به گزارش خبرنگار مهر، رمان پلیسی «مگره و مرد مرده» نوشته ژرژ سیمنون بهتازگی با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب هشتاد و یکمین عنوان مجموعه پلیسی «نقاب» است که این ناشر چاپ میکند.
پیش از این کتاب، رمانهای دلواپسیهای مگره، مگره از خود دفاع میکند، تردید مگره، شکیبایی مگره، مگره و سایه پشت پنجره، سفر مگره، دوست مادام مگره، مگره در کافه لیبرتی، ناکامی مگره، مگره دام میگسترد، مگره و جسد بیسر، مگره و زن بلندبالا، مگره و آقای شارل، بندرگاه مه آلود، پییر لتونی، مگره در اتاق اجاره ای، مگره و مرد روی نیمکت، مگره و شبح، مگره نزد فلاماندها، مگره سرگرم میشود، تعطیلات مگره، دوست کودکی مگره از آثار ژرژ سیمنون، در قالب مجموعهنقاب با محوریت شخصیت سربازرس مگره چاپ شدهاند. به اینترتیب «مگره و مرد مرده» بیست و سومین کتاب «مگره» است که در نقاب چاپ میشود.
پروندهای که سربازرس مگره در رمان «مگره و مرد مرده» دنبال میکند، در کافهها و باراندازهای کنار رود سن جریان دارد. جنایتی رخ داده و سربازرس چنان با تار و پود جریان آن، یکی میشود که گویی مقتول با او نسبتی داشته است.
سیمنون در این رمان خود، مانند برخی دیگر از آثارش درباره پروندههای سربازرس مگره، سراغ محلات فقیر پاریس، کافهها و مسافرخانههای ارزانقیمت رفته و درباره آدمهایی داستانسرایی کرده که یا مهاجرند یا فقیر و یا تبهکار.
سیمنون این رمان را دسامبر سال ۱۹۴۷ در آریزونا در ۱۰ فصل به پایان رسانده که خلاف برخی دیگر از رمانهایش درباره سربازرس مگره، فصولش با عنوان مشخصی نامگذاری نشدهاند. بلکه فصلهای این رمان از ۱ تا ۱۰ شمارهگذاری شدهاند.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
مگره تا جلوی در او را بدرقه کرد. لحظهای به بارانداز خلوت، بشکههای ردیفشده و کشتیهای رودخانهپیمایی که به اسکله بسته شده بودند، نگاه کرد.
آنجا کافه کوچکی بود مثل خیلی از کافههایی که در حومه پاریس دیده میشوند. یک کافه کوچک واقعی که عکسش میتوانست روی کارتپستالهای عامهپسند قرار گیرد. خانه جنب آن یک طبقه داشت، با سفالهای قرمز و دیوارهای زردرنگ که روی آن با خط درشت و قهوهای نوشته شده بود: اُ پُتی آلبر.
سپس در هر طرف آن با خطوطی تزیینی: شراب _ چاشت در همه ساعت.
در حیاط پشتی، زیر سایهبان، سربازرس چند بشکه سبزرنگ حاوی درختچههای تزیینی را یافته بود که در تابستان در پیادهرو میگذاشتند و با دو سه میز، تراس جلوی کافه را میساختند.
مگره در داخل خانه خلوت احساس غربت نمیکرد. چون از چند روز پیش آتشی روشن نکرده بودند، هوای خانه سرد و مرطوب بود و سربازرس چندینبار به طرف بخاری بزرگی نظر انداخت که در وسط کافه قرار داشت و لوله دودکش آن، سیاه و درخشان، قبل از قرارگرفتن در سوراخ دیوار، فضای کافه را طی میکرد.
چرا تردید کند؟ بخصوص که سطلی تقریباً پر از زغال سنگ هم در دسترس بود. با گردآوردن تکههای کوچک چوب و چند روزنامه قدیمی در گوشه آشپزخانه، بخاری را روشن کرد.
چند دقیقه بعد، آتش زبانه میکشید و سربازرس، جلوی بخاری، دستها گرهکرده در پشت، در حالتی که خاصّ خودش بود، ایستاده بود.
در واقع، پیرزنی که لوکا دیده بود آنقدرها هم دیوانه نبود. آنها به خانه او سر زدند. در تاکسی پیرزن به پرگویی ادامه داد، ولی گاهی زیرچشمی به همراهانش نگاهی میانداخت تا ببیند چه تاثیری در آنها باقی گذاشته است.
این کتاب با ۲۰۸ صفحه، شمارگان ۷۰۰ نسخه و قیمت ۲۳ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما