به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «اعتراف به زندگی» شامل زندگی نامه شخصی پابلو نرودا به تازگی، با ترجمه احمد پوری توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب بیست و پنجمین عنوان مجموعه «خاطرات و زندگی نامه» است که توسط این ناشر چاپ می شود.
احمد پوری مترجم این کتاب در سال ۱۳۵۶ و زمان دانشجویی در دانشگاه نیوکاسل، با این کتاب به نام «خاطرات» شامل زندگی نامه پابلو نرودا آشنا شده است. او یک بار ترجمه این کتاب را در آن سال ها تمام کرده و هنگام بازگشتش به ایران نسخه دستنویس این ترجمه را با خود به ایران می آورد. پوری می گوید در همان سال ها ترجمه ای از این کتاب به قلم هوشنگ پیرنظر را دیده که موجب شده از چاپ ترجمه اش منصرف شود و در نهایت هم این نسخه دستنویس از ترجمه زندگی نامه نرودا مفقود می شود.
پوری پس از سالها، دوباره این کتاب را ترجمه کرده که حالا به چاپ رسیده است. این کار با هماهنگی نشر چشمه با مدیر نشر آگاه که سال ها پیش این کتاب را چاپ کرده، انجام شده است.
پابلو نرودا درباره این کتاب میگوید: در این خاطرات و بازآفرینیها گاه این جا و آن جا خلئی است و گاه برخی فراموش شده اند چراکه زندگی همین است. درنگهایی که برای رویا میکنیم یاریمان میدهد کار روزانه را دوام بیاوریم. بیشتر چیزهایی را که به خاطر آوردهام تیره و تار گشته اند و چون بلوری خُردشده با خاک یکسان شدهاند. آن چه که خاطره نویس به یاد میآورد با آن چه شاعر بازآفرینی میکند یکی نیست. خاطرهنویس شاید کمتر زیسته باشد اما از رخدادها عکس گرفته است و آنها را با توجهی خاص به جزئیات بازآفرینی میکند. شاعر اما در گالری پر از اشباح را در برابرمان میگشاید که ارواح در آن با تاریک روشنهای زمان خود میرقصند. شاید من تنها زندگی خود را نزیستم، شاید بسیاری از زندگی دیگران را هم زندگی کردم.
این کتاب ۱۲ فصل دارد که عناوینشان به ترتیب عبارت است از: پسرک روستایی، گم شده در شهر، راههای جهان، تنهایی درخشان، اسپانیا در قلب من، در جست و جوی افتادگان رفتم، مکزیت شکوفا و خارآگین، کشورم در تاریکی، آغاز و پایان تبعید، سفر دریایی و بازگشت به میهن، شعر پیشه است، کشور محبوب من سرزمین ستمکار من.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
شب دیروقت بود که قطار راه افتاد. وقتی از حومه شهرهای اسپانیا رد می شدیم یاد هویدوبرو و چمدانش افتادم و آن لحظه ناگواری که گذراند. به چند نویسنده امریکای مرکزی که از کوپه ما دیدار می کردند گفتم «بروید هویدوبرو را هم ببینید. الان باید تنها و غمگین باشد.»
آنها بعد از بیست دقیقه بازگشتند با چهرهای بشاش. هویدوبرو گفته بود «درباره چمدان چیزی نگویید، اصلا اهمیتی ندارد. آن چه که اهمیت دارد این است که دانشگاههای شیکاگو، برلین، کپنهاک و پراگ عنوانهای افتخاری به من داده اند اما دانشگاه کوچکی در کشور کوچکی مثل کشور شما حتا دعوتی هم از من برای سخنرانی نکرده است.»
این شاعر کبیر، هم میهن من، شکی نیست آدم بدبختی بود.
سرانجام به مادرید رسیدیم. در فاصله زمانی که از مهمانان استقبال می شد و هر کدام به محل اقامتی که برای شان در نظر گرفته شده بود راهنمایی می شدند، تصمیم گرفتم سری به خانه ای که یک سال پیش در آن بودم بزنم...
این کتاب با ۵۰۳ صفحه، هزار نسخه و قیمت ۳۸۰ هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما