به گزارش خبرنگار مهر، رمان «روستای محوشده» نوشته برنار کیرینی بهتازگی با ترجمه ابوالفضل اللهدادی توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب یکی از عناوین مجموعه «کتابخانه ادبیات داستانی معاصر» اینناشر است که نسخه اصلیاش در سال ۲۰۱۴ در فرانسه چاپ شده است.
برنار کیرینی نویسنده بلژیکی، متولد سال ۱۹۷۸ و دارای مدرک دکترای حقوق است. او که با نوشتن نقد و مقاله در مجلات ادبی، برای خود جایگاهی در جهان ادبیات کشورش فراهم کرده بود، اینروزها در دانشگاه بورگوین تدریس میکند. کیرینی که چندین رمان و مجموعهداستان در کارنامه دارد، در سال ۲۰۰۸ بهخاطر یکی از مجموعهداستانهایش برنده جایزه «ویکتور روسل» و جایزه «مارسل تیری» شد. همچنین در سال ۲۰۱۳ نیز بهخاطر مجموعهداستان «مجموعهای بسیار خاص» برنده جایزه بزرگ داستانهای علمیتخیلی شد.
رمان«روستای محوشده» اولینکتابی است که از ایننویسنده به فارسی ترجمه و چاپ میشود و درباره روستایی است که یک روز صبح مردمانش با بیدارشدن از خواب میبینند ارتباطشان با مردم دنیا قطع شده است. یعنی خودروها خراب شده و از یکجای جاده، جلوتر نمیروند. اینترنت هم فقط اخبار همان روستای خودشان را نشان میدهد، تلفن فقط شمارههای داخلی و درون روستا را میگیرد و تلویزیون هم قطع شده است. مردم روستا دست به کارهای مختلف میزنند که از اینوضعیت بیرون بیایند. شرایط بدی هم به مردم روستا تحمیل میشود چون آنها پیش از ایناتفاق عجیب، مواد غذایی و دیگر نیازهای خود را از ارتباط با مردمان مناطق دیگر به دست میآوردند اما حالا که ارتباطشان قطع شده باید فکری کنند. در نتیجه سیستم کپنی برمیگردد و همهچیز جیرهبندی میشود...
کیرینی در داستان «روستای محوشده» در پی نشاندادن وابستگیهای مردم امروز جهان است و اینکه اگر اینوابستگیها حذف شوند، چه آسیبهایی به زندگی اجتماعی آدمها وارد میشود. مترجم اینکتاب همصدا با نویسنده اثر معتقد است «روستای محوشده» هجوی بر غرور انسانی است که باور دارد میتواند هرکاری دلش خواست انجام بدهد.
در قسمتی از اینرمان میخوانیم:
اشمیتز بلافاصله مسائل را در دست گرفت و در عرض چند ساعت خبر دهان به دهان گشت: ورویه پاسخ مثبت داده بود، ورویه در پی برگذاری دادگاه بود، به هر حال ورویه چیزی نگفته بود اما برای تکذیب کردن بسیار دیر شده بود.
ایناشتباه ضامن را کشید. جمعیتی عظیم، حدود پانصد نفر به پشتوانه قدرت ورویه، بهسوی ژاندارمری راه افتادند و خواهان تحویل گرفتن مظنون شدند. شهردار کوشید گردانندگان این وضعیت را سر عقل بیاورد اما غیرممکن بود؛ آنها دیگر فقط از غرایزشان و در درجه دوم از ورویه پیروی میکردند که از اقدامشان حمایت میکرد. بنابراین شهردار با درماندگی نظرش را تغییر داد و به جبهه آنها پیوست. نمایشی حیرتآور که اهمیت نمادینش در آن لحظه نادیده گرفته شد: مقامی قانونی به متجاوزان میپیوست! در واقع سیلوستر آینله با این کار خستگیاش را نشان میداد؛ او دیگر نمیدانست چه کند و بهاندازه کافی بار سرنوشتِ روستا را بر شانههایش حمل کرده بود. اگر کس دیگری میخواست او میپذیرفت که جایش را بگیرد، حتی اگر ورویه بود که هیچکس به او رای نداده بود؛ اینگونه همه میدیدند که او چطور از عهده کار برمیآمد.
استوار دوم پاکیویتز با دیدن موج انسانی جلو سربازخانهاش به خود لرزید. متوجه شد مقاومت بیفایده خواهد بود و در صورت امتناع از تبعیت احتمالا چیزی جز تاراج دفترش به کف نخواهد آورد. بنابراین با تاسف بسیار به دوگی و پلیسیه دستور داد مظنون را از سلولش بیرون بیاورند تا او را بهصورت رسمی در اختیار اشمیتز قرار دهند. اما برای حفظ ظاهر شروع به اعتراض کرد.
گفت: «من نمیتونم با تحرکات شما مخالفت کنم ولی محکومشون میکنم.»
اشمیتز پاسخ داد: «ناوولی رو بدون قصه ساختن به من تحویل بدید، همه چیزی که میخوایم همینه.»
_ من قصهای نمیسازم. فقط بدونید گزارشی مینویسم و همهچیز ثبت میشه.
اینکتاب با ۱۹۲ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۸ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما