به گزارش خبرنگار مهر، رمان «علف شبانه» نوشته پاتریک مودیانو نویسنده فرانسوی به تازگی با ترجمه شبنم درویش توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب به عنوان یکی از کتاب های مجموعه «جهان نو»ی این ناشر به چاپ رسیده است.
پاتریک مودیانو نویسنده اهل پاریس که در سال ۲۰۱۴ برنده جایزه ادبی نوبل شد، متولد سال ۱۹۴۵ در پاریس است و بین نویسندگان قرن بیستم فرانسه جایگاه ویژه ای دارد. این جایگاه نه به دلیل جایزه نوبل بلکه به خاطر ویژگی های ساختاری و محتوایی آثار این نویسنده است. گذشته یکی از عناصر مهم داستان های مودیانو است که در جهان روایی او، در موقعیت تاریک روشنا قرار دارد. همچنین می توان گفت که خاطرات، مبهم و هویت فردی مورد تردید است. شهر پاریس هم یا اشغال و یا دگرگون شده است.
رمان «علف شبانه» سال ۲۰۱۲ در فرانسه منتشر شد و خواننده در آن، مانند دیگر آثار این نویسنده با دنیایی پر از تردید و ترس روبرو می شود. این تردید هم درباره چیزهایی است که در گذشته رخ داده و ترس مورد نظر هم از ناپدید یا نابود شدن است.
خاطرات نه می میرند و نه از بین می روند. بلکه در گوشه ای از ذهن انسان می خوابند و روزی ناگهان برمی خیزند. اما خاطرات راوی داستان «علف شبانه» خلاف خاطرات اکثر مردم، واضح و سرراست نیستند. با رویا، واقعیت و خواب هایش در آمیخته اند، در گذر زمان کم نور و گاهی بی رنگ شده اند و به همین دلیل به سادگی نمی شود آن ها را رمزگشایی کرد.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
با او در محله دوران کودکی ام پیاده راه می رفتم، محله ای که معمولا ازش دوری می کردم زیرا خاطرات تلخی را برایم تداعی می کرد، امروز برایم کاملا غریبه و بی اهمیت است از بس که تغییر کرده. از هتل رویال سن _ ژرمن گذشته بودیم و به ورودی هتل تاران رسیدیم. دیدم که نویسنده محبوبم از هتل خارج شد، همان که عنوان یکی از شعرهایش دنی بود. پشت سر ما، مردی صدا زد «ژاک!...» و او برگشت. نگاهی شگفت زده به من کرد، به این خاطر که فکر می کردم این من بودم که او را با نام کوچکش صدا زده ام. دلم می خواست از این اتفاق به نحو مطلوب استفاده کنم، بروم سمتش و با او دست بدهم. می توانستم از او بپرسم چرا نام شعرش دنی است و این که، آیا خودِ او هم، دختری به این نام می شناسد. اما جرئت نکردم. کسی آمد و به او ملحق شد، دوباره او را «ژاک...» صدا زد، و او متوجه اشتباهش شد. حتا فکر می کنم به من خندید. دو مرد، جلو ِ ما، بلوار را به سمت رود سن در پیش گرفتند.
دنی به من گفت «باید بری بهش سلام کنی.» حتا پیشنهاد داد جای من پیش او برود، اما جلوش را گرفتم. تازه خیلی هم دیر شده بود، آن ها در سمت چپ بلوار راسپل ناپدید شده بودند. دور زدیم. دوباره، جلو ورودی هتل تاران بودیم.
دنی به من گفت «چرا براش یه نامه نمی ذاری و ازش درخواست یه ملاقات نمی کنی؟»...
این کتاب با ۱۲۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۹۰ هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما