به گزارش خبرنگار مهر، رمان پلیسی «بُن سای» نوشته پییر بوالو و توماس نارسژاک به تازگی با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب، هفتادوپنجمین عنوان از مجموعه پلیسی نقاب است که توسط این ناشر چاپ میشود.
عنوان «بن سای» واژهای ژاپنی و مرکب از دو جز بن (گلدان/ظرف) و سای (گیاه/روییدنی) است. این درخت کوتاه زاییده هنر سنتی ژاپنی است. نمونههای مشابه آن در فرهنگهای چینی، ویتنامیو کره ای نیز وجود دارد. پرورش این درخت به گونه ای است که شکلی مینیاتوری پیدا میکند. به این منظور از فنهای گوناگون در پرورش شاخ و برگ و ریشه و همچنین تغذیه گیاه استفاده میشود: هرس کردن شاخ و برگ و لیگاتور ریشهها (بستن و قطع آوندها برای ممانعت از رسیدن مواد لازم به ریشه و رشد گیاه)، قرار دادن گیاه برای مدتی در حالت مایل (که موجب خمیدگی تنه آن میشود) و سپس ادامه رشد به صورت عمودی (تا بقیه تنه به صورت عمودی درآید) و ...
این رمان به خاطر عنوان و موضوعش، بین آثار بوالو و نارسژاک، برای مخاطبان کتابی تازه محسوب میشود. این دو نویسنده محل وقوع و شکل گیری داستانشان را در شهر بایو و در نوعی کلینیک قرار داده اند که ویژه با مبارزه با دردهای جسمیو روانی و تهیه انواع پروتز است. محل وقوع حوادث داستان، ۷ کیلومتری سواحلی است که در سال ۱۹۴۴ قوای متفقین با گذشتن از دریای مانش، قدم به خشکی گذاشتند.
مخاطبی که رمان را میخواند، همراه با جلوتر رفتن در صفحات کتاب، به مباحثی درباره درد و اندامهای مصنوعی بر میخورد که به تجسم هرچه بیشتر صحنههای روایت شده کمک میکنند. به این ترتیب، خواننده، رابطه بن سای و موضوع کتاب را خواهد فهمید.
خلاصه داستان «بن سای» از این قرار است که بنیاد کارینگتن یک مرکز مدرن و ویژه برای درمان دردهای ناشی از بیماریهای درمان ناپذیر است. ویلیام کارینگتن و دکتر آرگو مدیران بنیاد، نامههای بی امضا و تهدیدآمیزی دریافت میکنند و سربازرس کلاریو مامور رسیدگی به موضوع میشود. او در روند تحقیقات خود، به اسراری پی میبرد که در این کلینیک نفهته اند...
رمان پیش رو، در ۱۲ فصل نوشته شده که در قسمتی از آن میخوانیم:
«دکتر آرگو رو ببینید.»
کلاریو عصبانی میشود. «این چه حرفیه. من از شما چیز غیرممکنی طلب نمیکنم.»
«دکتر رو ببینید.»
سربازرس کارت شناسایی اش را جلوی چشم او میگیرد.
«گوش کنید! من نمیتونم معطل بشم. در ماموریت رسمیهستم.»
«متاسفم. دکتر رو ببینید!»
مرد تقریبا شصت ساله است. آفتاب گیر آبی رنگی که کشی آن را نگاه داشته، جلوی پیشانی دارد. یک کارت شناسایی روی سینه اش است: آندره ریوالان. ولی آن چه سربازرس را حیرت زده، به سکوت وا میدارد، این است که آندره ریوالان، وقتی در دفتر فوق مدرنش جابه جا میشود، صدای تیک تیکی فلزی بلند میکند که از یک پای مصنوعی بلند میشود. پس همه شان... کلاریو جرئت نمیکند تا انتهای فکرش پیش برود. اصرار نمیورزد. فقط به خودش میگوید که دوست و فرمانده اش، هرگز حرفش را باور نخواهد کرد، زیرا از قرار معلوم، ساعت به ساعت، باید با حیرت تازه ای روبه رو میشود. بنیاد کارینگتن هرچه بیشتر به نظرش غیرعادی جلوه میکند! به یاد بعضی از غرفههای بازارهای مکاره دوران کودکی اش میافتد، به ویژه آن غرفه ای که بالای در ورودی اش عنوان اسرارآمیز موزه نوشته بود، و مردی جلوی آن با لباس رسمیدر یک بلندگو فریاد میکشید: «بیایید پدیدههای طبیعت رو ببینید: خواهران به هم چسبیده و بچه دو سر. برای نظامیها فقط ۲۰ فرانک.» او در حالی که زیر لب میغرّد: «به این ریوالان ثابت میکنم کی هستم»، به طرف دفتر دکتر آرگو میشتابد. حالا راه را میشناسد. خانم منشی دکتر میخواهد جلویش را بگیرد. او اعتنایی به وی نمیکند. آرگو مشغول صحبت با تلفن است و از راه دور، به سربازرس یک صندلی راحت را نشان میدهد که پروندههایی روی آن قرار دارد. دکتر در گوشی تلفن میگوید:
«باور نکردنیه!... تکرار میکنم که یک سِرُم معمولی بود. اون سریع وارد خون میشه. بهم نگو که چهار لیتر مایع اثری به جا نمیذاره! قابل قبول نیست... به گزارشت هرچه زودتر احتیاج دارم. اوه! انتقادی از روش کار تو ندارم. ولی خودت رو بذار جای من!... یک چهارم لیتر مایع در ساعت که همین طوری گم وگور نمیشه. متشکرم. آره. باز هم متشکرم.»
این کتاب با ۱۸۲ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۱۲ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما