به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب «نان سالهای جنگ» با تحقیق و مصاحبه محمد اصغرزاده و قلم محمود شمآبادی بهتازگی توسط انتشارات راهیار منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب دربرگیرنده خاطرات زنان روستای صدخرو در پشتیبانی از جبهه و رزمندگان سالهای دفاع مقدس است که ۱۶ فصل داشته و بخش پایانیاش هم به تصاویر زنان جهادگر و شهدای اینروستا اختصاص دارد.
روستای صدخرو در غرب سبزوار یکی از هزاران روستایی است که در سالهای دفاع مقدس، به پشتیبانی از جنگ مشغول بود. اما در تاریخ دفاع مقدس کمتر به نقش این روستاها پرداخته شده و با بیمهری تاریخنگاران مواجه بوده است. روستاهایی که به مدد جهاد سازندگی پایشان به پشتیبانی جنگ باز شد. زنان روستای صدخرو، نمونهای از زنان انقلابی هستند که عمرشان را پای دفاع از انقلاب و ارزشهایش گذاشتند. هرچند این زنان سواد زیادی نداشتند و در دانشگاهی درس نخوانده بودند، اما در مکتب اسلام یاد گرفته بودند که زندگی چیزی نیست جز عقیده و جهاد. برای همین زندگیشان شده بود جهاد در راه عقیده. برای همین بود که پای تنور خیس عرق میشدند، اما از نان پختن برای جنگ دست نمیکشیدند.
امام خمینی (ره)، بنیانگذار انقلاب اسلامی درباره عظمت کار این زنان گفته است: «من وقتی که در تلویزیون میبینم این بانوان محترم را که اشتغال دارند به همراهی کردن و پشتیبانی کردن از لشکر و قوای مسلح، ارزشی برای آنها در دلم احساس میکنم که برای کسی دیگر نمیتوانم آنطور ارزش قائل شوم. آنها یک کارهایی که میکنند که دنبالش توقع اینکه یک مقام یا یک پستی را اشغال کنند، با یک چیزی از مردم خواهش کنند؛ هیچ این مسائل نیست، بلکه سربازان گمنامی هستند که در جبههها باید گفت مشغول جهاد هستند.»
در بخشی از مقدمه اینکتاب آمده است:
«دشمن آمده بود خانه بسوزاند، اما زنان روستا دست روی دست نگذاشتند. وقتی پای جهاد سازندگی به روستا باز شد، شروع کردند به نان پختن برای جبهه، نان و کلوچه، آش و مربا، شال گردن و کلاه، ژاکت و جوراب هرچه از دستشان برمیآمد، دریغ نمیکردند. همه چیز از دل همین خانههای روستایی شروع شد. زنان روستایی خانه را میدان نبرد دیدند و خودشان را به میان مهلکه انداختند. زنان روستا هم پای مردانشان کار میکردند و جهاد. زنان روستا با اذان صبح بیدار میشدند و با وضو پای تنور میرفتند. خواهری که سلمان هراتی در یکی از شعرهایش تصویر کرده است، یکی از هزاران زن روستایی است که برای رزمندگان دستکش میبافته یا شال گردن و کلاه: تو میخواهی خواهرم فرصت نکند / برای رزمندگان دستکش ببافد…»
در قسمتی از این کتاب هم میخوانیم:
«توی منطقه، هیچ جایی مثل صدخرو نبود. این پیشتازی مدیون زنهای صدخروی بود. میگفتند این کاری است که به درد دنیا و آخرتمان میخورد. همه کارها هم صلواتی بود و حقالزحمهای نداشتیم، یکی از خانمها خودش بود و پنجتا بچه یتیمش. زندگیاش از نان پختن میگذشت. برای جبهه هم نان میپخت، اما مجانی.»
اینکتاب با ۱۹۲ صفحه و شمارگان ۲ هزار نسخه منتشر شده است. مخاطبان ایناثر میتوانند علاوه بر کتابفروشیها، آن را از پایگاه اینترنتی Ammaryar.ir تهیه کنند.
نظر شما