به گزارش خبرنگار مهر، رمان «کمون مردگان یا مرثیهای برای پیراهن خونی سوفیا» نوشته فرید قدمی تابستان سال ۹۹ با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه، ۲۰۰ صفحه و بهای ۳۹ هزار تومان توسط نشر نیماژ منتشر شد.
سعید رمضانپور یادداشتی برای معرفی و بررسی اینکتاب نوشته که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.
مشروح متن اینیادداشت در ادامه میآید:
در ابتدای نگارش این متن، مایلم به یک موضوع مهم اشاره کنم: اگر هر فرد یا مخاطب با توجه به تجلی دانش خویش در یک زمینه بینشی کسب کرده باشد، نشانههای مربوط به بینش خود را پس از درک یک اثر به نوعی برجستهتر و رساتر میبیند و این اتفاق باعث میشود از آن اثر لذت بیشتری نصیبش شود. با این حال اگر در مقام هنرمندی فردگرا و قائم به ذات خواستار چنین درکی باشیم، رسالت بعضی از آنها را آنقدر متعهد و در جهانی عظیم مییابیم که با صدایی رسا زبان بسیاری از حرفهای نگفته شده و سرکوب شده هستند. «کمون مردگان یا مرثیهای برای پیراهن خونی سوفیا» یکی از این جهانهاست. این اثر شگرف در روایتها و توصیفاتی متمایز و مجزا اما در چینشی برابر و مکمل یکدیگر با نویسندگی فرید قدمی و در نشر نیماژ بهسال ۱۳۹۹ منتشر شده است.
خوشبختانه سال گذشته یکی از مهمترین و جنجال برانگیزترین سالهای دهه نود برای ادبیات بود، اگرچه اخبار دلخراش و ناراحت کنندهای به خصوص در زمینه هنر شنیدیم و عزیزان بزرگ و چهرههای را ماندگاری از دست دادیم، اما تحول برانگیزی ادبیات و همچنین کسر و تنزل محدودیت سانسور متون ادبی و ترجمه توسط فرید قدمی در طی کار پر زحمت و مسرت بخش ایشان تسلی دهنده بود.
به اتمام رساندن ترجمه رمان «اولیس» و صدور مجوز چاپ آن در ۶ جلد یکی از این اتفاقات مهم بود و دیگر اینکه این ترجمه کار به چشم نیامده منوچهر بدیعی، مترجم کتاب دیگر جیمز جویس یعنی «چهره مرد هنرمند در جوانی» را نمایان و درخشان کرد. همچنین گستردگی مهم ایدئال فرید قدمی (کمونیسم ادبی) بیشتر در دایره توجه قرار گرفت. ایدهایکه هم در رمان «اولیس» و هم در رمان «کمون مردگان» جایگاه ویژهای دارد.
کاش صحبت از ادبیات و شعر مدرن دستودل برخی از اساتید دانشگاهی را درکلاسهای ادبیات عمومی نمیلرزاند و همانقدرکه اهمیت فهمیدن آثار صادق هدایت در مقایسه با فهم آثار صادق چوبک مورد توجه است، درمییافتیم که رمان ماندگار «کمون مردگان» هم باید از اولویت خاصی در ادبیات برخوردار شود. نباید چندان تعجب کنیم اگر روزی متوجه شویم که این رمان یکی از منابع آموزشی کشورهای دیگر و البته کشور بلغارستان شده است.
تأکید بسیار بر زنانگی در توصیف شهر سوفیا، پایتخت بلغارستان، و دیگر شهرهای آن اولین و مهمترین جنبه درخشان این رمان است. این جنبه به کمک نشانهها و نمادهای جزییتر برجسته میشود. روایت اتفاقات تاریخی مربوط به اعصار کهن و در زمان حکومت اسماعیلیه در الموت نیز بخشی از بار رمان را به دوش میکشد.
با بر افکندن پرده از چهره بانویی چون ماه تابان و عادل به نام «سوفیا خاتون» از تبار بلغار که با نزاریان ایرانی هم رزم میشود. حضور دلاورانه سوفیا خاتون در کنار شیخالجبل و دیگر نزاریان تأکید دیگری بر زنانگی شهر سوفیا دارد. هر چند که نویسنده اثر به طور ضمنی و عمدی توجه مخاطب را به این روایت جلب میکند تا ارتباطی بیابد در تشابه زندگی و مرگ مایاکوفسکی از شاعران روس که در زمان کمونیسم و درکنار هنرمندان بلغار یعنی «بالکانسکی» نقاش و «ولادیمیر واپتساروف» شاعر حضور دارد و در زمان استالین بعد از نقشه قتلاش جان سالم بدر میبرد.
مایاکوفسکی، لوری یا پل لئوپلدویچ، با مهاجرتهای پی در پی خویش توجه مخاطب را به خود جلب میکند. درست چیزی شبیه سفر سوفیا خاتون به همراه راشدالدین سنان و شیخ الجبل از الموت تا اورشلیم. البته در این بین داستان سفر نویسنده به بلغارستان (در راستای تحقق ایده کمونیسم ادبی) با انجمنی کمونیستی رقم میخورد که در حال مبارزه با حکومت فاشیست بلغارستان است، با درخشش سیمای زنی با نام «سوفیا خاتون». تمام روایتهای کتاب در نامی زنانه به نام سوفیا به نقطه اشتراکی از پیش تعیین نشده میرسند.
رمان در روایتهای تو در توی خویش همچنان ذهن مخاطب را برای چالش و تبیین بیشتر دعوت میکند. معشوق خویش را شهر سوفیا میپندارد و شاید آنجا را درکالبدی زنانه توصیف میکند تا یادآور تعریف زنانگی یا زن بودگی به معنای دگرگونی، سازندگی و تحول باشد. حضور زنانی متعدد در رمان و فقدان شخصیتی محوری در رمان «کمون مردگان» نمایانگر دو مسأله مهم است: اول اینکه جستوجوی ایدهآل نویسنده (کمونیسم ادبی) در کشوری قربانی کمونیسم، هم معنا و همتراز با همان طبع و سرشت زنانه است و دوم اینکه گذر این ایده از فیلتر ذهنی نویسنده پاسخی مسرت بخش برای گذارِ بلغارستان از ایدئولوژی صلب کمونیسم است که ساختاری مردانه دارد و بر مبنای قتل، سرکوب و تصاحب عام شکل گرفته است.
در سکوت شهر سوفیا، بعد از ساعت ۱۰ شب در کنار نویسنده محبوبمان فرید قدمی و در بالکن خانهای در خیابان لاتینکا (نام گلی زرد رنگ) به نمایی کلی از رمان میرسیم: مجالی در خود یافتهایم تا خیلی چیزها را مرورکنیم. همچون خود نویسنده که انگار مدتها مجال و زمینهای نمییافته تا از حمام کردن و سیگار کشیدن و اهمیت چای بگوید. زمینهای که عمق بیشتری برای اثرش فراهم کند و در سکوت گرم شهر سوفیا، کشتن مزرعه داران را در دوران کمونیسم، شبیه کشته شدن پرندگانی بیدفاع ببیند که بر سر و روی تندیس استالین رفع حاجت میکردند. به چه شکل کشته میشدند؟ به دستور حزب به مجسمه استالین برق وصل کرده بودند.
در اتوبوسی فرسوده و قدیمی به طرف شهر زادگاهم میروم. در حال گوش دادن به موسیقی و به دنبال بسط ماجرا و تصویرسازیای به کمک آن هستم. به «کمون مردگان» فکر میکنم. باز میگردم به ریتم موسیقی، صفحات سفیدی در لابهلای کتاب مییابم. اتوبوس لکنته با سرعت زیاد پیش میرود، راننده با خیال اینکه جاده را مثل کف دستش بلد است پایش را محکمتر روی پدال گاز فشار میدهد. هر لحظه تصور واژگونی آن یا وقوع تصادفی دلم را میلرزاند. راننده سیگارش را دود میکند و من در خیال آنم که ای کاش آن اضطرابهای ناگهانی را تنها ذرهای به اندازه اضطراب کسانی بیابم که این اتفاق را در واقعیت تجربه میکنند.
از صفحه تلویزیون اتوبوس فیلمی امریکایی پخش میشود: بدون اینکه خبر داشته باشیم یک روز دیگر امریکاییطور را پشت سرگذاشتهایم. سر شام یک لیوان پر کوکاکولا خوردهایم، با همسر، فرزند و یا یکی از اعضای خانواده بحث و جدل کردهایم، از خانه زدهایم بیرون، به مافوقمان فحش و بد و بیراه گفتهایم، به فکر تخریب و سرکوب همکارانمان در یک اداره یا تیم کاری افتادهایم و از عدالتی دم زدهایم که همچون خاکی مرده و بی روح آن را در پای یک درخت جوان ریختهایم و شاهد فرسودگی و ذره ذره ناتوان شدنش بودهایم. اما با این حال بازهم بهدنبال یک ناجی و طغیانگر هستیم. در میان طوفانی که نمکزار را همهجا گسترده است و مشغول خشکاندن ریشههاست. آیا آن ناجی را هرگز یافتهایم؟
درست وقتی در پایان روز امریکاییوارمان و دل سپردن به یک صفحه دیجیتال و دنیای وب، به خودمان قبولاندهایم که دنیایی از تجربه و دانش هستیم و خود را ناجی بزرگی تلقی میکنیم؟ گوشمان را برای شنیدن صدای آنهایی که از جانب ما سخن میگویند و به فکر آزادی ما هستند، گرفتهایم. صداهایی که اهل دروغ و کذب نیستند و در ستایش آسودگیمان داد سخن دارند. صداهایی که وقتی کارشان به سفری کوتاه در شهری میافتد، هر آنچیزی راکه به عینه میبینند بازگو میکنند، بدون آنکه بخواهند خودشان را در کالبدی جدا افتاده ببینند و یا در پی شهرت و تظاهر باشند، در میان دیگرآدمها قدم میزنند. وقتی سیما و منظرکهن اطراف او در یک شهر توسعه یافته مهم جلوه میکند، فکر و تصوری را در پی جویا شدن اصالت، پیشینه و فرهنگ خویش سوق میدهد. آن را با حال بد سنت کوکاکولایی امروز مقایسه میکند. خواندن رمان «کمون مردگان» چنین تجربهای را نصیب خوانندهاش میکند.
بارها یکی از آرزوهایم این بوده است که به شکل اتفاقی در شهری مثل همدان یا تهران یا رشت با گردشگری روبهرو شوم و چندکلامی با او هم صحبت شوم. هر چند میدانم مدهوش است و بعد از دیدن آثار هنری کهن و بناهای معماری سرشار از وجد است. نگاه توریستی نگاهی غیرانسانی است، نگاهی معطوف به بناها و بیجانها و بیتوجه به آلام و درد آدمی. رمان «کمون مردگان» اگرچه سفرنامهای از نویسندهای ایرانی در بلغارستان است، اما به هیچرو درونمایهای توریستی ندارد.
در نور «کمونیسم ادبی»، رمان «کمون مردگان» واجد درخشندگی نابی است که از وجوه مشترک زبانهای بشری در هم آوایی و ساختارهای کلامی آشکار شده: در این رمان نویسنده از زبانهای مختلفی برای پیشبرد رمان بهره جسته: فارسی، بلغاری، روسی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی. بههرحال، نویسنده همان مترجم «اولیس» و از برجستهترین شارحان جیمز جویس است.
در فصلی از «کمون مردگان» (در فصل محبوب نگارنده) که «حمام عمومی» نام دارد، فرید قدمی به ایده بانوی شاعری به نام ویرجینیا زاخاریهوا اشاره میکند که در تلاش برای احیای حمامهای عمومی قدیمی است: دریچهای برای مرور خاطرات نویسنده و ما در طول قرائت رمان: یادآوری حمامهای عمومی دو یا سه دهه قبلتر، زمانی که آدمهای شهر و محله و روستا از هر قشر و طبقه و با هر سمتی و هر ثروت و دانشی در کنار یکدیگر میایستادند و حمام میکردند.
این یادآوری نوستالژیک با فضاسازیهای متنوع و بازیهای کلامی این اجتماع حمامی را به اجتماع نویسندگان نیز مرتبط میکند، همچنان که با اجتماع یا همان کُمون مردگان: مانند جایی از رمان که «ولینا» (اولین زنی که در رمان از او یاد میشود) داستان تابلوی یک توالت عمومی را تعریف میکند که جهت فلش آن به سمت یک بار مشروبفروشی است، مخاطب تیزهوش بهراحتی به یاد میآورد که ولینا اصلاً لب به مشروب نمیزند؛ یا میتوان به همان داستان پرواز عقاب و شکار خرگوش در الموت قرون وسطی اشاره کرد که در سرتاسر رمان همچون خمیری در حال کش آمدن است؛ یا اجتماعات ادبی نویسندگان در بلغارستان که با دنیای ارواح «کمون مردگان» میآمیزد، یا دیدار جیمز جویس و لئو پلدویچ (مایاکوفسکی) که یادآور محفلهای قدیمی پاریسی میان هنرمندان و روشنفکران است.
همه اینها نشانه بارزی از همان برابری و وجهه اشتراکی اخلاقی «کمونیسم ادبی» داشتند: شبیه تسلط جیمز جویس به چند زبان و شبیه چندزبانهبودن اشعار مولانا که نویسنده مفهوم این چند زبانی را برای مخاطب با تمثیل ارکستری زبانها بیان میکند: چینش نتهای چند ساز متفاوت در یک سمفونی از بزرگان موسیقی و رهبران ارکسترکه در یک صفحه کنار هم قرار گرفتهاند.
نظر شما