به گزارش خبرنگار مهر، رمان «خشم مگره» نوشته ژرژ سیمنون بهتازگی با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب صدودومینعنوان مجموعه پلیسی «نقاب» است که اینناشر که اینناشر انتشارش را از سال ۱۳۹۰ آغاز کرده است.
پیش از اینکتاب، «رمانهای دلواپسیهای مگره»، «مگره از خود دفاع میکند»، «تردید مگره»، «شکیبایی مگره»، «مگره و سایه پشت پنجره»، «سفر مگره»، «دوست مادام مگره»، «مگره در کافه لیبرتی»، «ناکامی مگره»، «مگره دام میگسترد»، «مگره و جسد بیسر»، «مگره و زن بلندبالا»، «مگره و آقای شارل»، «بندرگاه مه آلود»، «پییر لتونی»، «مگره در اتاق اجاره ای»، «مگره و مرد روی نیمکت»، «مگره و شبح»، «مگره نزد فلاماندها»، «مگره سرگرم میشود»، «تعطیلات مگره»، «دوست کودکی مگره»، «مگره و مرد مرده»، «مگره و خبرچین»، «مگره و بانوی سالخورده»، «مگره و جنایتکار»، «مگره و جان یک مرد»، «لونیون و گانگسترها» و «مگره در پیکراتْس» از آثار ژرژ سیمنون، در قالب مجموعهنقاب با محوریت شخصیت سربازرس مگره چاپ شدهاند.
رمان «خشم مگره» برای اولینبار سال ۱۹۶۳ منتشر شد و داستانش درباره صاحب چندکافه شبانه در محله مومارتر پاریس بهنام امیل بوله است که ناپدید شده است. برنامه معمول بوله این بوده که هرشب از کافهای به کافه دیگرش سرکشی کند و پیش از ساعت چهارصبح به منزل و پیش همسرش برگردد. اما یکشب اینبرنامه به هم میریزد و مثل همیشه انجام نمیشود.
دو روز بعد هم پیکر بیجان بوله در کوچهای بنبست در حاشیه گورستان پرلاشز پیدا میشود. چیزی که باعث شناسایی جسد میشود، کیف پول و کارت شناسایی اوست که در جیب کتش بوده و روی جسد هم اثری از سلاح گرم یا سرد وجود ندارد. بنابراین شاید باید احتمال کشتهشدن بوله توسط گروههای خلافکار را مردود دانست.
سربازرس مگره در ابتدای تحقیقات خود متوجه میشود امیل بوله خفه شده و نکته عجیبتر دربارهاش این است که دو روز و سهشب جسدش در مکانی نامعلوم نگه داشته شده و سپس در کوچه رها شده است.
«خشم مگره» در ۸ فصل نوشته شده است.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
او ضمن صحبتکردن، به حیاط نگاه میکرد. دو زاغچه روی سنگفرش جستوخیز میکردند. سایه وکیل، جلوی پنجره در رفت و آمد بود.
«آره، منتظرم باش... خیلی کار ندارم و شاید چیز تازهای پیدا کرده باشیم...»
او هم حق داشت نقش بازی کند! بعد از گذاشتن گوشی تلفن وانمود کرد که سرگردان است و با قیافهای مردد سرش را خاراند.
هر دو نفر هنوز سرپا ایستاده بودند. وکیل با کنجکاوی به مگره نگاه میکرد. مگره هم عمدا به سکوت ادامه میداد. وقتی بالاخره تصمیم گرفت حرف بزند، با لحنی اندکی سرزنشآمیز گفت:
«آقای گایار، شما حافظه خوبی ندارید...»
«چی میخواهید بگید؟»
«شاید هم به دلیلی که نمیتونم بفهمم، بهم حقیقت رو نگفتید...»
«در چه مورد؟»
«خودتون نمیدونید؟»
«قسم میخورم...»
مرد بلندقامت و قویهیکل، تا چند لحظه قبل، از خودش مطمئن بود. حالا چهرهاش شبیه پسرکی بود که حین ارتکاب خطایی غافلگیر شده و با پافشاری میخواهد معصومیت نشان دهد.
«واقعا منظورتون رو نمیفهمم...»
«اجازه میدید پیپم رو روشن کنم؟»
«خواهش میکنم.»
مگره آرام پیپش را پر کرد و قیافه مردی را گرفت که ناگزیر است وظیفه ناخوشایندی را انجام بدهد.
اینکتاب با ۱۵۲ صفحه، شمارگان ۴۰۰ نسخه و قیمت ۷۰ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما