به گزارش خبرنگار مهر، رمان «ویلای دلگیر» اثر دیگری از پاتریک مودیانو نویسنده فرانسوی برنده جایزه نوبل ادبیات با ترجمه حسین سلیمانی نژاد در قالب یکی از عناوین مجموعه داستان غیرفارسی نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این رمان برنده جایزه گنکور در سال ۱۹۷۸ و جایزه رمان نویسی آکادمی فرانسه در سال ۱۹۷۲ است.
خلاصه داستان این رمان از این قرار است که در یک تابستان دهه ۱۹۶۰، در یکی از شهرستانهای فرانسه که کنار دریاچه و نزدیک مرز سوئیس است، پسری ۱۸ ساله به نام ویکتور کمارا، به خاطر مبارزه با ترس، ناامنی و تهدیدی که اطراف خود حس می کند، در یک شهر آب گرم مخفی شده است. ویکتور با شخصیتهای مرموزی آشنا میشود؛ از جمله دکتری که اسم خود را ملکه آسترید گذاشته است. او علاوه بر این دکتر با سگ آلمانی او، ایون نیز آشنا میشود...
ویکتور میکوشد منظرهها، لحظات فرار و فضای گذشته دور را دوباره زنده کند. ولی گویی از پشت شیشه یک قطار، همه چیز پشت سر هم میآیند و میروند، طوری که دیگر چیزی جز یک سراب و چشم انداز تصنعی باقی نمی ماند. ویکتور کمارا، انسان بی ریشه ای است که در جست و جوی زمانی از دست رفته و جوانی گذشته است.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
«من به شانه یک نفر که جلوم نشسته بود تکیه دادم و بعدا فهمیدم آندره دو فوکی یر است. او برگشت. تته پته کنان معذرت خواستم. غیر ممکن بود که دستم را از روی شانهاش بردارم.
باید خم میشدم عقب و برای مبارزه با یک ضعف عمیق، خودم را جمع و جور میکردم و کم کم بازویم را روی سینهام بر میگرداندم. رسیدن آنها را با دوج ندیدم. منته اتومبیل را روبه روی هیئت داوران نگه داشته بود. چراغهای ماشین روشن بود. ناخوشیام جایش را به یک جور سرخوشی داد و همه چیز را دقیق تر از مواقع عادی میدیدم. منته سه بار بوق زد. در چهره اعضای هیئت داوران، ذره ای بهت دیدم.
فوکی یر هم مشتاق به نظر میرسید. دانیل هاندریکس لبخند میزد، ولی به نظر زورکی بود. اصلا لبخند بود؟ نه، یک پوزخند یخ زده. آنها از توی ماشین جنب نمی خوردند. منته چراغ ها را خاموش و روشن میکرد. چه نقشه ای داشت؟ برف پاک کنها را هم کار انداخت. چهره ایون صیقلی و نفوذناپذیر بود. یک دفعه منته بیرون پرید. همهمهای در هیئت داوران و تماشاگران شکل گرفت. این پرش به پیاده شدن او در «تمرین» جمعه هیچ شباهتی نداشت...»
این کتاب با ۱۶۱ صفحه، شمارگان ۲ هزار نسخه و قیمت ۱۲۰ هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما