۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۸:۱۴

با کاروان حسینی تا اربعین

آنها که می‌گفتند آمده‌ایم جانمان را فدا کنیم فرار کردند

آنها که می‌گفتند آمده‌ایم جانمان را فدا کنیم فرار کردند

در روزشمار وقایع حسینی به روزی می رسیم که بعضی از سپاهیان امام حسین (ع) قصد بازگشت می کنند و یکی از یاران ایشان می گوید آنها که می گفتند آمده ایم جانمان را فدا کنیم فرار کردند.

خبرگزاری مهر- گروه هنر: مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده است و تا اربعین ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت می‌کند و امروز سی ام ذیحجه بیست و چهارمین یادداشت وی را می خوانید:

سی ام ذیحجه

«در صحرایی بیکران، کاروان در محاصرۀ سپاه حُر، از بلندای تپه‏ ای قد کشید.

سوار خود را به بزرگ خود رساند.

گفت: شنیدم که عبیدالله در تدارک سپاه بزرگتری است.

بزرگ سواران نگاهی به او کرد.

گفت: پس در ماندن ما دیگر سودی نیست.

سر اسب گرداند و با همراهان خود، کاروان را ترک کردند.

ساربان با نگاهی به آنان رو به عابس بن شبیب شاکری کرد.

گفت: آنهایی که می گفتند، آمده ایم جانمان را فدا کنیم فرار کردند.

عابس گفت: جانشان را در خطر دیدند، اسبشان را هِی کردند سوی آخور زندگی!

گفت: شما چه می کنید؟

عابس نگاهی به او کرد.

گفت: همزمانی حیات‏مان با حسین بن علی نعمتی الهی است، اگر غفلت کنیم قدر آن را ندانیم، خداوند هبوط‏مان می‏ دهد، همانند آدم از بهشت!

به یکباره طنین صدای قافله سالار، پیاپی در دشت و دمن پیچید.

گفت؛ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.

علی اکبر، سواره تاخت و خود را به او رساند.

گفت: جانم به فدایت، چه شد که آیه استرجاع بر زبان راندی؟

گفت: شنیدم که هاتفی ندا می کرد، در این میانه جماعتی ره می‏ سپارد که مرگ به دنبال آنان می‏شتابد.

علی اکبر گفت؛ پدرجان، مگر ما بر حق نیستیم؟

قافله سالار گفت: به آن خدایی که همه به او باز می گردند، جز در مسیر حق قدم بر نمی داریم.

علی اکبر، آرام گرفت و تبسمی کرد.

گفت: پس ما را چه باک از مرگ.»

کد خبر 2940031

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha