خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: زندگی انسان ساحتهای مختلفی دارد که انسان مؤمن همانطور که از اسمش پیداست باید در هر کدام از آنها ایمان خود را ظهور و بروز دهد. در ساحتهای فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، اعتقادی، اخلاقی، علمی، اقتصادی و جسمی. بروز ایمان نیز در این ساحتها چیزی نیست جز تقوا. یعنی فرد در همه این ابعاد زندگی نظر خدا و رضایت او را محور قرار دهد. امام صادق (ع) درباره وظیفه شیعیان فرموده است: «کونوا لنا زینا ولا تکونوا لنا شیناً» زینت و سبب افتخار ما باشید نه اینکه باعث شرمندگی ما باشید. در این راستا حضرت علی (ع) میفرماید: «اعیونی بورع واجتهاد و سداد» سعی کنید تقوا و ورع داشته باشید. در این راه تلاش کنید و استقامت داشته باشید.آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان آیت الله مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد کرده اند. بخش هشتم آن را باهم میخوانیم:
در جلسات پیشین چند روایت در وصف و معرفی شیعه بیان شد. اما در مواردی با همان مضامین روایاتی در وصف متقین آمده است.؛ روایتی را نوف بِکالی نقل کرده که مضمونش شبیه خطبه متقین است که حضرت علی (ع) در نهج البلاغه برای همام بیان فرموده است.نوف بکالی یکی از اصحاب خاص و حاجب امیرالمؤمنین (ع) است. هر کسی که با حضرت علی (ع) کاری داشت، نوف بکالی حرفش را به ایشان میرساند و اجازه ملاقات میگرفت. نوف بکالی کسی بود که بیشتر وقتها در کنار امیرالمؤمنین نیز استراحت میکرد.
سرشت پاک شیعه
وی نقل میکند در یکی از شبها که روی پشت بام در کنار امیرالمؤمنین (ع) خوابیده بودم، حضرت فرمودند: یَا نَوْفُ، خُلِقْنَا مِنْ طِینَةٍ طَیِّبَةٍ [۱]؛ ما اهلبیت (ع) از یک گل و سرشت پاک آفریده شده ایم.
وَ خُلِقَ شِیعَتُنَا مِنْ طِینَتِنَا؛ شیعیان ما هم از همان گل آفریده شده اند. گفتنی است روایات بسیاری در باب طینت هست که در مجلداتی از «بحار»؛ مفصل آنها را نقل کرده اند و؛ تفسیرهای مختلفی برای آن ذکر شده است.
سؤالاتی هم در این باره مطرح است که آیا این طینت مادی است یا غیر مادی و چه نقشی در افعال، سرنوشت و سعادت انسان دارد؟ کسانی تصور کرده اند که این منشأ جبر میشود، به این معنا که آنهایی که از طینت پاک بوده اند، طبعاً کارهای خوب خواهند کرد و بهشتی میشوند و آنهایی نیز که از طینت ناپاک بوده اند، جهنمی میشوند. از این بحثهای کلامی در ذیل روایات طینت مطرح شده است که در این جلسه مقتضای چنین بحثی فراهم نیست.؛ اما اجمالاً برای پاسخ به برخی از شبهات، گفته اند: این طینتی که انسان از آن آفریده شده است، همانند یک گلدان است. هر گلی را در هر گلدانی نمیگذارند.
خداوند چون میدانست این فرد بناست با اختیار خودش خدا را اطاعت کند و از اولیای خدا شود، او را از گِل زیبای خوشبویی آفرید و گلدان خاصی برایش خلق کرد. کسی را که میدانست بناست اهل معصیت و کفر باشد از یک سفال و گِل پستی آفرید. این مسأله تأثیر قطعی در سعادت و شقاوت افراد ندارد. بلکه طینت حکم ظرف را دارد. مطلبی که بیان شد، یکی از پاسخهایی است که به سوالات مربوط به طینت دادهاند.
بنابراین ما این اندازه میدانیم که منشأ پیدایش همه انسانها یک طور نبوده است.پس، بر اساس این روایت که میفرماید: شیعیان ما از طینت خود ما خلق شده اند؛ یعنی آنان با ما سنخیتی دارند و نورانیتی در وجود آنها هست.
فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أُلْحِقُوا بِنَا؛ روز قیامت آنها به ما ملحق میشوند. حضرت به گونهای مباحث را مطرح میکند که برای نوف سوال ایجاد شود.قَالَ نَوْفٌ فَقُلْتُ: صِفْ لِی شِیعَتَکَ یَا أَمِیرَ الْمُومِنِینَ؛ وی میپرسد: اوصاف این شیعیانی که میگویی از طینت شما هستند و به شما ملحق میشوند چیست؟ فَبَکَی لِذِکْرِی شِیعَتَهُ؛ همین که صحبت از شیعیان شد حضرت گریست.قالَ یَا نَوْفُ شِیعَتِی وَ اللَّهِ الْحُلَمَاءُ الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِینِهِ الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ؛؛ حضرت اوصافی را برای شیعیان ذکر میکند، که لازم است برای هر کدام توضیح مختصری داده شود:
شیعه در کلام مولا (ع)
حضرت ابتدا میفرماید: الْحُلَمَاءُ؛ شعیان مردمی بردبار هستند. توجه کنیم: هر روایت از هر معصوم اوصاف خاصی را ذکر میکند. به نظر میآید: آن اوصافی که در هر روایتی انتخاب شده، به اقتضای موقعیت شنونده و گوینده بوده است.
یعنی لازم بوده نکتههای مغفول مانده را به آن شنونده تذکر دهند. همانطور که میدانیم، در زمان حضرت علی (ع) مسلمانان با هم تفاوتهای بسیاری داشتند.؛ در این شرایط، شیعیانی چون سلمان و ابوذر و مقداد و … میبایست در برابر فشار افکار عمومی، تحمل و مقاومت ویژهای داشته باشند. برای اینکه انسان بتواند ثابت قدم بماند و این شرایط سخت را تحمل کند، از جامعه طرد نشود و در عین حال را خود را هم حفظ کند، میبایست خیلی صبور باشد؛ چرا که به هر حال جامعه فکر اینها را نمیپسندد و مقاومت بسیار سخت است.
شاید نکته ای که در اینجا ابتدا حلم را ذکر کرده اند، برای این؛ بود که آنان بتوانند در مذهب حق و راه صحیحشان، ثابت قدم بمانند.
نکته دوم: الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِینِه؛ آنان کسانی هستند که هم خدا و هم دین خدا را خوب میشناسند.
سوم: الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ وَ أَمْرِهِ؛ غیر از آن مسأله اول که علم بود، حالا مسأله دیگر عمل است. آنان علاوه بر اینکه دین را خوب میشناسند، خوب هم عمل میکنند. نکته چهارم:؛ الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ.؛ این مسأله در قرآن نیز آمده است: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ [۲]؛ خدا را دوست دارند و خداوند نیز آنان را دوست دارد.
همه راه محبت خدا را نمیشناسند و درک نمیکنند و به آن نمیرسند. حتی بسیاری از کسانی که وجههای علمی هم دارند، میگویند:؛ اصلاً محبت خدا معنی ندارد؛ معنی محبت خدا یعنی دوست داشتن رحمت خدا! آیا اینکه میفرماید: وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ [۳]، یعنی رحمت خدا را خیلی دوست دارند؟!؛ این مسأله خلاف ظاهر است.امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: شیعیان ما کسانی هستند که؛ به حب خدا راه یافته اند.
محبت خدا در دسترس همه قرار نمیگیرد. توجه داشته باشیم: وقتی میگوئیم برای مثال: حضرت عباس (ع) را دوست داریم، قابل فهم است. حضرت عباس (ع) با آن همه فداکاری، واقعاً دوست داشتنی است، اما دوست داشتن خدا یعنی چه؟ چگونه میشود آدم خدا را دوست بدارد؟ آن قدر مقام الهی بلند و دور از ذهن و فکر ما است که نمیتوانیم تصور صحیحی از دوست داشتن خدا داشته باشیم. ما امیرالمؤمنین (ع) را دوست میداریم و یکی از ویژگیهای ممتاز ایشان این بود که خدا را دوست میداشت. حال اینکه چقدر خدا را دوست میداشت و چگونه دوست میداشت، عقلمان نمیرسد.
اما یکی از علل دوست داشتن پیغمبر (ص) و امام (ع) این است که آنها خدا را دوست میداشتند. اما خود ما آنطور که باید میدانیم خدا را باید چگونه دوست داشت؟ به همین منظور یک حدیث قدسی را یادآور میشوم. در حدیث قدسی آمده که خدای متعال به حضرت موسی (ع) فرمود: یا موسی حَبِّبْنِی إِلَی خَلْقِی [۴]؛ ای موسی! کاری کن مردم مرا دوست بدارند و من را برای مردم محبوب قرار بده.
حضرت موسی گفت: خدایا! چه کار کنم که مردم تو را دوست بدارند؟ به او دستور داد که نعمتهای من را برای مردم بگو تا بفهمند من چقدر به آنها نعمت دادهام. فطرت آدمیزاد به گونهای است که اگر کسی به او خدمت کند، او را دوست میدارد.؛ یعنی، وقتی نعمتها و احسانهای من را برای مردم بگویی، آنوقت من را دوست میدارند. از این جا آدم میفهمد که چگونه قلبش شایستگی مییابد جایگاه محبت خدا شود.
قلب المؤمن عرش الرحمن
آنچه مسلم است بین ما و آنهایی که خدا را دوست میدارند، فاصله بسیاری هست.ما یک مشت سنگ و آهنپاره را دوست میداریم. قرآن هم میفرماید: زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ [۵]؛ این آدمیزادها اسبهای قشنگ، ماشینهای لوکس، جواهرات قیمتی و ساختمانهای آن چنانی را دوست میدارند.
آیا ارزش قلب ما به اندازه یک پارکینگ است؟ به راستی دل ما جایگاه چیست؟ یک ماشین لوکس و چیزهایی از این قبیل؟ گاهی دل ما همانند یک طویله است؛ در آن گاو و اسب میچرد!لایَسَعُنی أَرْضی وَ لا سَمائی وَ لکِنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدی الْمُؤمِِن [۶]. آسمان و زمین گنجایش من را ندارند؛ اما قلب مؤمن گنجایش من را دارد. اکنون قضاوت کنید: میان گاراژ، طویله و عرش الهی چقدر فاصله است. قَلْبَ الْمُومِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ [۷]؛ باور؛ این اصل که دل انسان میتواند عرش الهی باشد، خود یک کمال است. سپس، با قدری همت و زحمت، این دل آماده میشود تا عرش خدا در آن قرار بگیرد.
بنابراین، اینجا است که میفرماید: الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ، کسانی که رهنمون به حب خدا شدهاند و دلشان جای محبت خدا است. أَنْضَاءُ عِبَادَةٍ؛ یعنی در اثر عبادت بدنشان لاغر شده است. أَحْلَاسُ زَهَادَةٍ؛ و به واسطه زهدی که دارند پیوسته در خانه خودشان هستند و همه جا نمیروند و به تعبیری پلاس خانه خودشان هستند! صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ التَّهَجُّدِ؛ آن قدر تهجد و شب زندهداری کرده اند که صورتهایشان زرد رنگ شده است.
عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُکَاءِ؛ آن قدر گریه کرده اند؛ یا از خوف خدا، یا به شوق لقاء الهی؛ که چشمهایشان «مؤوف»؛ شده است.«عمش»؛ یک نوع بیماری و آفتی برای چشم؛ است که در اثر گریه بسیار؛ پیدا میشود. ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الذِّکْرِ؛ از آنجا که لبهایشان دائماً به ذکر خدا مشغول است، خشکیده است. خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الطَّوَی؛ شکمهایشان در اثر گرسنگی فرو رفته است.
تَعْرِفُ (یا تُعْرَفُ) الرَّبَّانِیَّةُ فِی وُجُوهِهِمْ؛ برای آنهایی که چشم دلشان باز است، با نظر به چهره شیعیان، جلوههای خدایی دیده میشود وَ الرَّهْبَانِیَّةُ فِی سَمْتِهِمْ؛ رفتار اینها به رفتار راهبان و تارکان دنیا میماند؛ هیچ تعلقی به لذتهای دنیا و زخارف ندارند.
مَصَابِیحُ کُلِّ ظُلْمَةٍ؛ آنان در هر تاریکی و تیرگی همچون چراغ میدرخشند. رَیْحَانُ کُلِّ قَبِیلٍ؛ همانطور که در هر مجلسی گل عزیز است، اینها نیز در هر جمعی واقع شوند چون گل عزیز هستند.
تقلید از گذشتگان
لَا یُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَلَفاً وَ لَا یَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً. این اوصاف از آن ویژگیهایی است که متناسب مخاطبین و شرایط آن زمان بوده است. همانطور؛ که میدانید شرایط فرهنگی جامعه در صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) و به خصوص بعد از اینکه پدرزنهای پیغمبر یکی پس از دیگری به خلافت منصوب شدند، به گونهای شده بود که وقتی مردم میخواستند با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کنند، گفتند:؛ به شرط اینکه تو رفتار پیشینیان را داشته باشی؛ یعنی رفتار خلیفه اول و دوم برای مردم حجت شده بود.
حضرت علی (ع)؛ قبول نکرد و فرمود:؛ من بر اساس کتاب و سنت عمل میکنم. من هر چه را حق میدانم عمل میکنم. چنین شرایط فرهنگی نشان میدهد که تربیت مردم به گونهای شده بود که آنان برای پیرمردهایی که بعد از پیغمبر (ص) به مقام رسیدند و جای پیغمبر (ص) نشستند، قداستی؛ قائل بودند. اساس این مذهب جدیدی که رواج پیدا کرده است، یعنی مذهب سلفی، این است که ما بر اساس طریقه سلف، طریقه گذشتگان رفتار میکنیم؛ خود رفتار گذشتگان برایشان حجت است.
امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: شیعیان ما کسانی هستند که خیلی درباره گذشتگان افراط نمیکنند، و قداستی برای سلف قائل نیستند.
لَا یُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَلَفاً؛ این هشداری است به اینکه گاهی رفتار سلف اشتباه است و درست نیست.
سپس حضرت میفرمایند: لَا یَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً؛ مرحوم علامه مجلسی در تفسیر این عبارت گفتهاند: شیعیان ما کاری به اعتقادات سلفی و عیبجوییهای آنها ندارند، ملاکشان حق و کتاب و سنت است. شیعیان نه کسی را که سلف است ستایشش میکنند، نه کسی؛ را که خلف است؛ آنان این مسأله را باعث نقیصه میدانند و میگویند ما تابع کتاب و سنت هستیم. هر چه خدا گفته باید آن گونه عمل کنیم. حال قدیمی باشد یا جدید، پیر باشد یا جوان.
شُرُورُهُمْ مَکْنُونَةٌ؛ (البته بعضی نسخهها مَأمُونَةٌ آمده است) یعنی مردم از شر آنها در امان هستند.
وَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ؛ (این تعبیر جای بحث دارد.) در روایات زیادی این تعبیر به کار رفته است که مؤمن همیشه محزون است.
این سخن با حرفهای روانشناسان امروز نوعی تقابل دیده میشود. مستحضر هستید که هدف روانشناسی امروز این است که آدمهای شاد و با نشاط پرورش دهد. و اینکه آدم محزون باشد را یک نوع حالت غیر طبیعی میدانند. آنان این حزن را سبب افسردگی و بیماری میدانند.
همچنین آدم سالم باید شاد باشد و؛ به دنبال آن، رفتارهایی را هم در جامعه تجویز میکنند و تشویق میکنند. میگویند موسیقی، رقص و … برای این است که آن شادی و نشاط ایجاد شود. اما در تعابیر دینی بسیار محاسن حزن آمده است و از آن تعریف شده است. البته تأکید در این روایت بر مکنون بودن حزن است. یعنی حزن شیعیان در دلشان است و آن را اظهار نمیکنند. در روایاتی توضیح داده شده است که این حزن، به هیچ وجه حزن از امور دنیا نیست.
شیعیان از اینکه یک نعمت دنیا از دستشان برود و مصیبتی به آنها برسد هیچ گونه حزنی ندارند، بلکه حزن آنان از کوتاهیهایی است که در امر آخرتشان کرده اند و یا فراغی است که از رحمت و لقای الهی دارند.
وَ هَبْنی صَبَرْتُ عَلی حَرِّ نارِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلی کَرامَتِک؛ این حزن شیعیان است، این حزن به خاطر عقب ماندگی؛ آنان در مسیر سعادت و در مسیر قرب خدا است و این حزن، حزن فعال و حزن مثبت است؛ یعنی حزنی است که آدم را به کار وا میدارد. اگر آدم غصه نداشته باشد که چرا من عقب ماندهام، دیگر تلاش نمیکند. هر گاه انسان از موقعیت خود راضی بود، دیگر تلاشی نمیکند.
وقتی انسان یک قدم بردارد که از وضع خودش ناراضیباشد. یعنی؛ بگوید اینکه دارم، کم است و به واسطه این؛ کاستی، ناراحت و محزون است. این حزن لازمه ایمان مؤمنی است که به ترقی در راه عبادت و بندگی خدا علاقه دارد؛ ولی آن را برای دیگران اظهار نمیکند. چرا که او اهل خودنمایی نیست و سعی میکند حزنش در دلش باشد. اما در ظاهر، لبش خندان است و با مردم و مؤمنین دیگر به نیکویی برخورد میکند تا آنجا که کسی متوجه نمیشود که محزون است.
عفت نفس
أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ؛ منظور از این عفت تنها عفت در مسائل جنسی نیست. «عفیفه»، یعنی اینکه انسان عزت نفس داشته باشد، قانع باشد، دنبال شهوات دنیوی نرود.
معنای دنبال شهوات نرفتن، یعنی به عنوان یک هدف و یک مطلوب آنها را نمیپندارد که باید آنها را به دست آورد. عفیف هستند؛ یعنی احکام الهی را رعایت میکنند، عزت نفس دارند، چه در مسائل جنسی و چه در مسائل مالی و عرضی به مال دیگران تجاوز نمیکنند، به ناموس مردم چشم بد ندارند.
حَوَائِجُهُمْ خَفِیفَةٌ؛ زندگیشان خیلی ساده است؛ با یک لقمه نان و با سادگی هر چه تمام؛ زندگیشان میگذرد. این گونه نیست که باید یک زندگی مرفهی داشته باشند، فرش آن چنانی، ماشین لوکس و خانه بزرگ. بلکه به اندازهای ضروری که زندگیشان بگذرد قانع هستند.
أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِی رَاحَةٍ؛ بر خودشان سخت میگیرند تا مردم راحت باشند. این مطلب از دو تا طلبه که در یک حجره هستند مصداق پیدا میکند تا آن کسانی که در عالیترین مقامات دنیوی و مدیریتی کشور هستند.
حضرت میفرماید: شیعیان ما خودشان را به زحمت میاندازند تا دیگران راحت باشند: أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِی رَاحَةٍ.
فَهُمُ الْکَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ تصور نشود آنها آدمهای سادهای هستند که کلاه سرشان میرود. بعضی؛ میپندارند که وقتی کسی حاضر میشود تا؛ زحمتها را به دوش بکشد،؛ کلاه سرش گذاشتهاند، در صورتی که وی بسیار عاقل است. او به خاطر اینکه خدا از او راضی باشد این کارها را تحمل میکند. حضرت میفرماید: اینها کیِّس و لبیب هستند: الْکَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ نه اینکه ساده هستند و دیگران سر آنها کلاه میگذارند.
وَ الْخَالِصَةُ النُّجَبَاءُ؛ آدمهایی هستند پاک و ناب؛ هیچ ناخالصیای ندارند. با همه صداقت دارند؛ همانی که هستند، هستند. مردمی هستند نجیب، شریف، بزرگوار؛ نه اینکه سادهلوح باشند و گول بخورند و تحت تأثیر دیگران واقع بشوند.
فَهُمُ الرَّوَّاغُونَ فِرَاراً بِدِینِهِمْ؛ آنان گاهی برای اینکه بتوانند دینشان را حفظ کنند از جامعه کنار میکشند و جدا میشوند.
إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا؛ دل همه ما کم و بیش میخواهد، در جمعی مورد توجه قرار بگیریم. حتی خردسالان هم همیشه سعی میکنند خودشان را مطرح کنند؛ برای همین گاهی داد میزنند و گاهی نیز خرابکاری میکند.
بنابراین، اینکه آدم میخواهد مطرح شود، غریزهای است که از طفولیت در انسان وجود دارد. آدمی میخواهد بیش از همه شناخته شود، عکس او را به در و دیوار بزنند و از او تعریف کنند. این روحیه در آدمیزاد هست؛ اما کسی که تربیت دینی شده است و در مکتب اهل بیت (ع) پرورش پیدا کرده، ابتدا در هر حرکتی رضایت خداوند را میطلبد. اگر یک جایی مصلحتی نبود که خودش را مطرح کند، لزومی نمیبیند مطرح شود.
گناهان بیادعا
در احوالات یکی از علما گفته اند: وی به شهری مهاجرت کرده بود و مدتها آنجا زندگی میکرد. اهل فضل آنجا نمیدانستند که این فرد یک عالم است. مدتی بعد، یکی از علمای آن شهر، به شهر دیگری رفته بود و احوال آن عالم را از او پرسیده بودند و گفته بودند شما از ایشان استفاده علمی میکنید؟ آن عالم گفته بود مگر ایشان سواد هم دارد؟ توجه کنید: شخصی مدتها در یک شهری زندگی کرده، و حتی اظهار نکرده بود که عالم هستم.
اما به عکس کسانی هم هستند که ندانستهها را میخواهد به جای دانستهها قالب بزند. بنابراین حضرت میفرماید: شیعیان ما اینگونه نیستند که در بند شهرت و معروفیت باشند. اگر در یک جمعی مردم آنها را نشناسند، بسیار راحتتر هستند.
إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا؛ اگر در یک جمعی حاضر شوند کسیآنها را نمیشناسد.
إِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا؛ یک روز نیامدند کسی احوال آنها را نمیپرسد. چون اهمیتی به آنها نمیدهند. چرا که اینها در صدد این نبودند که موقعیت اجتماعیای برای خودشان درست کنند و خود را مطرح کنند.
بلکه شیعیان در بند اینها نیستند: إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا.من کسانی را دیدهام در حدی از مقام علمیت بودند که اگر در حوزه علمیه قم پنج نفر را میخواستند در قله بشمارند، آن شخص یکی از؛ آنها بود. ولی انسان وقتی ظاهر آنها را میدید، میپنداشت تازه از دهات آمدهاند. علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) یکی از آنها بود. اولین باری که ما ایشان را میدیدیم خیال میکردیم؛ وی یک آخوند دهاتی است.
ایشان یک عمامه کوچک سرش بود و آرام راه میرفت؛ نه سری، نه صدایی، نه کسی صلواتی برایش میفرستاد. آرام میرفت یک گوشه ای، خیلی صدایش هم آرام بود.
حضرت (ع) سپس میفرماید: أُولَئِکَ شِیعَتِیَ الْأَطْیَبُونَ؛ اینها پاکترین شیعیان من هستند.
وَ إِخْوَانِیَ الْأَکْرَمُونَ؛ عزیزترین برادران من هستند. سپس حضرت ادامه میدهد: أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَیْهِمْ؛ یک نفس بلندی کشید و اظهار اشتیاق به اینها کرد.
أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَیْهِمْ؛ چقدر من مشتاق دیدار اینها هستند.
در این جا نکته ای به نظر میرسد که خوب است بیان شود. بعضی اوصافی را که حضرات معصومین (ع) ذکر میکنند به خاطر شرایط خاص زمان و شرایط خاص مستمع بوده که برای آنها ضرورت داشته است. گاهی آن اوصاف آن قدر از اذهان دور است که مردم به آنها توجه ندارند و تصور هم نمیکنند که فضیلتی باشد؛ بلکه آن اوصاف را نقص هم میشمارند! اینکه حضرت روی آن اوصاف تکیه میکنند به این معنا نیست که همه باید این طوری باشند.
فرض کنید حضرت آیت الله بروجردی رضوان الله علیه ایشان در همه دنیا شناخته میشد، مردم برای او احترام قائل بودند، دست و پای او را میبوسیدند، جا داشت خاک پایش را هم برای تبرک بردارند؛ این روایت به معنای آن نیست که ایشان میبایست به گونهای باشند که مردم او را نشناسند.
مهم این بود که ایشان در بند این نبود که شهرت پیدا کند. من در درس از زبان خود ایشان شنیدم که فرمودند: من تا به حال به فکر ریاست نیفتاده ام، در صدد ریاست کردن و مرجع شدن نبودم، بر من تحمیل شد؛ یعنی برای من اثبات تکلیف کردند و مجبور شدم که قبول کنم.
توجه کنیم این شهرتی که همه انسان را بشناسند و احترام بگذارند، عیب نیست. عیب آن است که آدم خود؛ در صدد این باشد که خودش را مشهور کند و مطرح کند و برای این؛ که در بین مردم شهرت پیدا کند از هیچ تلاشی فروگذار نکند.
پی نوشت:
۱. بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۷۷، باب صفات الشیعة و أصنافهم.
۲. مائده، ۵۴.
۳. بقره، ۶۵.
۴. بحارالانوار، ج ۲، ص ۴، باب ثواب الهدایة و التعلیم.
۵. آلعمران، ۱۴.
۶. عوالیاللئالی، ج ۴، ص ۷.
۷. بحارالانوار، ج ۵۵، ص ۳۹، باب العرش و الکرسی.
نظر شما