۱ آبان ۱۳۹۶، ۸:۲۹

بازخوانی مهر؛

ولادت امام باقر(ع) در شعر آئینی/ او زاده خلیل سرافراز نینواست

ولادت امام باقر(ع) در شعر آئینی/ او زاده خلیل سرافراز نینواست

طلوع مبارک امام اباجعفر محمد بن علی الباقر(ع)، از مناسبتهایی است که شاعران آئینی ایران زمین برایش سروده‌ها دارند.

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ: بر اساس روایتی، در مانند چنین روزی، یعنی در سومین روز از ماه صفر المظفّر سال ۵۷ هجری قمری، خانه امام علی بن الحسین(ع) به نور نوزادی مبارک منوّر شد.

نامش را محمد گزاردند؛ امام محمد بن علی(ع) که به باقر العلوم یعنی شکافنده دانش‌ها شُهرت یافت. و اما شاعران آئینی هم از جمله اقشاری هستند که این میلاد مبارک را به تماشا نشسته اند و فائز شوشتری از جمله آنهاست؛ شاعری که بخشی از شعر او درباره این مناسبت اینچنین است:

فصل بهار آمد و عالم مُعطّر است

بوی نسیم صبح، بسی روح پرور است

گویا ز خلد می ‌وزد این باد مُشکبیز

کاین سان دماغ ابر ز بوی خوش‌تر است

هم این زمین مرده شده احیا ز فیض او

هم این جهان پیر، جوان بار دیگر است

چندان نموده عقد جواهر نثار یار

کز فیض او فضای زمین، پر ز گوهر است

گستره است فرش زُمرّد به صحن باغ

دهقان باغ را ندانم چه بر سر است

در بزم بلبل آمد گل، باز بی نقاب

اما به سوز حسن رخش طرفه چادر است

نرگس گشوده چشم تماشا به روی گل

سوسن به صد زبان، پی مدحش ثناگر است

بنگرد می به شاخه نیلوفر از شعف

در پیچ و خم، چو زلف عروسان دلبر است

در پای قصر گل زده خوش خیمه نسترن

گویا طلب نموده چه درویش بر در است

از صوت سار و صلصل و بلبل، به گلستان

چشم حسود کور و همی گوش او کر است

با صد نوا به شاخ گل ارغوان، هَزار

طوطی به نغمه بر سر شاخ صنوبر است

من هم زبان گشوده به مدح شهنشهی

کو بر علم حجله موجود، باور است

نور خدا، امام هُدی، باقر العلوم

هادی دین و وارث علم پیمبر است

بابش علی و جدّ کِبارش بُوَد حسین

زین العابد را پسر و باب جعفر است

کی عقل می‌ رسد به در قصر قدر او

جایی که عشق، مات رخ آن فلک فر است

در جاه و رتبه صد چو سلیمان، به عزّ و جاه

در زیر بال طائری از کوی اش اندر است

هم لطف اوست مونس یونس، به بطن حوت

هم در طریق، هادی خضر و سکندر است

نعلین مصطفی ست به پایش که در عروج

کو قصر جاه و رتبه ‌اش از عرش برتر است

مفتاح قفل گنج سعادت، به دست اوست

برپا از او بنای شفاعت، به محشر است

کی با شهان، گدای درش را مثل زنم

چون بر در گدای درش، صد چو قیصر است

هر کس که دید گفت تعالی از این هنر

این دست، دست قدرت خَلّاق اکبر است

این هم ابیاتی از شعر علیرضا فولادی که در آن، تمامی جهان، ریزه خوار سفره ی دانش آن امام هُمام دانسته شده است: 

ای بوسه گاه جن و ملک، خاک پای تو

جانِ تمامِ عالمِ خاکی فدای تو

ای اختر سپهر ولایت، که تا ابد

عالم مُنوّر است به نور لقای تو

از شهریار کشور دانش، که در جهان

نشناخت کس مقام تو را جز خدای تو

ای ریزه خوار سفره عِلم ات، جهانیان

خورشید علم، کرده طلوع از سرای تو

ای باقر العلوم که هنگام مَکرمَت

باشد هزار حاتم طایی گدای تو

پنجم ولیّ و حجّت خَلّاق عالَمی

لوح دل است مُهر به مِهر و ولای تو

در عرصه وجود نهی قبل از آنکه پای

داده سلام احمد مرسل برای تو

هر کس تو را شناخت، دل از دیگری برید

بیگانه گشت با همه کس، آشنای تو

چندین هزار عالم و دانشور و فقیه

آمد برون ز مکتب و دانشسرای تو

آن پیر سالخورده راهب تو را چو دید

اسلام پیشه کرده و شد مبتلای تو

خوان طعام، آور از بهر میهمان

از حجره تهی ید قدرت نمای تو.

و اما محمود ژولیده از شاعرانی است که چندین شعر درباره امام اباجعفر  (ع) دارد؛ اشعاری که مانند بسیاری از اشعار دیگر درباره آن امام معصوم، گریزی هم به کربلا و عاشورا می زند:

      نازم به سَروَری که زبورش ز کوثر است
      داود اهل بیت صدایش رساتر است

      یک سوره از زبور گلستانِ "هل أتی"
      دنیایی از فضائل آل پیمبر است

      یک آیه از صحیفه ی سجّادیه بخوان
      وانگه ببین که سوره ی نورش چه محشر است

      هرکس که آن صدای رسا را شنید؛ دید
      حتی سکوت هم که کُنَد، عین حیدر است

      یعقوب آل فاطمه حالا پدر شده
      آمد محمدی که به او روح پیکر است

      نسل رسول، نسل علی، نسل فاطمه
      بسته به این ولادت و مولود انور است

      هم هاشمی ست؛ هم علوی، هم محمّدی
      نسلش حسینی و حسنی، فخر داور است

      اول محمد آمد و بعدًا علی ولی
      اینجا علی ز قبل محمد، مُصوّر است

      او زاده ی خلیلِ سرافرازِ نینواست
      آزاده ی ذبیحِ خدا، سبط صفدر است

      او ناشر حقایق دین محمدی
      احیاگر علوم خداوند اکبر است

      آگاه از عوالم غیب و شهود، اوست
      از قلّه های علم و عمل اوست برتر است

      در یک کلام مرتبه ی باقر العلوم
      مولای هفت سرور و بابای جعفر است

      در وصف او هر آنچه سخن هست نارساست
      جز اهل بیت هرچه بیان است؛ بی بر است

      قرآن هر آنچه وصف اولو الامر می کند
      درباره ی پیمبر و آل پیمبر است

      او کیست وصفش این همه توحید آور است
      او کیست که به گلشن ارباب مِهتر است

      با این همه فضایل گویای حضرتش
      تاریخ او مویِّدِ میلاد دیگر است

      او یادگار نهضت سالار کربلاست
      دامن نشین عمّه ی سادات لشکر است

      تا کربلاست؛ زینتِ دوش عموی خویش
      وز کربلا، نظاره گر هیجده سر است

      او راوی تمام شهیدان نینواست
      او شاهد سه ساله و نُه ساله دختر است.

او در شعر دیگری هم، مدح و ثنای این امام هُمام را اینچنین در بیان کلمات، به نظم کشیده است:

      سلام ای باقر علم امامت
      امامت مفتخر بر هر سلام ات

      سلام ای قدرت حق در ید تو
      نثار تو سلام ایزد تو

      سلام ما نباشد اعتبارت
      سلام حضرت احمد نثارت

      عطایای الهی پیشوازت
      همه آیات قرآن سرفرازت

      تویی روح تمام معنویات
      ولای تو کند دفع بلیّات

      وصال تو فرار از انحرافات
      جدایی از تو انبوه مکافات

      چه باید گفت در وصف کمال ات
      خدا را بهترین صورت جمال ات

      جمال ات هست ممدوح الهی
      که روحت هست از روح الهی

      من عشقت را نه اینکه می سپاسم
      تو را از روز اول می شناسم

      تو دریای صفات ذوالجلالی
      جمال بی مثال لایزالی

      سر ما را ولایت سایه بخشید
      تو خورشیدی؛ تو خورشیدی، تو خورشید

      مگر ممکن شود وصف تو آیا؟
      که ما یک قطره از قطره، تو دریا

      ولیِّ خالق مطلق تویی تو
      به شهر علم، "جاءَ الحَقّ" تویی تو

      سعادت را شناساندی به عالم
      شقاوت را هراساندی به عالم

      جمیع دشمنان مغلوب علم ات
      جمیع دوستان مجذوب حلم ات

      تو از علم ات به ما اطعام کردی
      معانی را به ما الهام کردی

      اگر در جذبه ی حق سوخت عاشق
      مناجات از شما آموخت عاشق

      فصاحت مشقی از صُنع ثنایت
      بلاغت رشکی از صوت رسایت

      کرامت عادتی در کُنه ذاتت
      سخاوت اشتهایی از صفاتت

      به وقت ریزش رحمت به یاران
      تو بارانی؛ تو بارانی، تو باران

      خدا ما را گزینش با شما کرد
      شروع آفرینش بر شما کرد

      درخت علم جز تو ریشه، هرگز
      تو را برتر کسی اندیشه هرگز

      گره خورده همه هستی به هستت
      امور عالم و آدم به دستت

      شرف شایسته ی شأن رفیعت
      حکومت هدیه ی فکر بدیعت

      سراغ انجم روی تو در طور
      چراغ پنجم "نورٌ عَلی نور"

      تو حَبلُ اللّهی و حبل المَتینی
      ولیُّ اللّهی و حقُّ الیقینی

      حیات عشق در چتر ولای ات
      نجات دهر در زیر لوای ات

      خدا خواهی، مناعت طبعِ دستت
      قیامت را شفاعت ناز شصتت

      تو فرزند بشیری و نذیری
      امیرالمؤمنین را دلپذیری

      تویی یک شاخه از طوبای عصمت
      به باغ کوثر از گلهای عترت

      به حُسن دوست، حِصنِ ایمنی تو
      حَسن را نور وجه أحسنی تو

      تو در چشم پدر نور دو عینی
      تو یکتا قُرَّه العَینِ حُسَینی

      تو روح سفره ی ایجاد هستی
      سلیل حضرت سجّاد هستی

      پس از یک چلّه دوران جدایی
      تو تنها یادگار کربلایی.

و در پایان، به استقبال شعری از داود رحیمی می رویم؛ آنجا که شاعر، امام محمد بن علی (ع) را "شکافنده علم انبیاء" و "کوثری دیگر" معرفی می کند:

      حرفی نزن از تشنگی؛ دریا رسیده
      از بی پناهی ها مگو؛ مأوی رسیده

      پیغمبر آمد خیر نازل شد از آن پس
      فیض مدام از عالم بالا رسیده

      فرخنده فیضِ فرّخ و فرزانه ای که
      آوازه اش تا سدره و طوبی رسیده

      آن مدعی کز نسل احمد حرف می زد
      حالا ببیند چارمین آقا رسیده

      این چارمین حیدر نَسَب، این پنجمین دُرّ
      از کوثرِ پُر گوهرِ زهرا رسیده

      داعیه داری که به علمش ناز می کرد
      کارش به شاگردی این آقا رسیده

      با کَعبُ الأحبار" و هُرَیره، دین نمی ماند
      با "قالَ باقر"، شیعه تا اینجا رسیده

      لطفش همیشه شامل حال گداهاست
      از لطف و از آقایی اش بر ما رسیده

      یا "باقرَ عِلمِ النّبیّین"، یا محمّد
      فرقی نداری در حقیقت با محمّد

      دریای علمت تا ابد ساری و جاری
      تو مثل زهرا، کوثری؛ دنباله داری

      در جهل تاریک و خزان معرفت ها
      با یک بغل نور آمدی، گرم و بهاری

      مثل پیمبر دست مردم را گرفتی
      با تو سر راه آمده عبد فراری

      وقتی تو آقای منی، در خانه ی تو
      با آبروتر از گدایی هست کاری؟

      از تو نوشتم دفترم شد آسمانی
      یک آسمان لبریزِ حس بی قراری

      از تو نوشتم یادم آمد که غریبی
      افتاد از دستم قلم در یک کناری

      یک دست روی سینه و دست دگر را
      در پنجره های ضریحی که نداری

      از حال و روزت در بقیع آتش گرفتم
      نه سایبانی، نه چراغی، نه مزاری

کد خبر 4122007

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha