۳۰ مرداد ۱۳۹۸، ۱۳:۱۴

«روانِ رنجورِ فرهنگ...»-۴/ برادران با مهر مطرح کرد

مسابقه وقاحت در جماعت آرتیست‌ها/ آیا وقیح‌ها رادیکال‌ترند؟

مسابقه وقاحت در جماعت آرتیست‌ها/ آیا وقیح‌ها رادیکال‌ترند؟

کامران برادران، مترجم آثار فرهنگی و فلسفی می‌گوید که در عرصه هنر این روزها انگار مسابقه وقاحت راه افتاده است؛ تو گویی که هر چه اقدامات هنرمندان وقیح‌تر باشد، رادیکالتر است.

به گزارش خبرنگار مهر، مساله فرهنگ مهاجم و دردسرهایی که برای فرهنگ ایرانی می‌آفریند، یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های پرونده «روانِ رنجور فرهنگ: از اختگی تا تکرار» است. نظریه پردازان فرهنگی برای حل این مشکل راهکارهایی را ارائه داده‌اند که تاکنون موفقیت آمیز نبوده و دلایل بسیاری را می‌توان برای آن مطرح کرد که در حوصله این نوشتار نیست اما می‌توان موفق نبودن آن ایده‌ها را در وضعیت کنونی جامعه دید. شاید حتی یکی از دلایل اضمحلال فرهنگ نیز در رویایی غیرفرهنگی این نظریه پردازان با پدیده‌های فرهنگی باشد. اکنون دیگر وقت تعارف نیست و باید علنا غرق شدن قریب الوقع فرهنگ جامعه ایرانی را در گردآب‌های فرهنگ‌های مهاجم فریاد زد. اهالی فرهنگی که با این غرق شدن مخالفند، از سطوح زیرین جامعه بی‌اطلاع هستند. شاید بهتر باشد که در مقابل خواب خرگوشی این نظریه‌پردازان به منتقدان جدید روی بیاوریم و تحلیل آنها را جویا شویم.

کامران برادران مترجم و منتقد حوزه فرهنگ است. علاقه‌مندان به فلسفه او را با ترجمه آثاری از اسلاوی ژیژک گرفته تا پل ویریلیو، ژان بودریار و آنتونیو گرامشی می‌شناسند و اهالی ادبیات نیز پیشتر ترجمه‌های او از هکتور مونرو، لوئیجی پیراندللو و جایلز کوپر را خوانده‌اند. برادران علاوه بر ترجمه، در حوزه‌ نظریه انتقادی نیز فعالیت دارد و پیشتر کتابش، «نوشتار زنانه؛ بداهه‌گویی در مه»، نیز در مجموعه نقد رادیکال نشر روزنه روانه بازار شده است.

از دیگر ترجمه‌های منتشر شده او نیز می‌توان به این عناوین اشاره کرد: «روح تروریسم» اثر ژان بودریار، «سوسیالیسم، فاشیسم و انقلاب» اثر آنتونیو گرامشی، «هنر و ترس» اثر پل ویریلیو، «علیه اخاذی مضاعف: پناهجویان، ترور و دیگر دردسرهای مربوط به همسایگان و...» اثر اسلاوی ژیژک (ترجمه مشترک با محسن اصفهانی‌زاده و میلاد روان‌بخش). با این مترجم و منتقد گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه خواهید خواند. او البته به اصطلاح فرهنگ مهاجم نقد وارد کرده و تحلیل مستقلی را ارائه می‌دهد.

به نظر می‌رسد با توجه به آسان و سهل شدن روش‌های ارتباطی با جهانیان و آگاهی ایرانیان از اتفاقات روز دنیا، مساله فرهنگ ایرانی راهی متفاوت از دوره‌های پیشین را در پیش گرفته است. در دوره‌های تاریخی ایرانیان از فرهنگ مهاجم تاثیر پذیرفته و با محاکات از آن، طریق نوینی را در شاخه‌های مختلف فرهنگی پدید می‌آورند؛ اما در زمانه امروز به نظرم این روش منسوخ شده و صرفا به تقلید تقلیل پیدا کرده است. نوع پوشش ایرانیان و پیروی محض از مد جهانی، تقلید در حوزه‌های سینما (حتی در مضامین)، تقلید در هنرهای تجسمی و... حضوری جدی دارد. تحلیل شما از این وضعیت چیست؟

راستش این بستگی دارد به این‌که فرهنگ را چه تعریف کنیم. از یک سو، فرهنگ را می‌توان دالی دانست برای مفاهیمی که روشنفکران قرن ۱۸ بدان می‌پرداختند و تلاش می‌کردند به کمک این ترم مسائل ساری در جامعه را بررسی کنند. اگر این تعریف را پیش‌فرض خود قرار دهیم، می‌توان چنین استدلال کرد که نهایتا فرهنگ شیوه‌ای از حیات است که در مقابل مطالبات تمدن مادی قرار می‌گیرد. این درست همان مفهومی است که در رمانتیسم قرن ۱۸ و ۱۹ بر آن تاکید می‌شود. اما تعریف دیگری نیز می‌توان از فرهنگ داد و آن شکلی از کدگذاری‌ها و دستورالعمل‌هاست که تمام شکل‌های زندگی، از هنر گرفته تا تفکر و زیست هر روزه را در برمی‌گیرد. در اینجا فرهنگ بدل می‌شود به امری روزمره که شیوه‌ای از زندگی را تبلیغ می‌کند. برای مثال،‌ فرهنگ زیست بورژوازی و فرهنگ زیست پرولتاریایی را باید در شیوه کلی زندگی‌شان جست‌وجو کرد، در نحوه توزیع نیروها و چیدمان عرضه و تقاضا. بنابراین، همان‌گونه که در کتاب «نوشتار زنانه؛ بداهه‌گویی در مه»، گفته‌ام، پدیده‌های فرهنگی ریشه در ایدئولوژی و اشکال سلطه دارند.

نسل بیت در جنبش هیپی و هیپی هم در جنبش ییپی ادغام شد و نهایتا بدل شد به شکلی مشخص از زیست که گرچه سعی می‌کند نشان دهد در ضدیت با نظم سلطه قرار دارد، اما دست آخر خودش بخشی از همان نظام است، نوعی سویه وقیح آناصطلاح «فرهنگ مهاجم» را که به کار بردید هم در همین چارچوب معنی پیدا می‌کند. «یک» فرهنگ خودش را به‌عنوان یگانه فرهنگ راستین نشان می‌دهد و در نتیجه هر شکل دیگری از زیست و تفکر بدل می‌شود به دژخیمی که تلاش دارد اصول اولیه این زیست را برهم بزند. در اینجا، همیشه یک همسایه‌ای هست که باید ازش ترسید.

بنابراین به نظر شما چیزی به نام روند تقلید و مقلد بار آمدن توده‌ها و تاثیری که بر حوزه‌های اقتصاد و سیاست می‌گذارد، وجود خارجی ندارد؟

تا جایی که شما در زمین فرهنگ بازی کنید، همیشه به چنین فتیش‌هایی نیاز دارید. اصولا برساخت «فرهنگ مهاجم» از همین نیاز به فتیشسازی نشئت می‌گیرد. در سازوکار فتیشی، ایدئولوژی همیشه به «دیگری» نیاز است، دیگری‌ای که بشود تمام مشکلات و کاستی‌ها را بر گرده‌اش انداخت و طوری رفتار کرد که اگر این دیگری نیست و نابود شود، تمام مشکلات به‌خودی‌ خود رتق و فتق خواهد شد. تاثیرش هم کاملا مشخص است، این فرهنگ نهایتا بدل می‌شود به مکانی برای اعمال مناسبات قدرت و هژمونی بر توده‌ها. اما منظور از مناسبات قدرت، نظامی مسلط و غالب از ارزش‌هاست که به وسیله نهادها و نگاهبانان هژمونی مسلط جهت تداوم نظم حاکم حراست می‌شوند. فرهنگ مسلط شدیداً در برابر عناصر نوظهور از خود حساسیت نشان می‌دهد و حتی سریعاً سعی در ادغام آنها در خود دارد.  

روند این ادغام چگونه است؟

با تبدیل هر شکلی از ضدفرهنگ به نوعی فرهنگ. مشابه اتفاقی که برای نسل «بیت» یا بسیاری از جنبش‌های ضدفرهنگ افتاد. نسل بیت در جنبش هیپی و هیپی هم در جنبش ییپی ادغام شد و نهایتا بدل شد به شکلی مشخص از زیست که گرچه سعی می‌کند نشان دهد در ضدیت با نظم سلطه قرار دارد، اما دست آخر خودش بخشی از همان نظام است، نوعی سویه وقیح آن. آدم یاد آن جمله معروف لکان درباره معترضان مه ۶۸ می‌افتد که می‌گفت «شماها فقط دنبال اربابی جدید می‌گردید و همین هم نصیب‌تان خواهد شد.» نمونه دیگرش جنبش‌های شیکی مثل زاپاتیستا است که هیچ تهدیدی برای کسی تلقی نمی‌شوند و درست به همین دلیل کسی کاری به کارشان ندارد!

بنابراین دیگر نمی‌توان از چیزی به نام ضدفرهنگ حرف زد...

هورکهایمر زمانی گفت هر چه فرد در شکست یک تابو مشتاق‌تر باشد، آن تابو بی‌ضررتر است. عرصه هنر را در این روزها در نظر بگیرید. انگار مسابقه وقاحت راه افتاده میان جماعت آرتیست؛ مثلا یکی از فضولاتش عکس می‌گیرد و می‌گذارد توی گالری، دیگری وزنه از موهای بدنش آویزان می‌کند و اسمش را می‌گذارد پرفورمنس، دیگری دوربین را می‌کارد وسط روده‌اش و به حاصلش می‌گوید سینمای تجربی! انگار هرچه وقیح‌تر باشید، رادیکال‌ترید! به عبارتی مطالبات واقعی هنر را نمی‌توان صرفا به شکست تابوها فروکاست و شکستن تابوها لزوما به معنای فراروی از سیاست حاکم نیست.

هورکهایمر زمانی گفت هرچه فرد در شکست یک تابو مشتاق‌تر باشد، آن تابو بی‌ضررتر است. عرصه هنر را در این روزها در نظر بگیرید. انگار مسابقه وقاحت راه افتاده میان جماعت آرتیست

یک نکته که نباید از یاد برد این است که پیشتر، نظم نمادین و خادمانش تصویری شیک و شسته‌رفته از خودشان نشان می‌دادند و در نتیجه برای ضدیت با آنها هنر می‌کوشید خود را وقیح جلوه دهد تا شوکی به ساختار یکدست فرهنگ وارد کند. اما وضعیت فعلی ما درست برعکس است؛ هر شکلی از سرکشی و زننده‌بودن بدل شده به مکمل اخلاق جامعه. در اینجا ما با همان مفهوم امر واقع به‌مثابه جزئی جدانشدنی و مکمل امر نمادین مواجه‌ایم. نگاهی به رهبران سیاسی جهان بیندازید. عمومشان وقیح‌اند و کثیف! اصلا سیاست‌گذاری‌ها به سمتی رفته که رئیس‌جمهور یک کشور سعی می‌کند خودش را آدمی نشان دهد مانند باقی مردم؛ یک سیاستمدار با دوچرخه می‌رود سر کار،‌ دیگری وسط سخنرانی‌اش بغض می‌کند، آن یکی از تردیدهایش سخن به میان می‌آورد و غیره و غیره. در چنین وضعیتی دیگر نمی‌توان همن فرم پیشین ضدفرهنگ را پیش برد!

اتفاقا این درست همان چیزی است که فرهنگ غالب می‌خواهد! فتیشی به اسم ضدفرهنگ که جلوی طغیان‌های رادیکال و جدی را بگیرد. به نظرم، مهم‌ترین و رادیکال‌ترین کار تصاحب شکلی مشخص از فرهنگ عامه است. این تسخیر فضای نمادین یگانه راهی است که پیش روی اندیشه انتقادی قرار دارد. سرمایه‌داری خوب نشان داده می‌تواند خود را با انواع فرهنگ‌ها و شکل‌های زیست هماهنگ کند، بنابراین باید در پی ایده‌ای جهانی‌تر بود. حتی گفت فرهنگی جهانی‌تر که امور مشترک را در برگیرد و بر سر آنها نزاع کند. 

عده‌ای بر این باورند که مترجمان و روشنفکران در این مساله تقلید، نقش عمده داشته‌اند. تحلیل شما درباره این موضوع چیست؟

کار روشنفکر، البته اگر بتوان چنین کاری را متصور شد، چیزی نیست جز ایجاد این فضای مشترک، چه در قالب ادبیات، چه دیگر شکل‌های اندیشه. حال اسمش را  اگر تقلید هم بگذارید به نظر من توفیر چندانی ایجاد نمی‌کند. پیشتر گفتم، این تاکید بر تقلید و اصرار به شکلی خاص از زیست، نهایتا همان کاری است نهادهای سلطه بسیار بر آن انگشت می‌گذارند.

نگاهی به رهبران سیاسی جهان بیندازید. عمومشان وقیح‌اند و کثیف! اصلا سیاست‌گذاری‌ها به سمتی رفته که رئیس‌جمهور یک کشور سعی می‌کند خودش را آدمی نشان دهد مانند باقی مردم؛ یک سیاستمدار با دوچرخه می‌رود سر کار،‌ دیگری وسط سخنرانی‌اش بغض می‌کندیادم هست یکی از نویسندگان وطنی زمانی گفته بود شما مترجم‌ها همه‌تان دزدید، چون کارهای باقی را ترجمه می‌کنید و از قِبَلش به شهرت و پول می‌رسید! این همان دیدگاه فرهنگ مسلط و حتی به نظرم فاشیستی است، چون باز گرفتار فتیش دیگری است. این‌که یک عده‌ای دوره افتاده‌اند که چرا به رمان فارسی کم‌توجهی می‌شود و فلان و بهمان، در نهایت برآمده از همین اخلاق بردگان است! آن زمان در جواب آن آقای نویسنده گفتم که همین چهارتا کلمه هم که در نقد مترجم‌ها گفته‌ شده از خواندن همین کتاب‌های ترجمه‌ای و دزدی ناشی برآمده است. 

ادبیات نمادین تلاش دارد خودش را به‌عنوان یگانه صدای حاکم نشان دهد. برای این‌که نظم حاکم اتوریته خود را بر تک‌تک افراد حفظ کند، نیازمند این است که تمام مشکلات را بر گُرده یک «دیگری» بیندازد. این‌که آن آقای نویسنده مترجم‌ها را به دزدی متهم می‌کند هم برآمده از همین منطق است. یک دیگری به نام مترجم در کار است که به‌شکلی فاشیستی می‌توان تمام مشکلات به او ربط داد. حرف‌هایی هم که اخیرا در نقد ترجمه و ستایش رمان فارسی شنیده می‌شود از همین‌جا نشات می‌گیرد. به جای آن‌که بپذیرند اوضاع رمان فارسی خراب است و اغلب آثار منتشر شده در سال‌های اخیر در حد انشای یک بچه ۱۰-۱۲ ساله است، میان‌مایگی خود را می‌اندازند به گردن کارهای ترجمه‌شده.

وقتی روی موضوعی حومه‌ای و حاشیه‌ای، از ادبیات وطنی بگیر تا سینما و اصولا هنر وطنی، تاکید می‌شود، طبعا راه برای رانت و سرازیر شدن پول‌های کثیف هم کاملا هموار می‌شود. این فساد اصولا به نظرم ملازم فضای فرهنگ نمادین است. تنها با مبارزه‌ای جهانی‌تر و انضمامی‌تر می‌توان این سد را شکست.

کد خبر 4690137

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • IR ۱۵:۱۱ - ۱۳۹۸/۰۵/۳۰
      0 0
      باشه تو خوبی.