خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ واندیشه، سارا فرجی: از سال ۲۰۰۲ میلادی سومین پنجشنبه ماه نوامبر هر سال به عنوان روزجهانی فلسفه نامگذاری شده و ازهمان سال درکشور ما هم در این روز برنامههای مختلفی در مراکز علمی، آموزشی و پژوهشی با محوریت یک موضوع فلسفی برگزار میشود.
البته اکثر موضوعات این برنامهها انتزاعی و انضمامی و بعضاً تکراری است و در بخی از سالها تبدیل به یک کلیشه تکراری شده است امسال اما رونق این روز به نسبت سالهای قبل به خصوص دو سال گذشته که به واسطه کرونا حسابی این حوزه راکد شده بود خیلی خوب شده و برنامهها و بزرگداشتهای فراوانی با موضوعات متعددی به بهانه روز جهانی فلسفه برگزار شد و ادامه هم دارد.
امسال روز جهانی فلسفه مصادف با پنجشنبه ۲۷ آبان ماه (۱۸ نوامبر) شده است. گروه فرهنگ و اندیشه خبرگزاری مهر هم به همین مناسبت امسال میزبان میزگرد علمی با عنوان «فلسفه و ایران امروز» شد که دبیری علمی آن را مالک شجاعی جشوقانی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به عهده داشت و میهمانان آن بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی و منوچهر صدوقی سها، استاد عرفان و فلسفه بودند.
مشروح این میزگرد را در ادامه میخوانید.
مالک شجاعی: عنوانی که برای نشست امروز در نظر گرفته شده، «فلسفه و ایران امروز» است و اینکه فلسفه چه نسبتی با اینجا و اکنون ما دارد. خوشبختانه در نشست امروز یک نماینده شاخص ممتاز از سنت فلسفی و یک نماینده شاخص از فلسفه غرب داریم. امسال حجم و تعداد برنامههایی که به مناسبت روز جهانی فلسفه برگزار شد بسیار زیاد بود و تاجایی که من مطلع هستم حدود ۱۰ برنامه به مناسبت روز جهانی فلسفه تاکنون برگزار شده و ادامه هم دارد. حجم زیاد برنامهها نشان میدهد که لااقل برای اهالی فلسفه این روز مهم است ولی مهم این است که این آئین چقدر به مسائل واقعی و انضمامی ما گره خورده است و با ایران امروز چه نسبتی دارد؟ امروز در دانشگاه ما رشتههای دانشگاهی با گرایش مسائل ایران داریم مثلاً علوم سیاسی و مسائل ایران و یا علوم اجتماعی و مسائل ایران ولی ما فلسفه و مسائل ایران را درسرفصل های درسی و حتی در پژوهشهایمان هم نمیبینیم. گویی که در آکادمی و پژوهشگاهها توجه به مسائل ایران تا اطلاع ثانوی به جای دیگری و کسانی دیگری سپرده شده است. درواقع گفتار آکادمیک ما نه دغدغه مسائل ایران را ندارد و نه در دستورکارش قرار دارد و نه برای خودش چنین رسالتی قائل است. حتی در برخی مواقع کسرشان خودش میداند که وارد مسائل انضمامی ایران شود. به هرحال گفتار روشنفکری ما سعی کرده بین فلسفه و مسائل ایران پل بزند اینکه چقدر توانا بوده یا نه اساتید باید نظر بدهند.. خوب است این گفتگو را اینگونه پیش ببریم که صورت بندی صحیح فلسفه و مسائل ایران چگونه میتواند باشد؟ اولویت و فهرست مسائل اصلی چیست؟
اگر امروز وضعیت ما آشفته است بخاطر این است که خانه خرد قومی ما ویران است و علیرغم ادعاهایی که در جامعه ما وجود دارد پیوند ما با فلسفه بسیار ضعیف شده و چیزی که وجود دارد، شبه فلسفه است و نسبت ما با خود فلسفه هرروز ضعیف و ضعیفتر میشود. عبدالکریمی: من فکر میکنم تعبیر «فلسفه ایران امروز ما» یک مسئله فلسفی است. ما تعریف مشخصی از فلسفه نمیتوانیم ارائه دهیم چون به تعداد فلسفهها، معنای فلسفه داریم. تفکر افلاطون با تفکر ارسطو تفاوت دارد. فلسفه کانت با هگل فرق دارد چون فهم این دوباهم متفاوت است. هگل و دکارت فیلسوفان بزرگی هستند است چون با آنها معنای جدیدی از فلسفه ظهور پیدا کرده است. لایب نیتس به اندازه دکارت بزرگ نیست چرا؟ چون لایب نیتس با آن معنایی از فلسفه سروکار دارد که دکارت مطرح کرده لذا چیستی فلسفه یک امر فلسفی است. چیستی ایران هم یک امر فلسفی است و اصلاً چنین نیست که بتوانیم به سادگی ایرانیت ایران را روشن کنیم. آیا ایران را باید یک مقوله جغرافیایی و تئولوژیک بفهمیم؟ یا به عنوان یک مقوله فلسفی و سنت عظیم تاریخی بفهمیم؟ نکته دیگر اینکه «امروز» یک مقوله کرونولوژیکال و تقویمی نیست. ما باید ببینیم چه چیزی قوام بخش امروزیت امروز است آیا هر آنکس که در دوران جدید زندگی میکند معاصر است یا معاصرت امر دیگریست؟ آیا ما معاصریم یا باید معاصر بشویم؟ آیا پذیرش هرآنچه که در زمان حال وجود دارد به معنای معاصرت است و اگر کسی به روزگار کنونی نه بگوید به معنای امروزی نبودن است؟ طالبان و نیچه به روزگار کنونی نه میگویند این نه گفتن چگونه نه گفتنی است که یک نفر را معاصر و یک نفر را بیگانه از معاصرت میکند. وقتی از ایران امروز صحبت میکنیم، «ایران امروز» در برابر «ایران دیروز» قرار میگیرد. بنابراین فهم اینجا و اکنون هم یک مقوله فلسفی است و مهمترین مسئله این است که امروز نسبت ما با فلسفه، مختل است و اگر امروز وضعیت ما آشفته است بخاطر این است که خانه خرد قومی ما ویران است و علیرغم ادعاهایی که در جامعه ما وجود دارد پیوند ما با فلسفه بسیار ضعیف شده و چیزی که وجود دارد، شبه فلسفه است و نسبت ما با خود فلسفه هرروز ضعیف و ضعیفتر میشود. آنچه که فضا را پرکرده عقل متعارف، عوام زدگی و پوپولیسم است و در تمامی ارکان حیات اجتماعی ما ظهور پیدا کرده است و آنچه که ما به منزله نخبگی میشناسیم و اوجش را در پدیدار روشنفکری میبینیم خود مانع بزرگی برای تفکر فلسفی است و یک نوع شبه فلسفه را عرضه میکند و درست همانجا که کسانی که میکوشند به تفکر نزدیک شوند سرکوب میشوند. درچنین وضعیتی بیش از هرزمانی نیازمند تفکر عمیق حکمی و متافیزیکی و آنتولوژیکی هستیم.
صدوقی سها: تا جایی که بنده متوجه شدم دو سوال اساسی مطرح شد؛ یکی فلسفه در ایران امروز و دیگری ربط فلسفه با ایران امروز. این دو را نباید با یکدیگر خلط کرد. درباره فلسفه در ایران امروز خیلی بحث نمیکنم چون تا حدی داریم با آن زندگی میکنیم و شرایط آن را میدانیم که دوست دارد، دشمن دارد و.. اما درباره ربط فلسفه با ایران امروز باید بگویم که به عقیده با قاطعیت میگویم که فلسفه هیچ ربطی به ایران امروز، ایران دیروز، عصر امروز، عصر دیروز و … ندارد. ما میدانیم که تمایز فلسفه با فنون دیگر یا بر مبنای موضوع و یا برمبنای غرضش است. موضوع فلسفه وجود است. فلسفه به عنوان فلسفه از هیچ موضوعی نمیتواند بحث کند الا وجود. وجود هم دیروز و امروز ندارد. یکی از دوستان بنده که نمیخواهم نام ببرم گفته بود که امروز موضوع فلسفه انسان انضمامی است. من هرچه فکر میکنم متوجه این موضوع نمیشوم. فلسفه حق ندارد درباره غیر از انسان انضمامی حرف بزند؟ ماحصل حرف من این است که فلسفه هیچ ربطی نه به دیروز نه به امروز نه به معاصر نه به غیر از معاصر ندارد. اطلاقا از وجود بحث میکند و اگر از این دایره بحث کند وصف فلسفیتش از بین میرود.
شجاعی: دو روایتی که از فلسفه و ایران امروز روایت شد به خوبی نشان داد که کجا باید بیشتر متمرکز شویم. من مایلم دکتر عبدالکریمی کمی درباره موضع دکتر صدوقی سها نظرشان را بگویند که فلسفه هیچ ربطی به ایران امروز ندارد. اگر اینطور باشد پس کارکرد فلسفه چیست؟ طبق آمارهایی که وزارت علوم ارائه دادند فقط در دانشگاههای ایران ۱۷ هزار دانشجوی فلسفه داریم که این رقم، ۵ برابر تعداد دانشجویان فلسفه کشور آلمان است. ما ۲۲ گرایش فلسفه داریم. عمده توسعه کمی مان هم از دهه ۸۰ به بعد بوده است. در ایران دهه ۸۰ به بعد چه اتفاقی افتاده که رشد فلسفه در آن ۲۰ برابر شده است؟
فلسفه هیچ ربطی نه به دیروز نه به امروز نه به معاصر نه به غیر از معاصر ندارد. اطلاقا از وجود بحث میکند و اگر از این دایره بحث کند وصف فلسفیتش از بین میرود. عبدالکریمی: مسیر بحث این میزگرد در دو زیست جهان گوناگون پیش میرود به همین دلیل هم در همان ابتدا گفتم که ما فلسفه نداریم و فلسفهها داریم. از قرن ۱۷ و ۱۸ به بعد که تفکر تاریخی شکل گرفت. تفکر با افقهای تاریخی نسبت دارد ما بعد از هگل با تخریب سوبژه دکارتی – کانتی مواجهیم. یعنی چنین نیست که یک جهانی وجود دارد و یک انسانی و این جهان در ذهن انسان منعکس میشود. بلکه این جهان از فیلتر زمان و فرهنگ عبور میکند. من با آقای صدوقی موافقم که موضوع فلسفه وجود علی الاطلاق است اما آنچه به آن دسترسی نداریم وجود علی الاطلاق است. آنچه که به آن دسترسی داریم تفسیرهایی است که از وجود میکنیم و خود تاریخیت بشر حاصل خود تفسیرهایی است که از وجود میکند.آقای صدوقی به دلیل تعلق خاطری که به عالم فلسفه اسلامی دارند در فضای متاتاریخی میاندیشند به همین دلیل فلسفه اسلامی ما امروز با زیست جهان کنونی ارتباط برقرار نمیکند و از ما دور است و به جهان دیگری تعلق دارد. اما درباره کارکرد فلسفه باید بگویم که خود کلمه کارکرد قابل تامل است. یعنی ما از کارکرد چه میفهمیم؟ آیا کارکرد انتظاری است که از ابزار داریم؟ بیتردید فلسفه اثرگذار و نقش آفرین است و فلسفهای که با زندگی نسبت برقرار نمیکند فلسفه و تفکر نیست تفوه است. اینکه شرح ملاهادی سبزواری را حفظ کنید، در کنفرانسهای متفاوت فلسفی حاضر شوید و کتابهای فلسفی بخوانید ربطی به فلسفه ندارد. شما هیچ فیلسوف بزرگی را سراغ ندارید که در عین حال که فیلسوف موسس است، موسس فلسفه سیاسی است یعنی افلاطون اگر موسس فلسفه است، موسس فلسفه سیاسی هم است، اگر فارابی موسس فلسفه اسلامی است موسس فلسفه سیاسی در سنت ماهم است که مسیرش دنبال نشده است. همه رشتههای علمی و مطالعاتی در حکم بازیگران صحنه بازی هستند. متفکر و فیلسوف اما نقش بازیگری ندارد، بلکه در حکم تعیین کنندگان چارچوب بازی هستند بنابراین نقششان را مثل یک دفاع ایفا نمیکنند. بنابراین فیلسوف به این معنا قرار نیست مشکل ترافیک، کرونا و گرانی را حل کند. متفکران و خردمندان ترسیم کنندگان بازی یک چارچوب هستند. مدینه، از فلسفه همواره انتظار دارد منتها این انتظار را باید روشن کنیم که فیلسوف قرار نیست کارکردی مثل بازیگران سرصحنه داشته باشد بلکه آنها میتوانند تغییر دهنده زمین بازی باشند. امروز اگر ما در همه زمینهها مشکل و بحران داریم، بخاطر این است که خانه خرد قومی ما ویران است و این ویرانی خودش را در همه عرصهها نشان میدهد و اگر خرد قوام پیدا کند تعادل در جامعه پدیدار میشود. یادم میآید استاد من دکتر مجتهدی همیشه به من میگفت: فلسفه با چاله چوله های آسفالت خیابان سروکار ندارد من حرف ایشان را تائید میکنم اما فلسفه به چاله چوله های خرد ما ربط دارد.
شجاعی: یکی از نکاتی که درباره فلسفه وجود دارد این است که درباره فلسفه یکسری انتظارات متعالی وجود دارد و این تلقی وجود دارد که فلسفه آمده تا به ما بگوید که ما از کجا آمدهایم و به کجا میرویم وبه تعبیر شما بتواند به ما یکسری چارچوبهای کلان بدهد. شاید نوع تلقی که از فلسفه در اکادمی یا سنت فلسفیمان هم داشتیم این بود که کار فلسفه پرداختن به امور متعالی است. یکسر طیف چاله چوله خیابان، سر دیگر طیف امور متعالی است. نه این سر طیف و آن سر طیف. ما نباید به مسائل ایران بپردازیم؟ فیلسوفان ایران نباید به اقتصاد ایران کاری داشته باشند؟ فیلسوفان ما به سیاست و حکمرانی نباید کاری داشته باشند؟ چه شده که شاگردان افلاطون با حکمرانی کاری ندارند؟ فیلسوفان ما در قبال مسائل فرهنگی نباید کاری انجام دهند؟ فیلسوفان ما در قبال نظام علم در ایران و زیست بوممان هم وظیفهای ندارند؟
یادم میآید استاد من دکتر مجتهدی همیشه به من میگفت: فلسفه با چاله چوله های آسفالت خیابان سروکار ندارد من حرف ایشان را تائید میکنم اما فلسفه به چاله چوله های خرد ما ربط دارد. صدوقی سها: در چنین بحثی دیگر تعارف کار درستی نیست وباید چیزی که فکر میکنیم را به زبان بیاوریم. هر فنی موضوعی دارد و تمام دار وندار آن فن تابع موضوعش است هیچ فیزیکدانی حق ندارد از اقتصاد حرف بزند کما اینکه هیچ اقتصاد دانی هم حق ندارد از فیزیک حرف بزند چون موضوع تفکرش نیست. نکته دوم اینکه ما عرض میکردیم که موضوع فلسفه در طول تاریخ الا یکی دوقرن اخیر وجود است. آقای دکتر عبدالکریمی گفتند که در عین حالی که هیچ ربطی با وجود پیدا نمیکنیم وبین آنتولوژی و اپیستمولوژی خلط شد. درحالیکه ما در مقام بیانی این نبودیم که وجود را میشناسیم یا نمیشناسیم. حرف ما این بود که موضوع فلسفه وجود است. نکته آخر اینکه بین تفکر و تفلسف خلط شد. هر تفلسفی، تفکر است اما هر تفکری تفلسف نیست. چه اشکالی دارد که ما بگوییم درباره مسائل بنیادی مملکت اهل تفکر حرف بزنند. انتظاری که از متفکر وجود دارد با انتظاری که از متفلسف وجود دارد فرق دارد.
شجاعی: شما افلاطون را فیلسوف میدانید یا خیر؟ اگر فیلسوف میدانید مباحث وی در سیاست و اجتماعیات در دو کتاب جمهور و نوامیس را چطور فلسفه نمیدانید؟
صدوقی سها: فلسفه به ما هو فلسفه که باید بگوید عَرَض و جوهر چیست حق ندارد که بگوید جوهر چیست. موضوع فلسفه عینیات است. سیاست امر اعتباری است و ربطی به فلسفه دارد. وقتی بین متفکر و متفلسف خلط شود این داستانها پدید میآید.
شجاعی: یعنی حتی ربط با واسطه هم ندارند؟
صدوقی سها: مع الواسطه ممکن است ربط پیدا کند اما ربط ذاتی ندارد چون موضوع فلسفه نیست.
عبدالکریمی: من معتقدم دومقوله را باید از هم جدا کنیم؛ یکی مقوله فلسفه در معنای عام و دیگری فلسفه در معنای خاص. منظور من از تفکر با چیزی که آقای صدوقی سها گفتند فرق دارد. منظور من از تفکر، نگرش کلی به جهان است. به این معنا فلاسفه، انبیاء، حکماً، هنرمندان بزرگ هم افقند. وقتی از فلسفه حرف میزنیم صرفاً به متافیزیک یونانی اشاره میکنیم اما من میخواهم دایره بحث را فقط به متافیزیک یونانی محدود نکنم و به همین خاطر از کلمه متفکر استفاده کردم. به هرحال حرفم این است که گاه راجع به فلسفه حرف میزنیم و گاه راجع به نظام آموزشی فلسفه و این دو به هیچ وجه یکی نیست. یعنی بسط آموزش فلسفه در یک دیار به هیچ وجه نشانگر قوام یافتن تفکر فلسفی نیست. یادم است هابرماس در دهه هشتاد که به ایران آمده بود از اینکه برای سخنرانی اش حدود پنج هزار نفر آمده بودند تعجب کرده بود. شور و شوق در جامعه است و نشان میدهد که جامعه سراپا پرسش ودر حال پوست اندازی است منتها چگونه میتوان این سرمایه را تبدیل به یک نوع خودآگاهی کرد؟ اینکه این پتانسیل بالقوه را بالفعل کرد مهم است. به هرحال من معتقدم فلسفه را از دانشگاه نمیتوان آموخت بلکه باید از فیلسوفان و متفکران آموخت. لازمه این آموختن هم انس وهم نشینی با متفکران است. ما از ابن سینا و ملاصدرا و اینها حرف میزنیم ولی برخوردهایمان بیرونی است وبه بیانی در آنها خانه نمیکنیم.چیزی که امروز در جامعه ما به شدت غایب است، همین هم نشینی با متفکران است. امروز فلسفه بیشتر به یک فضل و دکان تبدیل شده است. عبدالکریمی از فلسفه نان میخورد و پرستیژ اجتماعی کسب میکند. کسی که با متفکران نشست و برخاست داشته تجربه زیسته تفکر داشته و میداند تفکر از چه سنخی است ودرمییابد که چقدر تفکر در روزگار ما به طور عام و و در جوامع خاورمیانه به مقدار بیشتری با بحران مواجه است. نکتهای که آقای صدوقی سها اشاره کردند که فلسفه با امور متعالی نسبت دارد درست است و فلسفه یعنی آنتولوژی و بقیه اش وراجی است. اما برای شناخت سیاست، انسان، علم و… باید وجود را بفهمیم. فلسفه بالذات وجودشناسی است. در جامعه راجع به همه چیز بحث میشود اما درست در جایی که به بحث به آنتولوژی میرسد چراغها را خاموش میکنند و میگویند وقت تمام شد. اما دقت کنید که وجود یک مفهوم انتزاعی نیست. وجود یک واژه نیست. وجود یک امر احاطه کننده است و دربرگیرنده همه امکانات جهان است و فیلسوف با اندیشیدن به وجود امکانات تازه ای را کشف میکند و با این امکانات جهان جدیدی آفریده میشود. فیلسوف با اندیشیدن به وجود فی النفسه میتواند امکانات تازه ای را کشف کند و این امکانات تازه جهان را دگرگون کند. آقای شجاعی پرسیدند که ما نباید به مسائل سیاست و اقتصاد بپردازیم؟ نسبت فلسفه با علوم با نسبت تباینی با علوم خیلی فرق دارد. اقتصاد و سیاست اگر علمند مبانی دارند و گزارههای پیشینی هستند و هرعلمی مبتنی بر یک وجودشناسی است لذا فیلسوف از آن نظر که فیلسوف است وارد ریاضیات نمیشود ولی درباره مبانی علم ریاضیات میاندیشد. به من انتقاد میشود که چرا وارد بحث توسعه، اقتصاد، دموکراسی و.. میشوی اما اهل فلسفه میفهمند که منطق فهم ما نادرست است. دو قرن است که ما دموکراسی را به منزله یک ایدئولوژی فهمیدیم و این فقط فیلسوف است که میتواند فریاد بزند که دموکراسی حاصل یک نحوه بودن اجتماعی –تاریخی است. اینکه ما از ایدهها به سوی واقعیت حرکت کنیم یک مسئله فلسفی است.
ما از ابن سینا و ملاصدرا و اینها حرف میزنیم ولی برخوردهایمان بیرونی است وبه بیانی در آنها خانه نمیکنیم.چیزی که امروز در جامعه ما به شدت غایب است، همین هم نشینی با متفکران است. امروز فلسفه بیشتر به یک فضل و دکان تبدیل شده است. عبدالکریمی از فلسفه نان میخورد و پرستیژ اجتماعی کسب میکند. شجاعی: از زمان ورود فلسفه جدید به ایران نکتهای که مطرح میشود این است که نگاه سودگرایانه و فایده گرایانه به فلسفه نداشته باشیم. اما سوال را سقراطی را می پرسم نقش مهم فلسفه چیست؟ حدود ۱۰۰ سال از آموزش عالی فلسفه جدید میگذرد. گفتمان غالب و رسمی معتقد است که فلسفه اسلامی در فلسفه از فلسفه غرب عمیقتر است. مطمئناً امروز در صحنه گردانی فرهنگ فیلسوفان حضور ندارند اما سوالی که مطرح میشود این است که فلاسفه خودشان چقدر برای حضور در صحنههای مختلف جامعه و عرصههای فرهنگی پیش قدم هستند؟
صدوقی سها: در اوایل صحبتتان فرمودید که علم یا مستقیماً یا غیرمستقیم وجودشناسی است. فکر نمیکنید که علم موجودشناسی است نه وجودشناسی؟! فلسفه وجود را برمی نهد موجود، تعین و تشخص وجود است. من فکرمیکنم ما مطلقاً نمیتوانیم بگوییم که علم مبتنی بر وجودشناسی است. نسبت وجود شناسی با موجودشناسی یک نسبت عام و خاص است. موجود یعنی دارای وجود. اصلاً مگر از غیر از وجود چیز است؟ غیر از وجود عدم است. بنابراین از هرچه حرف میزنیم از وجود حرف می زنیم. چون وجود ثانی ندارد. نتیجه این میشود که علم الزاماً مبتنی بر وجود شناسی نیست.
عبدالکریمی: هر ساختاری یک پیکره اصلی دارد و این پیکره اصلی روی یک فوندانسیونی استوار است. علم بدون پایه استوار نیست. من با شما موافقم که هر علمی یک وجودشناسی است اما موجودشناسی را میگوییم موجودشناسی ناحیهای. یعنی هر علمی با موجودی سروکار دارد اما نکته اینجاست که فهم شما از هر موجودی با درک شما از وجود تبعیت میکند. به زبان کانتی تمام احکام ماتاخر مبتنی براحکام ماتقدم است. تمام احکام تجربی مبتنی بر احکام غیر تجربی است. تمام موجودشناسی ها مبتنی بر وجودشناسی است.
صدوقی سها: دقیقاً اختلاف من با شما همینجاست. فرضا موضوع فیزیک ماده باشد آیا فیزیکدان که ماده بحث میکند خودش فکر میکند که از وجود بحث میکند؟
عبدالکریمی: نه الزاماً.
صدوقی سها: تنها علمی که از وجود به ما هو وجود بحث میکند و هیچ صحبتی از تعیناتش ندارد فلسفه است.
عبدالکریمی: به همین دلیل بنیانگذاران علوم جدید دانشمندان نیستند. یعنی با دکارت و بی کن است که چارچوب زمین جدید ترسیم میشود. یعنی آنها از وجود درکی دارند که آن درک باعث میشود تحولی در نظام اپیستمه غربی شکل بگیرد و منجر به ظهور عقلانیت جدید شود. این عقلانیت جدید با مرتبه خاصی از موجودات سروکار دارد. به واسطه درکی که فیلسوفان از وجود دارند و وجود را منحصر به مرتبه خاصی از وجودات میکنند ساختار علم شکل میگیرد.
صدوقی سها: درست است اما عالِم با وجود مطلقاً سروکار ندارد ودرکی هم از آن ندارد. کدام عالِمی از وجود ماهو وجود درک دارد؟
عبدالکریمی: درست مثل این است که بگوییم مردم عادی جامعه شناس نیستند. بله مردم عادی جامعه شناس نیستند اما در وجود هر انسانی یک دریافتی از وجود است.
شجاعی: به عنوان جمع بندی بحث میخواهم اینگونه مطرح کنم که استاد صدوقی شما تجربه زیستهای در سنت حکمی و فلسفی دارید. سوال من این است که بهرحال شما یک تلقی از فلسفه در ایران امروز دارید. اگر از شما بخواهیم دو اولویتی که به آن کمتر توجه شده را بگویید را برایمان شرح دهید چه میگویید.
صدوقی سها: خوشبختانه اهل تفکری وجود دارند دقت کنید که می گویم اهل تفکر و نه تفلسف. متاسفانه احترام همدیگر را رعایت نمیکنند. تاکید من این خواهد بود که متفکران همدیگر را تحمل کنند و بردباری داشته باشند. امروز در این مملکت کار به جایی رسیده که همین که بگویند فلانی تفکیکی است یعنی دست به آن نزن نجس است. در حالی که اصلاً نمیدانند تفکیکی یعنی چه. تفکیکیها هم درباره غیرتفکیکی ها همینطور هستند. فکر آزاد است. در عین حال که در ساحت فلسفه قوت چندانی نمیبینم ولی خوشحالم که دغدغه تفکر وجود دارد. بنده می گویم فلسفه اسلامی را به عام و خاص تقسیم کنیم به من میگویند تو تفکیکی هستی. درحالیکه من بارها گفتم والله بالله من تفکیکی نیستم.
شجاعی: اخیراً اعضای جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی انتخاب شدند و در انتخاب اعضای این دوره دونفر از اساتید فلسفه یعنی دکتر گلشنی و دکتر داوری اردکانی که در دورههای قبل حضور داشتند دیگر حاضر نیستند. این درحالیست که فلاسفه درنهادها و موقعیتهای راهبردی میتوانند نقش تعیین کنندهای داشته باشند. به نظر شما دو اولویت اصلی که تا دیر نشده آکادمی ما باید سراغش برود چیست؟
عبدالکریمی: سوال سختی است چون متفکر با پرسش متفکر میشود. وقتی از بحران تفکر صحبت میکنیم به این معناست آن پرسش بنیادین شکل نگرفته است و در این دوقرن اخیر ما دائماً درباره مسائلمان میاندیشیم اما اینکه مسائل را چطور صورت بندی کنیم نمیدانیم. من فکر میکنم همین که پرسش چیست خودش مسئله است. ما فکر میکنیم که تفکر یک امر تولیدی است. ما هنوز نمیدانیم خودمان را چطور صورت بندی کنیم و خاستگاه ما کجاست؟ خرد ایرانی را باید از کجا شروع کرد؟
شجاعی: فرض بگیرید وزیر علوم به عنوان کسی که در حکمرانی نقش تعیین کننده دارد به شما بگوید راهکارتان برای ارتقای نظام علم چیست؟
عبدالکریمی: سوال دشواری است. باید کوتوله بود اگر فکر کنیم که اگر وزیر شوم میتوانم اوضاع را کن فیکون کنم. اگر یک وزیری این خودآگاهی را داشته باشد که قرار نیست کن فیکون کند خیلی مهم است. ما الان وزیری نداریم که بداند خرد ایرانی را باید با چه مولفههایی تعریف کند. همه درگیر بودجه و حقوق کارمندانشان و اینها هستند. من به عنوان کسی که در حوزه نشر فعالیت میکنم میخواهم بگویم در حوزه نشر دیگر امکان تولید یک کتاب فاخر وجود ندارد. در دانشگاه هم با مرگ مطلق دانشگاهی مواجهیم. افرادی مسئولیت فرهنگی به عهده گرفتند که بیگانه از حیات فرهنگی هستند. این یک معضل اجتماعی است که برخی از افرادی که پشت گفتمان انقلاب و ارزشها پنهان شدند که بزرگترین خنجرها را میزنند و به جامعه اجازه حیات طبیعی نمیدهند.
نظر شما