خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه- مصطفی شاکری: در اینکه اخلاق عنصری ضروری برای حیات جامعه به شمار میرود تردیدی وجود ندارد چراکه اخلاق به عنوان یک سرمایه نه تنها باعث تقویت روابط اجتماعی و کاهش تنشهای اجتماعی میشود، بلکه به حفظ اعتماد و همبستگی درون جامعه کمک میکند. اخلاق همچنین به عنوان یک راهنمای رفتاری برای افراد و جامعه استفاده میشود و به تحقق اهداف جامعه کمک میکند و بدون آن، جامعه نمیتواند به طور مؤثری توسعه یابد و پایدار باشد.
شاید نزدیکترین مفهوم به انگاره اخلاق، مفهوم دین است. نسبت دین و اخلاق به ارتباط و تعامل بین اعتقادات و عملکرد اخلاقی فرد مربوط میشود. به عبارت دیگر، دین به عنوان یک سیستم اعتقادی و مذهبی، به فرد کمک میکند تا از طریق اصول و ارزشهای خود، رفتار اخلاقی خود را شکل دهد. در واقع، دین میتواند به عنوان یک راهنمای عملی برای اخلاق فرد و جامعه عمل کند چنانکه بسیاری از ادیان از جمله اسلام، مسیحیت و یهودیت، اصول و ارزشهای اخلاقی شامل محبت، خیرخواهی، صداقت، احترام به دیگران و … را ترویج میدهند. در نتیجه، نسبت دین و اخلاق میتواند به عنوان یک پایه قوی برای رفتار اخلاقی فرد و جامعه عمل کند.
برای واکاوی بیشتر نسبت اخلاق و دین با علی الله بداشتی استاد گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه قم گفتوگو کردیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید؛
* در ابتدا پیشینهای از پرداختن به مسئله نسبت دین و اخلاق در جهان اسلام بفرمائید.
اگر بخواهیم بر اساس قرآن این مسئله را بررسی کنیم بحث دین و اخلاق را در قصه فرزندان آدم میبینیم که در آنجا میفرماید: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ». در اینجا هم یک بحث دینی مطرح میشود و هم یک بحث اخلاقی مطرح میشود یعنی از جهتی که قربانی میآورند و قربانی یکی قبول میشود بحث دینی است ولی از آن جهت که قابیل برادرش را تهدید میکند تو را میکشم ولی هابیل میگوید اگر تو بخواهی مرا بکشی من دست به کشتن تو نمیزنم بحث اخلاقی مطرح میشود. نهایتاً قابیل نقشه خود را عملی میکند: «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ». این ندامتی که پس از کشتن برادر سراغ قابیل آمد ریشه در چه چیزی داشت؟ این آیه نشان میدهد بحث دین و اخلاق همزاد نوع بشر است. بشر از ابتدا که پا به زمین گذاشت و زندگی اجتماعی را شروع کرد با دو مسئله دین و اخلاق همواره روبرو بوده است.
در جهان اسلام بحث نسبت دین و اخلاق از یک بحث کلامی آغاز میشود که همان بحث حسن و قبح است؛ اینکه آیا حسن و قبح ذاتی است یا امر شرعی است. در اینجا معتزله قائل بودند حسن و قبح امر ذاتی است و خداوند حکیم افعالش بر مبنای عقل کامل است یعنی به منزله یکی از عقلا چیز حسن را تأیید میکند و چیز قبیح را رد میکند. اشاعره میگفتند شریعت است که مبنای حسن و قبح را مشخص میکند، آنچه شارع گفته حسن است حسن است و آنچه شارع گفته قبیح است قبیح است و عقل ما در این زمینه دخالتی ندارد. البته اشاعره در بحث حکمت نظری عقل را معتبر میدانند چون برای خدا و نبوت استدلال عقلی قائل هستند ولی وقتی توحید و نبوت پذیرفته شد در عقل عملی نیازی به عقل نمیبینند و میگویند شرع باید مشخص کند چه اموری حسن است چه اموری قبیح است. پس این بحث همواره در علم کلام مطرح بوده است.
* یک بحثی که در فلسفه اخلاق مطرح است این است که چرا باید اخلاقی عمل کنیم. یک عده برای توجیه لزوم اخلاقی عمل کردن دین را پشتوانه عمل اخلاقی تلقی میکنند و از این جهت نسبتی میان اخلاق و دین برقرار میکنند. تحلیل شما چیست؟ آیا باید دین را پشتوانه عمل اخلاقی قرار دهیم یا اخلاق پشتوانه عمل دینی است؟
بین دین و اخلاق رابطه دو سویه برقرار است. اولاً هم دین و هم اخلاق ریشه در فطرت انسان دارند. مثلاً انسان فطرتا راستی را دوست دارد. اگر کودکی از شما سوال کند، دوست دارد شما به او حقیقت را بگویید. هیچ انسانی نیست که دروغ را دوست داشته باشد. پس انسان اخلاق و ارزشهای اخلاقی را فطرتا دوست دارد ولی اینکه چرا خلافش عمل میکند بحث دیگری است و باید بررسی کرد ریشه ناهنجاری اخلاقی چیست. یک علتش هوای نفس است که در آیه شریفه هم به آن اشاره شده است.
عرض کردم رابطه دین و اخلاق دوسویه است. اولاً امر اخلاقی یک امر عام است یعنی انسان تا حقیقتخواه نباشد به دین روی نمیآورد. تا کبر را کنار نگذارد، تسلیم پیامبران نمیشود چون پیامبران مردم را به غیر آنچه داشتند دعوت میکردند، به اخلاقی غیر اخلاقی که داشتند، به اعتقادی غیر اعتقادی که داشتند فرامیخواندند. در سوره یس میفرماید وقتی به کفار گفته میشود انفاق کنید میگویند اگر خدا میخواست اینها را غنی میکرد. این آیه حتی کفار را دعوت به انفاق میکند چراکه انفاق عملی انسانی است ولی کفار استکبار میورزیدند. پس تا استکبار نشکند انسان مؤمن نمیشود. پس همواره برای پذیرش دین مقدمات اخلاقی نیاز داریم یعنی اگر حقیقتخواه نباشیم، حقیقتجو نباشم، در مقابل حقیقت روحیه حقپذیری نداشته باشیم و کبر و عجب باشیم نمیتوانیم دیندار باشیم. قرآن در مورد قوم حضرت نوح میفرماید «وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً» یا دلیل اینکه فرعون در مقابل موسی ایمان نیاورد همین تکبر بود.
اگر دین را تحلیل کنیم یک بخش اعتقادات دارد، یک بخش اخلاق دارد و یک بخش احکام دارد. اخلاق بخشی از دین است و نمیشود انسان دینی باشد و اخلاقی نباشد چون اساساً انسانی که اخلاقی نباشد دینی نیست. نمیتوانیم بگوییم یک نفر مسلمان دیندار است ولی در اخلاق صفر است. فرد به همان اندازه که اخلاق ندارد دین ندارد. وقتی شما میخواهی شاخصهای دینداری را برسی کنید بسیاری از شاخصها اخلاقی است.
قرآن بارها دعوت به اقامه نماز میکند ولی هر جا دعوت به نماز میکند بلافاصله دعوت به پرداخت زکات میکند. در مجموع، آیاتی که در باب انفاق و زکات هست بیش از آیات در مورد نماز است در حالی که انفاق امر انسانی و اخلاقی است و نماز امر عبادی است. پس ما نمیتوانیم اخلاق را از دین جدا کنیم. اگر در دین اخلاق نباشد کامل نیست. از طرف دیگر اگر اخلاق در دینداری نباشد به همان اندازه از دین فاصله دارد چون دین بسته به هم پیوسته است و نمیشود بخشی از آن را گرفت و بخشی از آن را رها کرد.
فقه ما هم با اخلاق در هم آمیخته است مثلاً در مکاسب غیبت یکی از بحثها است در حال که غیبت امر کاملاً اخلاقی است. من اعتقادم این است زندگی بشری وقتی تلطیف پیدا میکند که علاوه بر حقوق مبتنی بر اخلاق باشد. حقوق کف روابط را معین میکند ولی اخلاق زندگی انسان را معنادار میکند. اخلاق یعنی از خود گذشتن و به دیگری رسیدن ولی حقوق مرز افراد را مشخص میکند. در حقوق من مطرح است ولی در اخلاق دیگری مطرح است. پس ما نمیتوانیم بگوییم کسی مسلمان است ولی اخلاق ندارد. در روایات مکرر بیان شده است انسان مؤمن نیست مگر اینکه مردم از دست و زبانش در امان باشند یا انسان مؤمن نیست مگر به داد همسایه برسد. بخش مهمی از درجات ایمان درجات اخلاقی است. بنابراین رابطه دین و اخلاق همواره رابطه دو سویه است.
از طرف دیگر دین پشتوانه اخلاق است. اگر انسان اعتقاد به خدا نداشته باشد از خودش میپرسد چرا به دیگران نیکی کنم؟ بله، اگر فطرت انسان بیدار باشد تا حدی به ارزشهای اخلاقی پایبند خواهد بود ولی وقتی پای منافع وسط میآید اخلاق زیر پا گذاشته میشود. پس ما پشتوانه محکمتری میخواهیم تا وقتی منافع و هوای نفس میخواهد اخلاق را زیر پا بگذارد انسان را به امر اخلاقی متذکر شود.
قرآن کریم خیلی به این مسئله توجه دارد. مثلاً میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ؛ ای اهل ایمان، نگهدار عدالت باشید و برای خدا گواهی دهید هر چند بر ضرر خود یا پدر و مادر و خویشان شما باشد». اینجا خشیت الهی است که موجب میشود وقتی انسان در تعارض خود و دیگران قرار میگیرد خودش را نگه دارد و الا اگر این نباشد در عین اینکه علم به مسائل اخلاق دارد آن را زیر پا میگذارد. در اخلاق فقط علم کافی نیست و انسان باید به چیزهایی که میداند عمل کند اینجا ایمان است که انسان را در عمل به اصول اخلاقی استوار میکند. از این جهت دین پشتوانه محکمی برای اخلاق است.
* این پرسش همیشه مطرح است که ما جوامعی در دنیا داریم که مثل ما پایبند به اسلام و دین نیستند ولی به گزارههای اخلاقی پایبند هستند و از سوی دیگر جامعه ما به عنوان جامعه دیندار شناخته میشود ولی در عمل به گزارههای اخلاقی در بعضی حوزهها با ضعف دچاریم. پاسخ شما به این پرسش چیست؟
دین مجموعهای از اخلاق و اعتقادات و شعائر است. ما بیشتر به شعائر تکیه داریم. اگر تربیت درست داشته باشیم و دین را عین اخلاق بدانیم نمیشود بگوییم فلانی آدم دینداری است ولی در عهد و پیمان شل است. وقتی دین میگوید «لادین لمن لاعهد له» چطور میگوئیم فلانی دیندار است ولی اهل عهد و پیمان نیست. ما دین را بد تعریف کردیم، دینداری را درست تعریف نکردیم.
الآن ما دین را به اصول و فروع تقسیم کردیم و جایی برای اخلاق باقی نمانده است. این تقسیمبندیها دقیق نبوده است و در آنها بحث اخلاق برجسته نشده است لذا باعث شده دین را محدود به شعائر و چیزهایی کنیم که در جامعه ما برجسته است ولی به اصول اخلاقی که اساس دین هستند توجه نشود. پیامبر (ص) فرمود «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق». اصلاً وقتی خدا میخواهد پیامبر (ص) را معرفی کند میگوید «انک لعلی خلق عظیم» یعنی پیامبر (ص) را به اخلاقش عظمت میبخشد ولی در جامعه ما جایگاه اخلاق کجا است؟ نه جز اصول دین است، نه فروع دین است. این اشکالات به دینشناسی ما وارد است. ما همانگونه که در فقه اجتهاد داریم باید در اخلاق هم اجتهاد داشته باشیم، مجتهد داشته باشیم که مباحث اخلاقی شکافته شود. الآن در دانشگاه دکترای فلسفه اخلاق داریم که نشان میدهد مباحث اخلاقی چقدر توسعه دارد ولی برخی به اهمیت این مسئله توجه ندارند.
نکته دیگری که میخواستم عرض کنم این است که کشورهای اروپایی در تعارض منافع ملت خودشان بسیار کوشا هستند ولی همه استعمارها برای همین کشورها است مثلاً الجزایر تحت استعمار فرانسه بود، هند تحت استعمار انگلستان بود. همه قدرتهایی که امروزه به نام کشورهای متمدن شناخته میشوند در رسیدن به ملت خودشان که رضایت عمومی ملت را جلب کنند تلاش میکنند ولی نسبت به کشورهای دیگر اینگونه نیستند. مضاف بر اینکه دین در همه دنیا هست. الآن بزرگترین آمار جمعیتی دنیا برای مسیحیت است ولی همانطور که ما از اسلام حقیقی دور شدیم آنها از مسیحیت حقیقی دور شدند. اصولاً مباحث و ریشههای اخلاقی برای انبیا بوده که در تاریخ ثابت و مستقر شده و برای بشر باقی مانده و اخلاق ولو به نام دین خوانده نشود ریشه در تعالیم انبیا دارد.
نظر شما