خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: کتاب «آرزوهای دستساز» نوشته میلاد حبیبی، از مجموعه تاریخ شفاهی انتشارات راهیار با موضوع پیشرفت، در ۱۴ فصل تنظیم شده و روایتش از زبان دانشجویی است که برای گذراندن دوران کارآموزی خود وارد یکشرکت دانشبنیان به نام «پویا فنآوران کوثر» میشود. ایندانشجو همراه اعضای شرکت روزهای پُر فراز و نشیبی را تجربه میکند؛ تجربهای که زندگی و خودش را میسازد.
اینکتاب داستان شکلگیری شرکتی دانشبنیان در حوزه فناوریهای الکترونیکی و کامپیوتری است که مسیر سختی را برای رسیدن به موفقیت و اثبات توانمندیاش طی کرده است.
آزاده جهاناحمدی، پژوهشگر و استاد دانشگاه با خواندن اینکتاب یادداشتی نوشته و آن را برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است. او معتقد است میتوان «آرزوهای دستساز» را شروع فصل جدیدی از تاریخنگاری انقلاب اسلامی و از مصادیق مصداق امید و انگیزه، تلاش و استقامت، عزت و میهن دوستی، خودکفایی و اعتماد به جوانان دانست.
مشروح متن اینیادداشت در ادامه میآید:
ساعت کلاسهای درسی تمام شده بود و آفتاب بیرمق زمستان در حال غروب بود. اما صداهایی که از پژوهشکده میآمد هیچنشانی از خستگی نداشتند. انرژی و امید و کمی هم اضطراب حکایت از یکآزمایش داشت. اتاقم دیوار به دیوار پژوهشکده بود و داشتم تحقیقات پایان ترم دانشجوها را بررسی میکردم تا نمرهها را وارد لیست حضور غیاب کنم. صداها واضح نبودند اما گاهگاهی وسط پیشنهادات و توصیههای استاد صدای خندهای بلند میشد.
چند دقیقهای همه ساکت شدند و صدای همکارم را میشنیدم که میگفت بچهها آمادهاید؟ همه با صدای بلند و کشدار: بله. بعد صدایی از اتاق به گوش رسید و کمتر از دو دقیقه بعد صدای کف و هورا و فریادهای ناشی از خوشحالی از اتاق به هوا رفت. وقت خداحافظی مهندس مولایی که همکارم بود آمد و برای سر و صدای ناشی از آزمایش در پژوهشکده عذرخواهی کرد. فردای همانروز، هماندانشجویانی که زیر نظر مهندس مولایی در حال ساخت موتور جدیدی بودند، با ناامیدی از بیثمر بودن تلاشهایشان میگفتند و اینکه اینجا نمیشود ماند و کار کرد و از همینحرفهایی که کلا اوقات آدم را تلخ و خُلق را تنگ میکند.
تخصص هرچه باشد، نباید خودت را محدود کنی در یکمحیط خاص. با افرادی شبیه به هم و ثابت. گاهی باید بروی پی مهارتی جدید با آدمهای جدید و محیط متفاوت. با اینکه فلسفه خواندم و در دوره تکمیلی رفتم دنبال یک موضوع بین رشتهای مثل ادبیات و فلسفه. اما وقتی پای تدریس در دانشگاه وسط آمد ترجیح دادم دروس عمومی را هم تجربه کنم. تدریس دروس عمومی به مدرس اینفرصت را میدهد تا در کلاس دانشجویان پزشکی و مهندسی هم برود و با آدمهای جدید و اصلاً ساختار رشتههای دیگر غیر از علوم انسانی آشنا بشود. اینموضوع آنقدر جذابیت دارد که نیم بیشتری از خاطرات من از همین کلاسهاست. از جمله خاطرهای که در ابتدای این یادداشت به آن اشاره کردم.
بین بچههای مهندسی دانشگاههایی که تدریس کردهام، همیشه ایده و سؤال و خلاقیت جریان داشته و از جانب دیگر سیکل معیوب و ساختارهای ناقص موجب سرخوردگی و ناامیدیشان میشده است. وقتی کتاب «آرزوهای دستساز» به دستم رسید. عنوان فرعی کتاب، جذاب به نظر میرسید؛ ماجرای شکلگیری یک شرکت دانشبنیان. یعنی در همین جایی که تقریباً یک پیشفرض اثبات شده به طور کامل پذیرفته شده که «نمیشود» و «نمیگذارند»، در «آرزوهای دستساز» اتفاقاً با ماجرایی روبرو هستیم که علیرغم همه دستاندازها بالاخره «شده» و عدهای هم «توانستهاند».
نثر «آرزوهای دستساز»، استاندارد قابل قبولی دارد و در مجموع روان و در روایت اتفاقات و هیجانات، پیروزیها و شکستها با موضوع همراه است. یکی از نقاط مثبت و قابلاتکای اینکتاب، ملموسبودن تجربیات و چالشهایی است که محققان و مدیران یکشرکت دانشبنیان با آن دستوپنجه نرم کردند. از «نه» شنیدنهای مکرر تا بهانه آوردن و سر دواندن و بیپولی و خستگی تا خوشحالی و قرارداد بستن و کسب درآمد و مورد اعتماد قرار گرفتن.
در کتابی که کمتر از ۲۰۰ صفحه دارد، عملاً با روایت جنگ عدهای جوان ایرانی و مسلمان و همعصر خودمان با مشکلات برای حرکت در مسیر پیشرفت، مواجههای عریان و صریح را مییابیم که خلاف خیلی از معاصران خود نخواستند در خارج از مرزهای ایران با شرایط بهتر و پول بیشتر گذران زندگی کنند؛ جوانانی که متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی سنگر جنگ را درست تشخیص دادند. ماندند و جنگیدند و طعم پیروزی را چشیدند.
روایت روند اتفاقات از نظم و انسجام منطقی و زمانی برخوردار است؛ آنچنانکه در صفحات پایانی وقتی اینجملات را میخوانیم، نهتنها احساس شعارزدگی نداریم بلکه دوست داریم همانزمان بلند شویم و کاری مفید انجام دهیم:
«دیگر برایم ممکن نیست که به روزهای قبل از کارآموزی برگردم. نه میتوانم فراموش کنم نه دستم برای بهانه آوردن باز است. گنج هرچه با ارزشتر و قیمتیتر باشد، نهفتهتر و دور از دسترستر است. پس در هر صورت محکومم. محکومم به تغییردادن و متحول کردن و هجوم بردن به کارهایی که نشدنی و دور از دسترستر به نظر میرسد.
حالا که برای آخرین بار در حیاط دنج شرکت، کنار حوض آبی قدم میزنم، با خودم میگویم چرا نباید مثل آنها باشم؟ چرا باید چشم به دستهای این و آن بدوزم؟ چرا نباید روی پای خودم بایستم؟ چرا نباید به جای حاشیهنشینی، در وسط گود بودن را انتخاب کنم؟ باید نباید ... باید نباید... جنگ برسر همین بایدها و نبایدهاست. همین بایدها و نبایدهاست که باعث تمایز آدمها میشود. در وفور مشکلات و قحطی راهحلها باید بایستیم به جنگ؛ جنگیدن با روشها؛ جنگیدن با هر آنچه که میخواهد ما را محکوم به ناامیدی و ناتوانی کند. بله، درست میگفتند؛ قطعا امید را برای روزهای سخت ساختهاند.
هنوز فکرشان درگیر است و ذهنشان مشغول. به بن بست را نمیپذیرند. کارهای زیادی برای انجام دادن دارند. هنوز برای بسیاری از مشکلات راهحل پیدا نکردهاند. میروند و میگردند تا «راه» جدیدی پیدا کنند.»
کتاب «آرزوهای دستساز» را به همه دانشجویان مهندسی پیشنهاد و هدیه بدهید.
نظر شما