاب هم یک گروه از باستان‌شناسان آلمانی، دست‌نوشته‌هایی را در این آنشکده کشف کردند.... این داستان را به محمدرضا پهلوی گزارش کردند و آن شاه نادان گفت: همان که این دست‌نوشته‌ها دست ایرانی‌های احمق نباشد خوب است. پس آلمانی‌ها، 50 صندوق دست نوشته از تخت سلیمان را با خود بردند و از انجا که اروپاییان، ایرانی‌ها را کوچک می‌پندارند گفتند: در سفری که اشکانیان به مصر رفته‌اند، این نوشته‌ها را با خود به صحاری مصر برده‌اند و کسی نپرسید اگر سپاهی برای کشورگشایی به کشور دیگر رود برای چه باید 50 صندوق دست نوشته به آنجا ببرد؟.... یک بار دیگر هم گفتند این دست نوشته‌ها بر پاپیروس است؛ چون پاپیروس از آن مصریان است در صورتی که اینها روی پارچه نوشته شده است.

این دست نوشته‌ها تاریخ و پیشینه آتشکده آذرگشسب را نشان می‌داد؛ تاریخی که به باور باستان‌شناسان به دوره ساسانی برمی‌گردد؟

نه این آتشکده به دست کیخسرو بنا شده و تاریخ ساخت آن به پیش از سرمایه بومی برمی‌گردد. این سرما 4200 سال پیش آغاز شد و 3400 سال قبل به پایان رسید و ساخت آذرگشسب، 4400 یا 4500 سال پیش بوده است. و گفتنی است که ایرانیان، آتشکده را جایی بنیان می‌کردند که آب باشد چون آنها چهار عنصر را ستایش می‌کردند خاک و هوا که همه جا بود آتش هم به کار ساخت و ساز می‌آمد و آنچه اهمیت داشت آب بود. و طاق‌های بلند تخت سلیمان از شکوه معماری ایرانی می‌گوید و چشمه‌ای که در آنجاست از بهترین چشمه‌های جوشان جهان است.

پس آتشکده آذرگشسب یکی از جاذبه‌های گردشگری شاهنامه است. بنایی که به دست کیخسرو ساخته شده

و کیخسرو در اینجا یک شخص نیست؛ بلکه نماینده یک نسل است. سال‌ها پیش، یک باستان‌شناس کانادایی به نام فیلیپ اسمیت، سفالی را در منطقه «گنج دره» کرماشان(و نه کرمانشاه) کشف کرد. سفالی 10 هزار ساله که یک طبقه ضخیم از خاکستر بر آن دیده می‌شد و نشان می‌داد هفت هزار سال پیش، در این منطقه آتش‌سوزی و غارت رخ داده است. نشانه‌هایی از این اتش و ویرانگری در قزوین و خوزستان هم دیده شد که نشان‌دهنده حمله و کشتاری گسترده در ایران بود؛ فردوسی به این حمله که تاراج بابلیان بوده اشاره کرده است:

ندانست، خود جز بد آموختن/ به جز غارت و کشتن و سوختن»

پس ما می‌توانیم بر اساس شعر فردوسی این مکان‌ها را مشخص و به گردشگران نشان دهیم

«گردشگران» نه «گردش کنندگان»...

خوب است مکانی که نبرد رستم و سهراب یا رستم و اسفندیار در آن رخ داده را مشخص کنیم یا فضایی را بازسازی کنیم که نشان‌دهنده هفت خان رستم است

من در دفتر دوم «داستان ایران» این مکان‌ها را شناسایی کرده و به خوانندگان شناسانده‌ام. اینها نتیجه 35 سال گردش من در دنیای شاهنامه است.

آیا مکان‌های افسانه‌ای را هم می‌توان بازسازی کرد؟

ما می‌توانیم حقیقت داستان را پیدا کنیم تا از صورت افسانه‌ای خارج شود. برای نمونه در زیارتگاه «بابا یادگار»، گیوه او را نگه داشته‌اند و برای عده‌ای این گیوه‌ها ارزشمند است اما مساله اینجاست که ما از حمله مغول به این‌سو با حاکمان غیر ایرانی روبه‌رو بوده‌ایم.صفویه به معماری اهمیت می‌دادند اما به دانش و خرد نه به همین‌خاطر بسیاری از دانشمندان در آن زمان به هند رفتند. قاجاریه هم که کم از مغولان نبودند و می‌گفتند ما مملکت را به ضرب شمشیر گرفته‌ایم. پهلوی هم که کرنش به اروپاییان بود اما در دوره جمهوری اسلامی، اندکی بیداری حاصل شد بگذریم از این‌که در دولت نهم و دهم، دو سه پسربچه مسئولیت سازمان میراث فرهنگی را برعهده گرفتند و این، جای افسوس دارد اما انتخاب بعدی مردم، انتخاب هوشمندانه‌ای بود و این نشان‌دهنده اصلاح در نگرش ایرانیان است.

یادمان‌ها و بناهایی که ساخته شده تا چه اندازه حس و حال شعر و فضای ذهنی شاعران را بازگو می‌کند؟

ببینید بعضی بناها این حس و حال را ندارند. آرامگاه باباطاهر، جایی شبیه به خانقاه و هماهنگ با شعر و حس و حال باباطاهر بود. در زمان پهلوی، مهندس هوشنگ سیحون، میله‌ای بالا برد که در آن نمی‌توان زیرلب زمزمه کرد: »عزیزا کاسه چشمم سرایت/ میان هر دو مزگون جای پایت...»

از این گذشته وقتی به نیشابور می‌رویم، نشانی از شعر خیام و عطار نمی‌بینیم... ردپای فردوسی را نمی‌‎توان در توس جستجو کرد

شهرها بی‌هویت شده‌اند. 90درصد جوانانی که در تهران می‌بینیم خود یا پدرانشان از روستا گریخته و به شهر آمده‌اند. نه آن فرهنگ زیبای روستایی را نگه داشته‌اند و نه کاملا شهرنشین شده‌اند. دولت، پرده‌پوشی می‌کند. تهران، از پل کردان آغاز می‌شود تا پایان پردیس... شهری که از بزرگ‌ترین کلانشهرهای جهان و در عین حال بی‌هویت‌ترین است. ما که آن اندازه به «اسپندارمذ» احترام می‌گذاشتیم حالا شهرمان، کثیف‌ترین است.

گفتگو از: زهره نیلی

 

           

 

کد خبر 2163097

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha