به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «هرچه باداباد» نوشته استیوتولتز بهتازگی با ترجمه پیمان خاکسار توسط نشر چشمه راهی بازار نشر شده است. این کتاب بعد از کتابهای «جز از کل» و «ریگ روان» سومین رمان استیوتولتز است که با نگاه به مفهوم _ استعاره رجعت ابدی فریدریش نیچه نوشته شده است. «جزء از کل» و «ریگ روان» هر دو اثر با ترجمه خاکسار توسط همین ناشر عرضه شدند.
استیو تولتز، نویسنده استرالیایی متولد ۱۹۷۲ سیدنی، اولین رمانش «جز از کل» را در سال ۲۰۰۸ منتشر کرد که با استقبال زیادی رو به رو شد و همانسال نامزد جایزه بوکر شد که کمتر برای نویسندهای که کار اولش را نوشته، پیش میآید. با وجود مدت زمان کوتاهی که از چاپ این کتاب گذشته است، اکنون به عنوان یکی از بزرگترین رمانهای تاریخ استرالیا مطرح است.
تولتز کتاب «هرچه باداباد» را در مدت پنج سال نوشت و پیش از آن مشاغلی مثل عکاسی، فروشنده تلفنی، نگهبان، کارآگاه خصوصی، معلم زبان و نویسنده فیلمنامه داشت.
رجعت ابدی بیان میکند که کیهان و تمامی موجودات و نیروها همواره در حال تکرار شدن بوده اند و همه چیز بی نهایت بار، به شکلی خود همانند، تا ابد تکرار خواهد شد. این مفهوم ریشه در فلسفه یونان دارد. یکی از آموزههای فیثاغورس این بوده که بعد از گذشتن دورههایی مشخص، اتفاقات قبلی تکرار خواهند شد. رواقیون، احتمالاً با الهام از فیثاغورس، مفهوم رجعت ابدی را وارد فلسفه طبیعی خود کردند. بر اساس فیزیک رواقی، کیهان هرچند وقت یک بار با حریقی عظیم بینان کن میشود و بعد دوباره به دنیا میآید و این چرخه تا ابد ادامه دارد و در هر چرخه همه رویدادهای پیشین عیناً تکرار میشود.
مفهوم رجعت ابدی در برخی نوشتههای مهم نیچه، از جمله حکمت شادان، چنین گفت زرتشت و اینک انسان، نقشی محوری دارد. به عقیده نیچه، مفهوم کیهان متناهی و ساختار گسسته ماده دال بر این است که رخداد تنها تعداد معدودی وضعیت امکان پذیر است و بنابراین از رجعت وضعیتها گریزی نیست و اتفاقات، مشابه همان نظم چرخههای کیهانی گذشته در چرخههای کیهانی آینده تکرار خواهد شد. نیچه این مفهوم را برای اولین بار در بند ۳۴۱ کتاب حکمت شادان (گرانترین بار) به زبانی شاعرانه طرح کرده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
سرپرست، که کنار کوهی از چترهای نصفه کاره ایستاده بود، گفت «خبرهایی براتون دارم، وقت رفتنه. رفقا. همه شما اعزام می شین به بخش ساخت و ساز.»
گفتم «من هیچ سر رشتهای از ساخت و ساز ندارم.»
«تو قوی و سرحالی.»
«این جا همه قوی و سر حالند.»
«درسته، ولی همه افرادی که تو بخش مونتاژ کار میکنند مأمور شده اند که برن به بخش تدارک اسکان موقت. بجنبید. بیرون یه اتوبوس منتظرتونه.»
«تو با ما نمی آی؟»
«اون جا زیر نظرم م ب ح اداره می شه. از این به بعد برای اون ها کار میکنید.»
قیافههای هاج و واج ما را که دید گفت «مدیریت بلایا و حوادث غیرمترقبه.»
دوست داشتم بیشتر بدانم ولی لحنش طوری بود که به مخاطب القا میکرد خود کار کردن یک جور فرقه سری است که نباید درباره اش پرس و جو کنی.
چهل نفری چپیدیم توی یک اتوبوس قدیمی. از کنار زمینهای کشاورزی عبور کردیم و افتادیم توی جاده تاریکی در محاصره تپههای پر درخت و بعد رسیدیم به مسیر درب و داغانی که گوشه و کنارش یا گل بهمن خشک شده بود یا دیوارهای آجری رو به فروپاشی، باقی ماندههای تمدنی پیشین. مدتی در جادهای خاکی حرکت کردیم تا این که از دشتی سر درآوردیم که وسطش مردانی با لباس سبز مشغول نصب کابل برق بودند.
وقتی از اتوبوس پیاده شدیم سرپرست جدید، گریفین، به ما خوشامد گفت. موی حنایی داشت و، همانطور که دستان بسیار بزرگش سیگار میپیچید، به دور دست خیره شده بود و این حس را به آدم میداد که همیشه مستعد نوسان خلقی شدید است.
گریفین گفت «تعداد مردهها به قدری زیاد شده که دیگه ظرفیت پذیرش شون رو نداریم. داریم برای تازه واردها پناهگاه موقت میسازیم. من شخصاً از شما بابت پیوستن به این حرکت انسان دوستانه تشکر میکنم.»
«تو این پناهگاهها چندتا آدم جا میگیرند؟»
«خیلی.»
خوابگاه آش درهم جوشی بود از چادرهای کرباسی، خانههای پیش ساخته و کانتینرها. از پشت یک کامیون آجر خالی کردیم و در زمین تیر کار گذاشتیم و چادر علم کردیم. تنها کسی که کار نمیکرد فرهاد بود. نشسته بود زمین و دست به سیاه و سفید نمیزد. گریفین سوتش را به صدا درآورد و رفت طرفش.
«نمی خوای به بقیه کمک کنی؟»
فرهاد گفت «قراره آدمها رو توی انباهار کالا بچپونیم؟»
«بله.»
فرهاد به یک کانتینر لگد زد. «این بحران پناهنده نیست، بحران مسکنه. چرا به جای ساختن کمپهای موقت، شهر رو گسترش نمی دن و حومههای جدید به وجود نمی آرن؟»
«نمی دونم.»
داد زد «ساخت مسکن که مقرون بصرفه تره!»
کتاب «هرچه باداباد» در ۴۰۰ صفحه، شمارگان ۲۰ هزار نسخه و قیمت ۱۴۰ هزارتومان در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است.
نظر شما