خبرگزاری مهر - فرهنگ و اندیشه: محمدسَروَر رجایی (۱۳۴۷ کابل ۱۴۰۰ تهران) شاعر، نویسنده و فعال فرهنگی شیعه افغانستانی بود. وی در سال ۱۳۷۳ ش، پس از حمله طالبان به ایران مهاجرت کرد و با نویسندگان و شاعران افغانستانی ارتباط گرفت که حاصل آن، تأسیس «خانه ادبیات افغانستان» در تهران بود. مسئولیت خانه ادبیات افغانستان و دفتر شعر و داستان افغانستان و همکاری در نشریات فرهنگی بهعنوان سردبیر، مدیرمسئول و عضو هیئت تحریریه از دیگر فعالیتهای فرهنگی او بوده است. او به صورت مستمر از سال ۱۳۸۳ تا پایان عمر با مجله «سوره»، «راه» و «دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی» همکاری داشت و مدیر تاریخ شفاهی افغانستان دفتر بود. در این یادداشت یاسر عسگری، همکار مرحوم محمدسرور رجایی و مدیر انتشارات راه یار از زاویه دید خودش و با تکیه بر آثار مکتوب وی، درباره رویکردها و دغدغههای وی نکاتی ارایه داده است.
۱. زنده یاد محمدسرور رجایی از جمله فعالان فرهنگی و ادبی افغانستانی مقیم ایران بود که بعد از آشنایی با آقای وحید جلیلی و همکاری مستمر و جدی با دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، پروژه فکری اش را «تقارب فرهنگی دو ملت ایران و افغانستان» قرار داد و به ندرت، از این پروژه فکری اش عدول کرد. وقتی اولین بار در سال ۱۳۸۳ پروژه ثبت خاطرات شهدا و رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس به وی مطرح شد میگفت: باید به دنبال سوزنی در انبار کاه باشم.(از دشت لیلی، ص ۱۹) حدود ۱۵ سال آخر حیات ایشان عمدتاً با شهدا و خانواده شهدا گذشت. شهدای دفاع مقدس، شهدای جهاد اسلامی افغانستان، شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون.
۲. نوشتن درباره شهدای افغانستانی دفاع مقدس را آرزوی نوجوانی خودش میدانست (از دشت لیلی، ص ۲۱)؛ پروژهای که سالها به فکر محقق کردنش بود و «از همان روزها مصمّم شدم از نام و یاد این شهدا غبارها را پس بزنم، اما راهش را نمیدانستم.» (از دشت لیلی، ص ۱۸) شخصیتی معتقد و باورمند و معتقد بود که در این سالهایی که برای شهدا کار کرده، برکات زیادی برایش داشته است. حتی در مقدمه خودش بر کتاب «از دشت لیلی» نوشته است: «در این چند سال، هنگام شناسایی شهدای مشترک و رزمندگان، توفیقات بسیاری داشتهام. کاملاً به این باور رسیدهام روح بلند شهدای مشترک ایران و افغانستان، راهنمای اصلی من شدهاند تا به هدف روزهای نوجوانی ام برسم. حالا یقین دارم روح بلند شهید احسان پارسی دستم را گرفت و مرا به شهر مقدس کشاند تا خانواده اش را ملاقات کنم. همانطور که روح ملکوتی شهید ابوالفضل کربلایی پور یزدی نیز بعد از سی سال، دستم را گرفته و مرا کشان کشان به قم رسانده بود. او خود، نشانی خانه پدر پیرش، کربلایی محمد پور یزدی را داده بود.» (از دشت لیلی، ص ۲۲)
میگفت: «همه ما بنا بر ارزشهای دینی باور داریم که شهدا زندهاند. گذشت زمان نیز هیچ تأثیری بر جاودانگی شهدا ندارد. هر زمانی که خود شهید بخواهد، ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم یاریگر میشوند تا شهید، خودش را به ما معرفی میکند.» (مأموریت خدا، ص ۱۰) او معتقد بود که «راه و رسم شهادت ادامه دارد.» (مأموریت خدا، ص ۱۱) در مقدمه کتاب «مأموریت خدا» مینویسد: «در مسیر پژوهشهایم، هر زمان با بُن بستی رو به رو میشدم، راه همواری از موی دیگر پدیدار میشد.» (ص ۱۱) او که فیلم مستند کوتاهی درباره شهید احمدرضا سعیدی ساخته است به نام «مأموریت خدا»، درباره عنایت شهدا هم صادقانه مینویسد: «در سالهای متوالی که مشغول پژوهش و شناسایی دوستان شهید احمدرضا [سعیدی] بودم همواره احساس میکردم نیرویی مافوق اراده ام، من را از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور میکشاند.» (مأموریت خدا، ص ۱۳)
۳. مرحوم رجایی مانند دیگر افغانستانیها، اصالت ادبی و ادبیاتی داشت. شاعر کودک و نوجوان بود و به خاطر تسلط شعر و ادبیاتی که داشت، هر وقت سخن میگفت کأنّه شعر میگفت. نثرش زیبا و تا حدی شاعرانه است. زیبا سخن میگفت و سخن زیبا هم مینوشت. متنها و یادداشتهای کوتاه او خواندنی و پُر از نکتهها و اصطلاحات ادبی است. یکی از اصطلاحات جالب و شاید ابتکاری او، «خون شریکی» بود که برای نخستین بار در مقدمه کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خواندم و کم کم بر سر زبانها افتاد. اگر هم این اصطلاح پیش از این وجود داشت، ولی مرحوم رجایی، نقش زیادی در احیا و جا افتادن این تعبیر دلنشین در فضای فرهنگی ایران داشت. او نه تنها ملتهای افغانستان و ایران را خون شریک میدانست، بلکه کل امت اسلامی را خون شریک میدانست. با نگاهی دوباره به آثار و یادداشتها و مکتوبات او میتوان از این تعابیر و اصطلاحات خاص پیدا کرد.
۴. آرامش و صبر زیادی داشت. کمتر دیدم عصبانی شود. اما با این حال، از برخوردهای تبعیض آمیز با مهاجرین افغانستانی و تعامل با برخی ادارات و مراکز مهاجران برآشفته و مکدّر میشد. طمأنینه و تأنّی خاصی داشت. همواره او را مرتب و منظم میدیدم. قامت استوار و ایستادهای داشت. خودش را سختی میداد و همیشه در جلسات، رسمی بود و همه جلسات هم رسمی است. مرتب، منظم و شیک.
۵. درباره فعالیتهایش در حوزه شعر و داستان و دفتر شعرش باید اهالی اش نظر بدهند. ولی می دانم و دیدم که با اهالی فرهنگ و ادب به ویژه شاعران ایرانی ارتباط خوبی داشت. «خانه ادبیات افغانستان» و «دفتر شعر و داستان افغانستان» را با همکاری دوستانش در حوزه هنری بنیاد گذارد. تا زمانی که تهران بودم رفت و آمدهای مکرر او با حوزه هنری را دیدهام و از باور و امیدش به حوزه هنری خبر داشتم. از رفاقت نزدیک و ارتباطات مداوم او با علی محمد مودب و علی داوودی و سید ضیاء قاسمی و سید رضا محمدی (البته قبل از مهاجرت شان) خبر داشتم. از ارتباطات خوبش با مصطفی محدثی خراسانی خبر داشتم. ارتباط تنگاتنگی هم با آقای وحید جلیلی داشت و به حرفها و رویکردهایش هم خیلی اعتقاد داشت و از راهبردها و مشورتهای او خیلی استفاده میکرد. جایگاه ویژه ای برای محمدکاظم کاظمی و ابوطالب مظفری قائل بود و بیشتر اوقات با تعبیر «استاد» از آنها یاد میکرد. با استاد علیرضا کمرهای رابطه خوبی داشت و برای جایگاه علمی و مشورتهای او ارزش و اعتبار زیادی قائل بود. حتی به پیشنهاد استاد کمرهای سعی کرد واژهها، اصطلاحات و ساختار جملات راویهای کتابهایش به ویژه «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» تاحد ممکن، حفظ شود. دکتر علی واحدی را هم دوست میداشت و چندین بار او و دیگر فرهیختگان افغانستانی را به دفتر مجله راه و بعدها دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی دعوت میکرد. دکتر واحدی از مجاهدان و از ولایت قندهار بود و به واسطه او توانسته بود به خانواده شهید احمدرضا سعیدی (شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان) دسترسی پیدا کند. (مأموریت خدا، ص ۱۰) با دکتر سید علیشاه موسوی گردیزی هم رابطه خوب و عاطفی داشت. بعد از شهادتش برای معرفی این چهره مظلوم و مخلص زحمات زیادی کشید و کتاب خاطرات وی را برای چاپ آماده میکرد.
۶. یکی از کارویژه های ویژه او برای ما همکارانش این بود که دایره واژگانی ما را افزایش داد. گویی از به کار بردن اصطلاحات غربی و وارداتی ابا داشت جز در مواقع ضروری، از آنها استفاده نمیکرد. روی اصطلاحات فرهنگ بومی و سنتی کهن ما تأکید داشت. استاد علی معلم دامغانی را میستود و بر نقش او در این زمینه تأکید داشت. از سویی نگاه ما همکاران را به غیرایرانیها به ویژه مهاجران افغانستانی و دیگر مهاجران اصلاح کرد. اعتباری برای مرزهای جغرافیایی مرسوم قائل نبود و روی فرهنگ و دین و زبان مشترک ایران و افغانستان و تاجیکستان و پاکستان تأکید ویژه داشت. برخلاف برخیها، غربزده و غربگرا نبود، ولی نظم و انضباط و اخلاق پژوهش و اخلاق کاری غربیان را خیلی میپسندید و منکر نقاط قوت و پیشرفتها و کارها و رویکردهای مثبت شان نمیشد.
۷. روی مظلومیت مردم افغانستان تأکید زیادی داشت. معمولاً با صفتها و الفاظی مانند «مردمِ شریف» یا «مردمِ نجیب» یا «مردمِ مظلوم» از مردم کشورش یاد میکرد. خودش با فقر و محرومیت و تبعیض مواجه بود و در این نابسامانیها و کمبودها رشد کرد و از فقرا غافل نبود. فقر و محرومیت و تبعیض در حق مردم افغانستان و مهاجرین آزارش میداد. برای اصلاح تلقیهای مردم و مسئولان ایرانی نسبت به مهاجرین و مردم افغانستان تلاش میکرد. با هرکسی که در این زمینهها مسئولیتی داشت میخواست جلسه بگیرد یا جلسه میگرفت تا اوضاع را، حداقل چند قدمی، بهبود ببخشد. برای کار فرهنگی و احیای هویت فرهنگی برای مهاجرین، واقعاً دغدغه داشت و خیلی از مهاجرین هم روی او و فعالیتهایش حساب ویژه ای باز کرده بودند. در برنامههایی مثل «خندوانه» و «کتاب باز» به عنوان مهمان جلسه شرکت کرده بود و این چنین برنامههایی را برای تقویت همدلی و هویت فرهنگی مهاجرین مثبت ارزیابی میکرد. معتقد بود: «اتفاقی که در برنامه خندوانه افتاد چیزی است متأسفانه طی سالهای گذشته بسیار کم به آن توجه میشد، هر چه خبر در رسانههای ایران از افغانستان پخش شده، اخبار مأیوس کننده بوده و همیشه چهرههای درجه چندم را از افغانها را نشان داده است. در سریالهایی که در گذشته از رسانه جمهوری اسلامی پخش میشد، همیشه شخصیتهای افغان در نقشهای کارگر، آبدارچی و… بودهاند و هیچگاه نگاه به افغانستانیها فراتر از این نرفته است.»
۸. دغدغه زیادی برای توزیع کتابهای خودش (به ویژه «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» و «در آغوش قلب ها») داشت و برای دیده شدن کتابها زحمات زیادی میکشید. خصوصاً درباره کتاب «از دشت لیلی…» که شهرهای زیادی رفت و در برنامههای مختلفی شرکت کرد تا صدای مظلومیت رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس باشد. نقش زیادی در توزیع و دیده شدن کتابهایش داشت و مشتریان و مخاطبان زیادی برای کتابهایش جمع و جور میکرد. نویسندهای نبود که یک کتاب بنویسد و کارش را تمام شده بداند، بلکه «توزیع» را ادامه اثرگذاری کتابهایش میدانست و همین باعث شد که کتابهایش سریع به چاپ دوم برسد و ما در انتشارات، خیالمان جمع بود که کتابهای ایشان حداقل یک چاپش توزیع میشود و سریع به چاپ دوم میرسد.
۹. در اتاق کاری و میز کاری اش، کتابهای جدید منتشره درباره تاریخ و فرهنگ و سیاست و هنر افغانستان را میتوانستید ببینید. پیگیر کتب منتشره درباره افغانستان بود. از کتاب علامه شهید بلخی و خاطرات زلمای خلیل زاد گرفته تا خاطرات همسر احمد شاه مسعود و جزوات و نشریات و کتابهایی درباره احمد شاه مسعود و شهید مزاری و ویژه نامههای احزاب جهادی و سفرنامههای مربوط به افغانستان. این اواخر کتاب شهید اخلاقی را از حجت الاسلام والمسلمین محمدمحقق بلخی برای ایشان برده بودم (کتابی امضاء شده و اهدایی به ایشان) و درباره ثبت خاطرات روحانیون افغانستانی اطراف و حامی امام خمینی در نجف صحبت کردم.
۱۰. ارتباطات او به مرور زمان، خیلی گستردهتر و موثرتر و برنامهها و رویکردهای او نیز با استقبال بیشتری مواجه میشد. از دیدار او با مدیران فرهنگی نیروی انتظامی کل کشور گرفته تا برخی رایزنان فرهنگی ایران و اروپا (از جمله اتریش) تا مرکز مطالعات افغانستان در دانشگاه بیرجند و انجمنهای فرهنگی ادبی مهاجران افغانستانی مقیم ایران (در شهرهای قم و قزوین و اصفهان و یزد و…). ارتباط خوبی با امام جمعه شهر خودش برقرار کرده بود. از ارتباطش با دکتر محمدرضا وصفی و دکتر احمد بخشی مرکز مطالعات افغانستان دانشگاه بیرجند خبر داشتم و به این مرکز مطالعات افغانستان در دانشگاه بیرجند خیلی امید بسته بود. دکتر محمدرضا وصفی را مدیر توانمند و رایزن فهمیدهای میدانست. از اینکه رایزنی فرهنگی ایران در اتریش، ۱۰۰ جلد کتاب «از دشت لیلی» خریداری کرده، بسیار خوشحال بود؛ چون میدانست از این طریق به دست مهاجران فرهیخته افغانستانی مقیم اتریش و کشورهای آلمانی زبان میرسد و باعث همدلی و همسویی و تقویت هویت ایرانیها و افغانستانیها در اروپا میشود. در سالهای اخیر مشاور بسیاری شده بود برای کارهایشان درباره افغانستان؛ از مستندساز و نویسنده گرفته تا فیلمنامه نویس و دانشجویان و تشکلهای دانشجویی.
۱۱. او فردی متشرّع و اسلام گرا بود. برخی اوقات امام جماعت حسینیه هنر تهران میشد. اگرچه کمتر پیش آمده بود که درباره خانواده اش سخن بگوید یا سئوال بپرسم ولی مشخص بود که عاشق خانواده اش بود. در ایامی که درصدد ازدواج بود دو گزینه از افغانستانیهای مقیم تهران را معرفی کرد. یکی شان شاعر معروفی هست و میگفت اگر با او ازدواج کنی، در تقریب فرهنگی دو کشور گام خوبی برمی داری. شوخیهایی هم کرد از جمله اینکه روابط فرهنگی و هنری ایران و افغانستان / تهران و کابل هم تقویت میشود و… تلاش داشت همشهریان در محیطهای فرهنگی حضور پُررنگ تری داشته باشند و به فرهنگ و هویت خود افتخار کنند و اصالت فرهنگی و هویتی خویش را حفظ کنند.
۱۲. برای گردآوری اسناد و مدارک رزمندگان افغانستانی خیلی زحمت کشید و انصافاً اسناد و مدارک با ارزشی را گرد آورد. همین اسناد و مدارک یک دنیا حرف و مطلب برای مخاطبان دارند، خصوصاً نقاشیای که در ابتدای کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» منتشر شد و بازخوردهای رسانهای بسیاری داشت. نامهای همراه با نقاشی کودک افغانستانی در ایام دفاع مقدس، گویای مظلومیت و فداکاری و دلبستگی مهاجران افغانستانی به رزمندگان است که خیلی هم رسانهای شد.
۱۳. معتقد بود که با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، جوانههای امید بسیاری در قلب مردم مسلمان افغانستان شکوفا شد، آن هم در زمانی که کودتای ثور (اردیبهشت) ۱۳۵۷، بسیاری از مردم مسلمان را ناامید کرد و کشور را خفقان کشانید. به امام ارادت ویژه داشت و مقام و جایگاه خاصی برای امام قائل بود. امام را بیدارگر جوامع محروم و احیاگر مسلمانان جهان و رهبری فرامرزها میدانست. او معتقد بود که اهالی فرهنگ و شاعران افغانستانی، امام خمینی و اندیشههای بلند او را فرا مرزی یافتهاند؛ از این روست که در شهرهایشان به مثابه بیدارگری جهانی توجه نشان داده و میدهند. (در آغوش قلبها، ص ۱۲) او نوشته است که «پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و پیش از کودتاهای افغانستان، حضرت امام در افغانستان طرفداران زیادی داشتند، هم در میان شیعیان و هم بین اهل سنت. بسیاری از شیعیان مقلّد ایشان بودند، با اینکه مجتهدان دیگری هم در افغانستان مقلّد داشتند؛ اما بیشتر جوانانی که سیاسی و انقلابی بودند، از امام تقلید میکردند. رسالههای امام در بسیاری از خانههای مردم دیده میشد. حتی حضرت امام محبوبیت خاصی بین اهل سنت افغانستان داشتند.» (در آغوش قلبها، ص ۱۵) رجایی مینویسد که «مردم افغانستان بر این باور بودند که اندیشههای امام خمینی به ملت و مذهب خاصی تعلّق ندارد. ایشان با اندیشه و تفکر عمیق اسلامی و ایمان به راه درست مبارزاتی خود توانسته بود مسیر تحولات دینی، سیاسی و فرهنگی را در جهان عوض کند. در این مسیر تحول، هر قوم و ملتی، به تناسب فهمشان از تفکرات امام بهره میبردند.» (در آغوش قلبها، ص ۱۵و۱۶)
۱۴. او نام شهدای جهاد اسلامی افغانستان را در ایران زنده کرد. نامهایی که سالیان سال، کمتر کسی از مجاهدتهای اینها خبری داشت و کمتر محفلی و مجلسی بود در این سالیان اخیر که مرحوم رجایی ذکر و یاد و خاطرهای از شهدای افغانستانی دفاع مقدس یا شهدای ایرانی جهاد اسلامی افغانستان نکند. احسان پارسی، ابوالفضل کربلایی پور یزدی و احمدرضا سعیدی. درباره شهید احسان پارسی و شهید سید علیشاه موسوی گردیزی هم کتابهایی نوشته که هنوز منتشر نشده، ولی به زودی منتشر میشوند. درباره شهید احمدرضا سعیدی هم کتاب «مأموریت خدا» را نوشت که اسفند ۱۳۹۹ منتشر شد. رجایی معتقد بود که باید «ارزش های ایثار و شهادت، آن هم از نوع برون مرزی اش به آیندگان منتقل شود» (مأموریت خدا، ص ۱۴) و بر ضرورت چنین کارهایی تأکید داشت و هم اینکه خودش در این مسیر گام برمی داشت. میگفت: این روایتهای ناب قابلیت آن را دارد که هم رمان شود و هم فیلمنامه. بر این باور بود که «اگر حمایتهای معنوی خود شهید نبود این کتاب [مأموریت خدا] به پایان نمیرسید.»
۱۵. رجایی در مقدمه کتاب «از دشت لیلی» زندگی اش را به اختصار میگوید که خواندنی است. مینویسد فعالیت جهادی من از سرودخوانی و مقاله خوانی در برنامههای جهادی شروع شد… با اینکه کلاشینکفی هم داشتم، اما خواندن و نوشتن را بیشتر دوست داشتم. گاهی هم با دوربین قدیمی ام از برنامههای پایگاه و مجاهدان عکس میگرفتم. (از دشت لیلی، ص ۱۷) عکاس بود و عکسهای خوب و زیادی هم داشت. عکس از دوران جهاد با شوروی، جنگهای داخلی مجاهدان و مناظر و مناطق مختلف که متأسفانه از بین میرود. خودش نوشته: «… [عکسها] را در خانه یکی از اقوام نزدیکم به امانت گذاشته بودم. بعد از ورود طالبان به شهر کابل، آن خانواده از ترس اینکه مبادا فیلم به دست طالبان بیفتد، همه را سوزاندند.» (از دشت لیلی، ص ۱۹)
۱۶. بعضی از سفرها و نشستهایی که میرفت، با هزینه شخصی خودش بود و توقع مالی نداشت. با اینکه خودش زندگی راحت و مرفّهی نداشت. گاهی اوقات از بدقولی و برخوردهای زننده و نامناسب برخی ادارات و افراد میگفت. به صورت مشخص یادم هست که در سال ۱۳۸۸ به همراه دکتر سید علیشاه موسوی گردیزی برای مراسم نخستین گردهمایی آزادگان ایران و جهان اسلام که در همدان برگزار شده بود، رفته بودند ولی بانیان فقط کرایه یک مسیر را پرداخت کرده بودند و پول برگشت را خودشان دادند! از این برخوردها و تبعیضها با او و فضلای مهاجر افغانستانی کم نشده بود ولی این نوع برخوردها، او را از ادامه تلاش و فعالیت باز نمیداشت.
۱۷. او در مقدمه کتاب «از دشت لیلی» مینویسد: این کتاب میخواهد روایتگری کند تا همه بدانند دو ملت ایران و افغانستان یگانه هستند. هم خون شریک اند و هم غم شریک. (از دشت لیلی، ص ۲۴) او درصدد بود که اسنادی ارائه کند که نشان دهد «هم خون شریکیم و هم در جهان، هیچ کشوری مثل ایران و افغانستان، ارزشهای مشترک دینی، تاریخی، فرهنگی و تمدنی ندارد. قدرتهای استکباری جهان همواره در تلاش اند که بین این دو کشور مسلمان و برادر، به هر بهانهای، اختلاف بیندازند؛ اما با وجود فراز و فرودهای که گاهی در روابط سیاسی بین دو کشور به وجود میآید، روابط فرهنگی و زبانی با محور ارزشهای مشترک دینی، دوستی و برادری مردمان دو کشور را تقویت کرده است.» (مأموریت خدا، ص ۱۴)
۱۸. یکی از نکات مهم و کلیدی پژوهش آقای رجایی درباره حضور رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس این است که مینویسد: در چند سالی که در این باره پژوهش میکنم، به شواهد بسیاری دست یافتهام و به این نتیجه رسیدهام مهاجران افغانستانی «بدون اجبار» و «کاملاً داوطلبانه» به جبهههای ایران می رفتهاند. انگیزه اصلی آنها نیز «اطاعت از فرمان حضرت امام (ره)» بود. با توجه به حضور زیادی از مهاجران در سالهای جنگ، اعم از خط مقدم و پشت جبهه، پژوهشهای میدانی ام حکایت از بیش از ۳ هزار شهید را دارد.» (از دشت لیلی، ص ۲۶) او معتقد بود که جنگ مردم مسلمان افغانستان با نیروهای شوروی اشغالگر، بسیار شبیه بود به نبرد مردم مسلمان ایران با نیروهای متجاوز عراق. از این جهت، آشنایی بیشتر ما با رزمنده افغانستانی دفاع مقدس، آشنایی با تاریخ مشترک و یگانه ماست. (از دشت لیلی، ص ۲۸)
۱۹. او از نقشههای غربی در کشورهای اسلامی میگفت. از تفرقه افکنی های کشورهای غربی ویژه انگلستان در بین ملتهای مسلمان. از برنامههایشان برای تفرقه، فساد، فحشا و تربیت نیروهای دست آموز و مزدور. حتی از نقشههایشان برای بدنام کردن و لکّه دار کردن جهاد اسلامی افغانستان. از ایجاد شکاف بین ملت ایران و افغانستان. شیعه و سنی. او مینویسد: در این سالها شاهد تلاش هماهنگ غربیها برای لکه دار کردن جهاد اسلامی افغانستان هستیم. هر چند شماری از فرماندهان، به نام جهاد، خیانتها و جنایتهایی به مردم افغانستان روا داشتند. اما همه جهادگران را با عنوان «تفنگ سالاران و جنگ افروزان» یاد کردن، جنایت دیگری به مردم افغانستان است. (از دشت لیلی، ص ۲۷ و ۲۸)
۲۰. به طالبان خیلی منتقد بود. دوره حاکمیت و قدرت یافتن آنها را دوره خسارت افغانستان و آبروریزی جهان اسلام میدانست. جنایات طالبان را غیرقابل بخشش و فراموش ناشدنی میدانست و آن را محدود به کشتار مردم بیگناه محدود نمیکرد و از جنایات آنها در عرصه پایمال شدن حقوق بشر به ویژه حقوق زنان و علم ستیزی و فرهنگ ستیزی و خشن معرفی کردن اسلام میگفت. اخبار فعالیتهای طالبان را تا همین اواخر دنبال میکرد. رجایی «ظهور طالبان» و «حضور کشورهای غربی به بهانه تأمین امنیت و صلح در افغانستان» را زخم التیام ناپذیری میداند بر پیکر افغانستان که امروز بیشتر از هر زمان دیگر، فرزندان این سرزمین خسته از جنگ را میآزارد. (در آغوش قلبها، ص ۲۸)
نظر شما