به گزارش خبرنگار مهر، رمان «قاتل غمگین» نوشته فردریک دار بهعنوان یکی دیگر از عناوین مجموعه رمانهای پلیسی نقاب، با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شده و به کتابفروشی ها آمد.
در ادبیات معاصر فرانسه، نام فردریک دار بهعنوان نویسندهای پرکار ثبت شده است. دار متولد سال ۱۹۲۱ و درگذشته در سال ۲۰۰۰ است. زندگی پرماجرای او، موضوع آثار زیادی شده و مصاحبه های فراوان و آموزنده این نویسنده پلیسی، در سامانههای مختلف اجتماعی و فرهنگی در اختیار علاقه مندان به رمان پلیسی قرار دارد. این نویسنده هم با نام اصلی و هم با ۲۰ نام مستعار مختلف، نزدیک به ۳۰۰ رمان و داستان بلند و کوتاه از خود به جا گذاشته است و علاوه بر آنها، حدود ۲۰ نمایشنامه و ۱۶ فیلمنامه سینمایی نیز در کارنامه خود دارد. «سن آنتونیو» یکی از نامهای مستعاری است که دار بسیاری از رمان های ماندگار خود را با استفاده از آن، منتشر کرده است.
پیش از این، رمان های «آسانسور»، «مرگی که حرفش را می زدی»، «کابوس سحرگاهی»، «قیافه نکبت من»، «بزهکاران»، «بچه پرروها» و «زهر تویی» عناوین کتابهایی هستند که از فردریک دار با ترجمه آگاهی در قالب مجموعه نقاب به چاپ رسیده اند.
در رمان «قاتل غمگین» سه مرد با استفاده شلوغی و سروصدای کارناوال نیس به یک جواهرفروشی دستبرد می زنند. اما موریس راننده جوان گروه، الماس های ربوده شده را بر می دارد و فرار میکند. لینو تبهکار خشن ایتالیایی تبار که معرّف موریس به همدستانش بوده، مامور می شود او را پیدا کند. جست و جوها لینو را به خانه پدری موریس می کشد؛ خانه ای شهرستانی واقع در پشت یک کارگاه صورتک سازی. لینو در ادامه ماجرا، ۲ بار با موریس روبرو می شود و هر بار، با تردستی فرار می کند. لینو برای گرفتن موریس و جواهرات، مادر و دو خواهر جوان او را در خانه شان گروگان می گیرد. لینو تبهکار وقیحی است که اعضای پیر و جوان خانواده را آزاد می دهد و به آن ها بی احترامی می کند. اما در این میان خودش نیز از زندگی در یک خانواده سنتی و درستکار که از آن محروم بوده، تاثیر می گیرد.
در ادامه داستان، روی دیگر شخصیت آدم کش ایتالیایی مشخص می شود و قهرمان منفور داستان، ظرف چند روز به موجودی ترجم انگیز و قابل احترام مبدل می شود که حتی از به خطر انداختن جانش برای دیگران نیز دریغ ندارد.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
دستش را بالای بازوی من برد. ناخنهای ببر گونهاش را روی صورتم احساس کردم. رنده سوزانی روی گونهام کشیده شد. همزمان با تکیه دادن به دیوار مرا عقب راند. من طعمهام را رها کردم. این دخترک جوری از «احترامات فائقه» استقبال می کرد که داغ ترین تمایلات را منجمد می ساخت.
همه چیز جلوی چشمایم تیره و تار شد. به مدت ده ثانبه، چنان عصبانی شدم که عنان اختیار را از دست دادم. فراموش کردم که با یک دختر رو به رو هستم و ضربهای با مشت به پهلویش زدم. ضربه نفسش را قطع کرد. او دهانش را باز کرد، ولی هیچ صدایی از آن خارج نشد. بالاخره توانست نفسش را که شبیه خرناسه ای بود، بیرون بدهد. و نقش زمین شد. آن وقت پرده سرخ رنگی از جلوی چشم هایم کنار رفت. متوجه شدم که دستم را روی زنی بلند کردهام. نمیشود گفت که شرمنده شدم؛ نه، میدانید، من و شرمندگی... ولی کمی دلم به حالش سوخت...
این کتاب با ۱۶۰ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۱۰۰ هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما