خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: رمان «لونیون و گانگسترها» یکی از آثاری است که ژرژ سیمنون با محوریت شخصیت داستانی سربازرس ژول مگره نوشته است. نگارش اینکتاب ۸ سپتامبر ۱۹۵۱ به پایان رسیده و در آن، بهخاطر حضور خلافکاران آمریکایی، بهخلاف بسیاری از رمانهای دیگر سربازرس مگره، تیراندازی و لحظات هیجانی وجود دارد.
در اینرمان هم مانند نمونههای دیگری که سیمنون نوشته، نوع عنوانبندی و تیتر فصلهای مختلف اهمیت دارد. البته این، یکرویکرد همیشگی نیست و سیمنون تعدادی از رمانهای مگره خود را با فصولی که از یک به بعد شمارهگذاری شدهاند، نامگذاری کرده است. بههرحال یکنمونه از عنوانبندیهای «لونیون و گانگسترها» چنین است: «باز هم صحبت از نصیحت و راهنمایی است و کمکم حوصله مگره سر میرود.»
در رمان «لونیون و گانگسترها» مگره با متهمهای اصلی صحبت و از آنها بازجویی نکرده اما با گفتگو با دیگران و چیدن یک به یک قطعات پازل پیش میرود و شبیه ماجرا را در ذهن خود میسازد. اینرویکردی است که شخصیت مگره در صورت نبود متهمان و شاهدان درجه یک انجام میدهد.
در مطلبی که در ادامه میآید قصد بررسی و تحلیل عناصر ساختاری و محتوایی اینکتاب را داریم اما پیش از آن، مروری هم روی مطالب و نقدهای دیگر رمانهای ژرژ سیمنون با محوریت شخصیت مگره داریم که پیشتر در قالب پرونده «کارآگاه» و نقد و بررسی رمانهای پلیسی ادبیات جهان منتشر کردهایم:
* «نشانی از زمانی که کتاب 200 ریال بود/ نوستالژی دیگری با سربازرس مگره»
* «بوکس بازی سربازرس و متهم/ الگویی داستانی برای کارآگاهان حرفهای!»
* «وقتی مَکر زنان فاجعه میآفریند»
* «نگاهی به رمان «مگره سرگرم میشود»/باهوشها خود را لو میدهند!»
* «قصه جنایات شرقیهای اروپا در غرب/شباهت و تفاوت مگره و شرلوک هولمز»
* «قاتل پدرخوانده پاریسی که بود/وقتی مگره برای ردّ چشمزخم به چوب زد»
* «قاتل مغروری که محتاج تحسین بود/جنایتکاران دیر یا زود خطا میکنند»
* «چهره زشت پشتصحنه محلات شبانه پاریس در «خشم مگره»»
در ادامه مشروح گزارش نقد و بررسی رمان پلیسی «لونیون و گانگسترها» را میخوانیم:
* پرونده و طرح قصه
سربازرس مگره در اینرمان بناست با خلافکاران و آدمکشهای آمریکایی که نسبت به خلافکاران فرانسوی، حرفهایتر و خطرناکتر هستند رو در رو شود. راوی ماجرا هم از ابتدا تا انتها، بارها اینمساله را تذکر میدهد. یکی از نمونههای اینتذکر را میتوان در اینفراز کتاب دید: «این از آن پروندههای عجیبی بود که در قدم اول هیچنشانهای در اختیار نمیگذاشت. این افراد ظاهرا از آنسوی اقیانوس آمده بودند و نقشهای داشتند که پلیس فرانسه هیچاطلاعی از آن نداشت.» (صفحه ۴۳) یا مثلا نمونه دیگر اینرویکرد در صفحه ۵۷ است: «او در موقعیتهای معمولی خودش نبود. در مقابلش آدمهایی بودند که از شیوه کارشان جستهگریخته چیزهایی شنیده بود، ولی با طرز فکرشان، با واکنشهایشان آشنایی نداشت.»
در اینرمان شخصیت بازرس لونیون، سرماخوردگی و بیماری خود را از ابتدا به سربازرس منتقل میکند که مگره تا انتهای قصه فرایند سرماخوردگی را طی میکند و پس از اوج و فرود داستان، زمانی که همهاتفاقات به پایان رسیدهاند، سرما میخورد و با رها کردنش در رختخواب، پایان رمان را رقم میزند.
یکی دیگر از ویژگیهای قلم سیمنون در رمانهای سربازرس مگره، بازجویی و دیالوگهای پینگپنگی شخصیت مگره و فرد مقابلش هستند که در اینرمان هم مانند برخی دیگر از اینکتابها، خود را بهطور صریح و مشخص نشان میدهد. در نمونهای که آوردهایم، مگره میخواهد از پزو یک مرد رند ایتالیاییآمریکایی سوال و جواب کند و بهانه فرد مقابل هم برای طفره علاقه مگره به آبجوست. جالب است که خود راوی هم بین دیالوگ شخصیتها، به شباهت اینگفتگو به بازی تنیس اشاره کرده است:
«- به بکس علاقه دارین نه؟
و مگره در پاسخ گفت:
شاید، بعضیهاشون رو بیشتر دوست دارم. پزو شما هستید؟
من حدس میزنم که شما مگره باشین؟
همه اینجملات به آرامی مثل شروع بازی تنیس رد و بدل شد.
وقتی گارسن بطری کیانتی را روی میز گذاشت، پزو اضافه کرد:
فکر میکردم که شما فقط آبجو میل میکنین.»
یکی از ویژگیهای مشترک رمانهای سیمنون که شخصیت محوریشان سربازرس مگره است، جملاتی هستند که حاوی تفکرات و نتیجهگیریهای ذهنی مگره بین صحبتهای دیگران هستند. اینجملات بین دیالوگها قرار دارند و یکنمونه از آنها در صفحه ۶۰ کتاب «لونیون و گانگسترها» قرار دارد: «آیا حق با پزو نبود که میگفت این آدمها آماتور نیستند؟»
* جملات و فضاسازی
فضاسازی و توصیف اماکن در رمان «لونیون و گانگسترها» همانطور که از قلم سیمنون سراغ داریم، با چنینجملاتی انجام میشود: «آنروز صبح باران نمیبارید. ولی هوا آنچنان سر بود که انتظار یخبندان میرفت. آسمان رنگ خاکستری داشت و همهچیز سخت و آزاردهنده بود.» (صفحه ۴۷)
همچنین، در اینرمان مانند دیگر رمانهایی که ایننویسنده دارد، پاراگرافهای پشت سر همی میبینیم که جملات یکنفر هستند و تقطیعشان بهصورت سطور جدا از هم بهنوعی مانند ترفند جامپکات در سینماست.
* پاریس
اتفاقات و حوادث «لونیون و گانگسترها» در شهر پاریس رخ میدهند؛ شهری که بناست چندروزی بهخاطر حضور آدمکشها و گانگسترهای آمریکایی ناآرام شود. زاویه دید راوی اینداستان، در فرازی، فرصت میکند شهر پاریس را هم در قاب خود ببیند و اینگونه تصویرش کند: «باران همچنان میبارید. پاریس به تونلی میمانست که با قطار از آن میگذریم: روشنایی طبیعی به نظر نمیرسید، مردم از کنار دیوارها میگذشتند و ظاهرا از خطری اسرارآمیز میگریختند.» (صفحه ۳۴)
* شخصیت لونیون
بهانه شکلگیری اتفاقات و ماجراهای رمان «لونیون و گانگسترها»، بازرسی بیچاره و بدشانس بهنام لونیون است که بهاسم بازرس بدعنق معروف است و راوی قصه اینگونه معرفیاش میکند: «ماتمزدهترین عضو پلیس پاریس که بدبیاریاش ضربالمثل شده بود و بعضیها مدعی بودند که طلسمش کردهاند.» (صفحه ۸) آپارتمان این بازرس در محله مومارتر پاریس واقع است که محور مکانی اتفاقات رمان «خشم مگره» بود. اگر توجه داشته باشیم، سیمنون در فرازهایی از داستان، از مگره دور شده و به اینشخصیت و زندگیاش میپردازد. چون همانطور که اشاره شد، بهانه شکلگیری ماجراهای اینرمان، لونیون و کنجکاوی اوست. بهطور خلاصه میتوان گفت شخصیت لونیون در اینرمان، دستاویزی برای نویسنده است که با رفت و برگشت بهسمتش و استفاده از آن، به آدمهایی که سربازرس با آنها مراوده دارد، بپزدارد.
بازرس لونیون همیشه آرزو داشته به مرکز پلیس آگاهی بیاید ولی موفق نشده و در کلانتری کوچه لارشفوکو در محله دوم پاریس کار میکند. در زمانی هم که حادثه اصلی و پیشران قصه رخ میدهد، سالهاست منتظر قضیه مهمی است که اسمش را سر زبانها بیاندازد. سیمنون در فرازهایی از کتاب دست به روانکاوی اینشخصیت هم زده و او را نیازمند اینبیچارگی و ترحم معرفی میکند: «در واقع معلوم نبود که اگر عنوان بازرس بدعنق را از او میگرفتند، واقعا خوشحال میشود زیرا او احتیاج داشت ناله کند، غرغر کند و خودش را بدشانسترین مرد روی زمین حس کند.» (صفحه ۳۵)
درباره بدشانسی همیشگی شخصیت یا بهتر است بگوییم تیپِ لونیون، بد نیست به ایننمونه اشاره کنیم: «نزدیک بود مگره لبخند بزند. زیرا ظاهرا برای یک بار هم که شده شانس به کمک لونیون آمده بود. کافی بود تا جراحتش جدی باشد تا بهنوعی قهرمان بدل شود و بیگمان مدالی نیز دریافت کند.» (صفحه ۵۵)
سربازرس مگره هم با وجود اینکه شخصیتی جدی دارد، در اینداستان با لونیون مهربان است و همدردی نشان میدهد. نمونه اینهمدردی و درک مختصات شخصیت لونیون توسط مگره را هم میتوان در اینفراز مشاهده کرد: «در حقیقت لونیون داشت از وضعیت استفاده میکرد. او تایید دیگران را میخواست و باید مرتب به او میگفتند که وظیفهاش را انجام داده، و اگر شب سهشنبه بهصورت دیگری عمل کرده بود، شاید هرگز رد و اثری از چارلی و سیسرو به دست نمیآوردند. (صفحه ۶۳)
* شخصیت مگره بهعنوان مرد خانواده و نسل پلیسهای قدیمی فرانسه
مثل همیشه، عادت همیشگی مصرف پیپ و همراه داشتنش با سربازرس مگره از صفحات ابتدایی رمان «لونیون و گانگسترها» خود را نشان میدهد: «سرش را خاراند، دو پیپ انتخاب کرد و آنها را در جیبش گذاشت.» (صفحه ۹) البته اینویژگی را در صفحات دیگر اینکتاب هم میبینیم. مثلا در صفحه ۷۸: «مگره لاپوانت را مسئول این کار کرد و با پوشیدن پالتوی سنگین و برداشتن دو عدد پیپ از روی میز کارش، به طرف حیاط رفت و سوار یکی از اتومبیلهای پلیس شد.» یا در صفحه ۹۱: «مگره پالتویش را کند، نگاهی به اتاق مجاور انداخت تا ببیند پیامی برایش رسیده است یا نه و سرانجام نشست و مشغول پر کردن پیپش شد.» در فراز دیگری از رمان هم، مگره در حالیکه با شخصیتهای پزو و لوییجی و اصرارشان برای رها کردن تحقیق، درگیر جنگ درونی است، با پیپ در دهان خوابش میبرد.
پیپکشیدن و خونسردی سربازرس مگره از ویژگیهای توامانی هستند که ژرژ سیمنون در صفحه ۱۵۰ کتاب به مخاطب نشانشان میدهد؛ در فرازی که مگره در اتومبیل در حال انتقال زن متهم آمریکایی به اداره آگاهی است و در ماشین پیپ میکشد. او تلاش میکند در مواجهه با فحاشیهای زن آمریکایی و حرفهای بلندبلندی که بهظاهر مخاطبی ندارند، عکسالعملی نداشته باشد. اما در نهایت زن خسته شده و بهطور صریح میپرسد «شماها یکنخ سیگار ندارین؟» مگره هم به او میگوید: «ببخشید. نمیدونستم دارید با من حرف میزنید. سیگار ندارم. چون فقط پیپ میکشم. به محض رسیدن بهتون سیگار میدم.»
چیزی که تقابل مگره و پزو را جذاب میکند، این است که پزو دهانِ بهاصطلاح قرصومحکمی دارد و چیزی از دانستههایش بروز نمیدهد. اما سربازرس هم با جانبداری راوی و شمّ پلیسی خود میتواند اتفاقات و مناسبات را حدس بزند و کلافهای سردرگم را باز کند. یکی از فرازهای جذاب قصه «لونیون و گانگسترها» مربوط به جایی است که مگره مرتب سوال میپرسد و پزو جوابهای دیگری میدهدهمانطور که در رمانهای دیگر مگره دیدهایم، او باید همیشه با قطب منفی قصه درگیر و رویارو شود. در «لونیون و گانگسترها» یکی از قطبهای منفی و البته هوشمند ماجرا، پزوی رستوراندار است که فردی مطلع است اما در گروه جنایتکاران جا ندارد. راوی قصه در رویارویی اول مگره و پزو از عصبانیت ساختگی مگره گفته و اینکه پزو آدم پوستکلفتی است و مگره از او بدش نمیآید. اینموضوع که مگره از پزو بدش نمیآید، بهطور غیرمستقیم، تمایل مگره برای حل پروندههای سخت و پیچیده را بیان میکند. بههرحال رویارویی مگره و پزو بهعنوان دو آدم سنوسالدار و جاافتاده در کار خودشان، از مسائل مهم اینرمان است. اینمساله خود را در جملات مختلفی به مخاطب نشان میدهد: «مگره موفق میشود که آرامش خود را حفظ کند، ولی او هم، سخت شده بود و نگاهش چهره پزو را ترک نمیکرد.» چیزی که تقابل مگره و پزو را جذاب میکند، این است که پزو دهانِ بهاصطلاح قرصومحکمی دارد و چیزی از دانستههایش بروز نمیدهد. اما سربازرس هم با جانبداری راوی و شمّ پلیسی خود میتواند اتفاقات و مناسبات را حدس بزند و کلافهای سردرگم را باز کند. یکی از فرازهای جذاب قصه «لونیون و گانگسترها» مربوط به جایی است که مگره مرتب سوال میپرسد و پزو جوابهای دیگری میدهد.
یکی از مسائل و چالشهای مگره در اینداستان، نصیحتهای پزو و لوییجی برای منصرفکردن او از ادامه پرونده و تحقیق است. در رمانهای دیگر مگره هم افراد سرسختی مثل پزو وجود دارند که حاضر به همکاری و حرفزدن نیستند. اما پزو از جنس خلافکارهای ایتالیاییآمریکایی است. او برای ناامید و منصرفکردن مگره به او میگوید: «شما (در فرانسه) بازی رو میبرین چون روبهروتون یک مشت آماتور دارین. اما اونجا (آمریکا) آماتور وجود نداره و حتی با آدمهای دست سوم به ندرت پیش میآد کسی رو که تصمیم گرفته حرف نزنه، به حرف بیارید.» (صفحه ۵۲) و یکصفحه بعدتر هم میگوید: «میخوام اینو بهتون بگم: ول کنین.» در بخشی از داستان هم که یکی از بازرسهای مگره بر اثر تیراندازی گانگسترهای آمریکایی زخمی میشود، مگره پزو را مطلع میکند. اما پزو میگوید چنیناتفاقی یکهشدار است که در آمریکا غالبا بهطور مشابه توسط گروههای تبهکار انجام میشود.
اینکه مگره متعلق به نسل پلیسهای قدیمی است، نکته دیگری است که ژرژ سیمنون گاهبهگاه در رمانهای مربوط به اینشخصیت مطرح میکند. مساله تقابل نسلهای پلیس در فرانسه را میتوان در صفحه ۱۳۱ رمان «لونیون و گانگسترها» مشاهده کرد؛ جایی که مگره برای دستگیری خلافکارها راهی میشود و راننده اتومبیل اداره پلیس، یکپلیس جوان است: «او از نسل جدید پلیسها بود که بیشتر به قهرمانان المپیک شباهت داشتند تا به یک مامور پلیس شکمبرآمده و سبیلو که در گذشته در گوشه کوچهها به چشم میخورد.»
سربازرس مگره، آنطور که در رمانهای سیمنون دیدهایم، شخصیتی آرام و باثبات دارد که البته گاهی از کوره در میرود و خشمگین میشود. اما بهطور عمومی در طول تحقیق و جمعآوری قطعات پازل حقیقت، آرام است و شاید خود را به منگی و بیاطلاعی هم بزند. اینویژگی را در رمان «لونیون و گانگسترها» در فرازی از صفحه ۶۹ میبینیم که مگره مشغول گفتگو با یکی از آدمهای مرتبط با پرونده است و رفتاری بیتکلف و بیتفاوت دارد: «مگره کمی گیج به نظر میرسید. لحن حرفزدنش سست و انگار از روی بیاعتقادی شده بود. لوکا که او را خوب میشناخت با خود گفت که سربازرس طعمهای به قلاب زده است. گاهی مگره چنان قیافه معمولی و بیتوجهی به خود میگرفت که همکارانش دچار اشتباه میشدند.» در جای دیگری از همینداستان هم، مگره در حین شنیدن حرفهای دیگران و گزارش، مانند یکبچهمدرسهای در حاشیه دفترش، نقاشی میکشد.
شاید بتوان مرد خانوادهبودن مگره را بهخاطر قدیمی و سنتیبودنش دانست. همانطور که در دیگر کتابهای مربوط به اینشخصیت داستانی که آینهدار خود سیمنون هم هست دیدهایم، مگره یک مرد خانواده است و هیچوقت وسوسه خیانت به همسرش و توجه به زنان دیگر را در ذهن نمیپروراند. در رمان «لونیون و گانگسترها» هم صحنهای هست که به عادت سینمارفتن او و همسرش در روزهای شنبه اختصاص دارد. بد نیست فراز مربوط به اینمساله را از کتاب مرور کنیم: «آنها عادت داشتند دست در دست هم تا بولوار بن-نوول بروند و برای انتخاب سینما هم زیاد معطل نمیشدند. مگره در انتخاب فیلم مشکلی نداشت. دقیقتر بگوییم او یک فیلم معمولی را به فیلمهای پر زرق و برق ترجیح میداد و در صندلی فرو میرفت و بیآنکه توجهی به ماجرای فیلم داشته باشد، به رژه تصاویر نگاه میکرد. هرچه سینما معمولیتر بود و حال و هوایی مردمیتر داشت و مردم بهموقع میخندیدند و بستنی و بادام زمینی میخوردند، بیشتر موجب خوشحالی او میشد.» (صفحه ۹۴) فراز دیگری هم که حاکی از سلامت اخلاق خانوادگی مگره است، مربوط به صحنه حضور او در یککافه است: «خودش مسلح نبود. او به طرف پیشخوان برگشت و در آنجا به خاطر سرماخوردگیای که هنوز علائمش ظاهر نشده بود، یک نوشیدنی داغ نوشید و به زنهایی که به او چشم امید دوخته بودند، پشت کرد.» (صفحه ۱۱۲)
ژرژ سیمنون
* تفاوتهای فرهنگی؛ خلافکارهای فرانسه کجا، خلافکارهای آمریکا کجا؟
تمایز بین فرانسویها و آمریکاییها یکی از موضوعات محوری جامعهشناسانه رمان «لونیون و گانگسترها»ست. اینموضوع خود را از همان اول داستان که زمزمه و گمانهزنی حضور گانگسترهای آمریکایی در پاریس مطرح میشود، با موضوع آدامسجویدن دائمی آمریکاییها نشان میدهد. همچنین «واقعا آمریکاییبودن» با مفهوم گانگستربودن یکی پنداشته میشود. تفاوت دیگر فرهنگی بین آمریکاییها و فرانسویها در اینکتاب، در صحنه تماس تلفنی مگره با همتای آمریکاییاش در ایالات متحده مطرح میشود؛ اینکه در آمریکا ۱۰ دقیقه پس از آشنایی، آدمها یکدیگر را به نام کوچک صدا میزنند: «هِلو! ژول! مگره هم در مسافرتش به آمریکا عادت کرده بود که اسم کوچکش را صدا کنند، ولی هنوز کمی جا میخورد.» (صفحه ۲۷)
همینمساله در صفحات دیگر، اینگونه در ذهن مگره مرور میشود: «کمتر از ده درصد از آنها میتوانستند از دست پلیس، در این طرف اقیانوس اطلس بگریزند. در صورتیکه در آنطرف دیگر، افرادی مثل سیناگلیا را که میدانستند آدمکشاند، به دلیل نداشتن مدرکی علیه آنان، آزاد میگذاشتند.» ظاهرا در دهههای قرن بیستم که سیمنون اینرمان را مینوشته و حتی همین امروز، در آمریکا اثبات جرم دشوار و در فرانسه آسان بوده است. چون در یکی از گفتگوهای مگره با پزو، اینرستوراندار ایتالیاییآمریکایی در حالیکه با تمسخر صلیبی روی سینه خود ترسیم میکند، میگوید «اینجا آمریکا نیست که تقریبا همیشه اثبات جرم مشکل باشه.» (صفحه ۴۱) تفاوت قوانین و یا تفاوت در اجرای قوانین جنایی در فرانسه و آمریکا، مسالهای است که خود را در گفتگوهای پزو و مگره به رخ میکشد: «ببینین، آقای مگره، شما رو بدعادت کردن. دیشب بعد از رفتن شما یکی بهم زنگ زد و گفت که شما به امریکا سفر کردین. خیلی باورم نمیشد. نمیدونم همکارهای اونجا چه رفتاری باهاتون داشتن. ولی قطعا بهتون گفتن که قوانین آمریکا خیلی با اینجا فرق داره.» (صفحه ۴۹) همینمساله در صفحات دیگر، اینگونه در ذهن مگره مرور میشود: «کمتر از ده درصد از آنها میتوانستند از دست پلیس، در این طرف اقیانوس اطلس بگریزند. در صورتیکه در آنطرف دیگر، افرادی مثل سیناگلیا را که میدانستند آدمکشاند، به دلیل نداشتن مدرکی علیه آنان، آزاد میگذاشتند.» (صفحه ۵۷) ظاهرا گذشته بیشتر آدمکشهای آمریکایی را باید در ورزش مشتزنی و بدنهای ورزیده جستجو کرد چون در اینرمان هم چارلی سیناگلیا آدمکشی است که پیشتر بوکسور بوده و هیکل چارشانهای دارد.
رستورانداری یکی از مشاغل یا پوششهایی است که در رمانها یا فیلمهای گانگستری آمریکایی، بزرگان و پیشکسوتان خلافکاری در نیویورک، شیکاگو یا دیگر شهرهای اینکشور به آن مشغولاند. در رمان «لونیون و گانگسترها» هم دو شخصیت پزو و لوییجی آینهدار اینرستورانداران کهنهکار هستند که از همه جزئیات خلافکاری در آمریکا با اطلاعاند و در فرانسه زندگی میکنند. در همینزمینه، تفاوت رستورانهای خلافکارانه آمریکایی و رستورانهای شیک و آرام فرانسوی هم مورد توجه راوی «لونیون و گانگسترها» قرار گرفته و رستوران پزو را محلی با حالوهوایی نیویورکی و آمریکایی میداند: «از همان ابتدای ورود، مگره حال و هوای نیویورکی را که همراه با جیمی مکدونالد تجربه کرده بود، حس کرد. رستوران پزو به رستورانی پاریسی شباهت نداشت؛ بیشتر به یکی از رستورانهای کوچههای اطراف برادوی شبیه بود. با وجود روشنایی ملایمی، بهزحمت میشد اشیا و چهرهها را تشخیص داد.» (صفحه ۳۵) اینحال و هوای نیویورکی در جای دیگری از روایت راوی مورد توجه قرار میگیرد: «فعلا تنها سرنخ در رستوران پزو بود، با حال و هوای نیویورکیاش که بهنحو عجیبی در دو قدمی طاق اتوال پاریس قرار داشت.» (صفحه ۴۳)
یکی از رستوراندارهای داستان «لونیون و گانگسترها» همانطور که اشاره کردیم، شخصیت لوییجی است که در گفتگو با سربازرس مگره سعی برای مجابکردنش برای رهاکردن تحقیق، تلاش زیادی میکند. تمایز حال و هوای خلافکاری آمریکایی و فرانسوی را میتوان در اینفراز از صحبتهای اینشخصیت کهنهکار مشاهده کرد. در وهله اول گفتههای اینشخصیت، پلیسهای فرانسه و آمریکا مقایسه میشوند که فرانسویها در رتبه پایینتری ارزیابی میشوند: «شما به ایالات متحده رفتین مگه نه؟ درین صورت باید بدونین که پلیس فرانسه ازین چیزها سر درنمیآره. خود آمریکاییها هم به استثنای چندنفری در اف بی آی چیزی ازین سازمانها نمیدونن.» (صفحه ۷۰) در قدم بعد، خلافکارهای آمریکایی، حرفهایتر و خطرناکتر از فرانسویها تصویر میشوند: «اینجا سازمانهای جنایی واقعی مثل اونجا وجود نداره. شما حتی آدمکشهای واقعی ندارین. مثلا اگه یکی در پاریس بره به فروشندههای محله بگه هفتهای چندهزار فرانک بدید به من تا از شر اراذل ولگرد راحت باشین و در مقابل اوباش ازتون حمایت کنم، فروشنده فوری میره به پلیس خبر میده. نه؟ یا به خنده میافته. خیلی خب! در آمریکا هیچکس نمیخنده، و احمقها به پلیس مراجعه میکنن. چون اگه این کارو بکنن، یا اگه پول ندن، ممکنه یک بمب دکونشون رو داغون کنه، شاید هم موقعی که به خونهشون برمیگردن چند تا گلوله مسلسل نصیبشون بشه.» (صفحه ۷۰ به ۷۱) و در قدم بعدی هم اجرانشدن عدالت واقعی در آمریکا اینگونه به رخ سربازرس مگره ی فرانسوی کشیده میشود: «فرض کنین یکی ازین آدمها دستگیر بشه. تقریبا همیشه یک قاضی یا سیاستمدار عالیرتبه پیدا میشه تا آزادش کنه. باز هم فرض کنیم که کلانتر یا دادستان منطقه پافشاری نشون بده. ده تا شاهد میآرن و قسم میخورن که پسر بیچاره، در اون ساعت، در اون طرف دیگه شهر بوده. و اگه یک شاهد صادق خلاف اینو ادعا کنه، اگه از روی دیوونگی پای شهادتش بایسته، حتما قبل از روز دادرسی، حادثهای براش پیش میآد. فهمیدین؟» (صفحه ۷۱)
همین پافشاری و تاکید زیاد روی خطرناکبودن گانگسترهای آمریکایی و شیوه خلافکاریشان، باعث میشود مگره از کوره در برود و یکویژگی کمیاب از خود نشان دهد؛ بد و بیراه گفتن. در صحنهای که مگره پس از گفتگو با لوییجی و شنیدن نصیحتهایش برای رهاکردن ماجرا، از رستوران خارج شده، راوی میگوید مگره که بهندرت پیش میآمد کلمه زشتی به زبان برانَد، با خروج از رستوران لوییجی از ته دل حرف زشتی نثار کرد. البته راوی هم بهدلیل خطرناکبودن آمریکاییها در جایی از قصه ظاهرا با لوییجی همدردی میکند: «پزو و لوییجی خیلی اشتباه نمیکردند و مگره هم این را از همان ابتدا میدانست. افرادی مثل سیناگلیا و همقطارانش ناشی و تازهکار نبودند. انگار دست پلیس را میخواندند و بر مبنای آن بازی میکردند.» (صفحه ۱۱۵) در همینبحث بد نیست به اینبخش از روایت راوی داستان هم اشاره کنیم که میگوید کلمه «گانگستر» (که یککلمه انگلیسی است) مگره را به خشم میآورد. اینخشم منجر به درگیری ذهنی مگره با افرادی چون لوییجی و پزو میشود که منشا و ریشه آن باور مگره به ایناصل است که آدمکشها ابلهاند اما آمریکاییها چنینباوری را قبول ندارند. ایندرگیری ذهنی در رمان «لونیون و گانگسترها» باچنینجملاتی تصویر میشود: «البته آقای لوییجی! البته آقای پزو! البته آقایون آمریکایی! شماها نمیتونید نظرم رو تغییر بدید. من همیشه گفتهام و تکرار میکنم که آدمکشها ابله هستند. اگه ابله نبودند دست به کشتن نمیزدند.» (صفحه ۷۵)
بد نیست به اینبخش از روایت راوی داستان هم اشاره کنیم که میگوید کلمه «گانگستر» (که یککلمه انگلیسی است) مگره را به خشم میآورد. اینخشم منجر به درگیری ذهنی مگره با افرادی چون لوییجی و پزو میشود که منشا و ریشه آن باور مگره به ایناصل است که آدمکشها ابلهاند اما آمریکاییها چنینباوری را قبول ندارنداما توصیف فضای کافه و رستورانهای آمریکایی، فقط مربوط به رستوران پزو نیست و مکان رستوران لوییجی نیز با نام «کافه منتهن» از طرف راوی ماجرا، با اینرویکرد ساخته شده است. فضای کافه منتهن در پاریس اینگونه در رمان «لونیون و گانگسترها» توصیف میشود: «در (کافه) منهتن هم دیوارها پوشیده از عکس مشتزنان و هنرپیشهها بود.» مگره برای اینکه با جَوّ اینکافه هماهنگ باشد، سفارش یک ویسکی میدهد و به مشاهده عکسهایی میپردازد که روی دیوار ردیف شدهاند و خیلی زود عکس چارلی سیناگلیا را در لباس مشتزنی تشخیص میدهد.
در فرازی از ماجرای «لونیون و گانگسترها»، تردید در امید یا ناامیدی از سرانجام تحقیق، سراغ مگره میآید. اما مشخص است که سربازرسی که ژرژ سیمنون ساخته، باید بر اینتردید غلبه کرده و دشمن را هرچند آمریکایی و خیلی تبهکار باشد، سر جایش بنشانَد. در اینتردید و ناامیدی هم میتوان مقایسهای را بین آمریکاییها و فرانسویها مشاهده کرد: «مگره شانهها را بالا انداخت. آیا همه این پیشبینیها بیحاصل بود، چون حریف همیشه چند قدمی جلوتر حرکت میکرد؟ با فکر کردن به پزو و رهنمودهای او، و رفتار حمایتگرانه لوییجی، دندانها را به هم میفشرد. هر دوی آنها انگار میگفتند: "سربازرس، شما خیلی مهربونین، و اینجا توی پاریس، علیه جنایتکاران معمولی لنگه ندارین. اما اینقضیه برای شما درست نشده. اینها آدمهایی هستن که به بازی بیرحمانهای مشغولن و ممکنه بهتون آسیب برسونن. ولش کنین! اصلا آیا این موضوع به شما مربوط میشه؟"» (صفحه ۱۱۷) دشمن مگره در رمان «لونیون و گانگسترها» هیچکاری را سرسری انجام نمیدهد و با خونسردی همه برگهای برنده خود را بازی میکند. از دید مگره و بالاتر از او از دید راوی ماجرا، گویی مگره در اینماجرا با یک بازی پوکر روبهروست که هریک از طرفهایش بر سر زندگی خود شرطبندی کرده و ورقهای طرف مقابل را حدس میزند. راوی همچنین در جایی از داستان برای قوینشاندادن دشمن، میگوید آنها (آمریکاییها) کوچکترین حرکت مگره را پیشبینی میکردند و در صدد خنثیکردنش برمیآمدند.
قرائت مگره هم از کل ماجرا که میتوان آن را بهعنوان طرح مختصرومفید قصه مطرح کرد، همانجملاتی است که او برای رئیسش حکایت میکند: «اگه لونیون در شب سهشنبه، تعصب نشون نداده بود، اونا هر کاری دلشون میخواست راحت و پاکیزه توی کشور ما میکردند. بعدها قصهشو در شهر سنلویی حکایت میکردند و از همین الان میتونم حدس بزنم که افکار عمومی میگه پس پلیس فرانسه چی؟ پلیس فرانسه؟ پلیس فرانسه متوجه هیچی نشده! خب معلومه!» البته اینجملات در پایان داستان مطرح میشوند اما مخاطب قصه از جایی به بعد احساس میکند مگره هم درگیر یک دعوای حیثیتی و ملی است و نمیخواهد مقابل آمریکاییها کم بیاورد. ایننکته را هم باید بهعنوان تذکر مطرح کرد که داستان «لونیون و گانگسترها» یک آمریکایی مثبت هم دارد که هری نام دارد و در کشور خودش معاون دادستان است. اما همینشخصیت مثبت هم با وجود دوستی و محبتی که نشان میدهد، فرانسویها را دست کم میگیرد چون شخصیت بارون که این «هری» را پیدا کرده برای مگره چنینروایت میکند: «هر چیزی رو، نمیدونم چندینبار برام تکرار میکرد، چون به نظرش میرسید که به عنوان یک فرانسوی، قادر نیستم درک کنم.» (صفحه ۱۶۰)
رمان «لونیون و گانگسترها» دو صحنه زدوخورد و درگیری دارد؛ یکی درگیری پلیسهای فرانسوی با چارلیِ گانگستر در خیابان و دیگری حمله به مخفیگاه جانیان آمریکایی. درباره درگیری اول، راوی از عبارت «زد و خورد شیکاگویی» برای اشاره به حادثه استفاده کرده و در مورد درگیری دوم هم میگوید اینتیراندازی درست مثل فیلمهای هالیوودی بود. و حقیقتا هم همینطور است چون درگیری دوم در خانه جنگلی مخاطب را به یاد فیلم «دشمن ملت» (Public enemy 2009) میاندازد. در ایندرگیری تیر یکی از آدمکشهای آمریکایی، کلاه مگره را سوراخ میکند و در نتیجه ی خشونتی که در صحنه جاری است، مگره حرکتی میکند که بهقول راوی، در تمام دوران خدمتش نکرده بود؛ برای اولینبار با خشونت و غیظ، با ضربه پاشنه پا، دست مرد آدمکش را خرد کرد.
بد نیست پس از مساله آدامسجویدن دائمی آمریکاییها، به بیادبی و بددهنیشان هم اشاره کنیم که در اینرمان مورد توجه ژرژ سیمنون بوده است. پس از دستگیری خلافکارهای آمریکایی، چارلی (قاتل) ناسزایی زننده به مادر سربازرس نثار میکند و وقتی تورانس (یکی از بازرسهای مگره) میپرسد مرد آمریکایی چه میگوید، مگره با شوخی و کنایه میگوید: «اون اشاره مودبانهای به اصل و نسب من میکنه.»نگرانی مگره و بازرسهای همراهش برای حمله به مخفیگاه گانگسترهای آمریکایی، یکی از فرازهایی است که نویسنده دوباره سراغ تمایز پلیسهای فرانسوی و هفتتیرکشهای آمریکایی رفته است. مگره و افرادش برای حمله مضطرب و از نتیجه کار نگراناند. راوی قصه هم افکار و درونیات آنها را اینگونه برای مخاطب تشریح میکند: «آنها نگران بودند چون در وضعیتی عادی قرار نداشتند. معمولا وقتی دست به عملیاتی میزدند، میتوانستند با اطمینان واکنشهای حریف را پیشبینی کنند. چون تقریبا انواع جنایتکاران را میشناختند. اما این دار و دسته شیوههایی گمراهکننده به کار میگرفتند. خیلی سریع عمل میکردند. حتی به نظر میرسید که همین سرعت تصمیمگیری مشخصه اصلیشان باشد و دیگر اینکه از نشاندادن خودشان تردید نمیکردند، درست مثل اینکه چون پلیس از هویتشان آگاه بود، نحوه رفتار و کردارشان اهمیت چندانی نداشت.» (صفحه ۱۳۵) در جای دیگری از قصه هم گفته میشود که آدمکشهایی که مگره در طول اینقصه دنبالشان است، از آن طرف اقیانوس اطلس آمده و در شهری که نمیشناسند، مثل شهر خودشان رفت و آمد میکنند و وقتی نیاز داشته باشند، به همانراحتیِ تاکسیصدازدن، اتومبیل میدزدند. مگره و بازرسهایش هم پیش از حمله به آنها دست به دامن خرافات و زدن به چوب میشوند؛ همانطور که مگره در رمان «مگره و خبرچین» اینکار را انجام میدهد. بههرحال در اینصحنه راوی نشان میدهد، فرانسویهایی که بناست با حرفهایترین خلافکارها روبرو شوند، چنینخرافات یا باورهای عامیانهای را قبول دارند: «بچهها موفق باشید! تورانس چوبی را لمس کرد تا بدشانسی را دور کند. لوکا هم که مدعی بود خرافاتی نیست، با تاسف همین کار را کرد.»
رمان «لونیون و گانگسترها» مخاطب را یاد آثاری چون فیلم سینمایی «دوازده یار اوشن» (Ocean's Twelve 2004) یا فیلم «ربودهشده» (Taken 2008) هم میاندازد؛ آثاری که در آنها دزدها و پلیسهای آمریکایی فرسنگها جلوتر از فرانسویها هستند و بهاصطلاح رویشان را کم میکنند. اما اینرمان بناست عکس چیزی را که در اینفیلمها و آثارِ مشابهشان دیدهایم، نشانمان دهند. بهعنوان مثال در جایی از رمان، لونیون که با تماس تلفنی با آمریکا، اطلاعاتی را به دست آورده، به مگره میگوید: «منم بهشون گفتم. اون وقت پرسیدن که آیا شما با افبیآی تماس گرفتین. بهشون گفتم که نمیدونم و در فرانسه بازرسها از سربازرسهاشون سوال نمیکنن. لارنر خندید. به نظر میرسید شما رو میشناسه.» همچنین، راوی داستان میگوید انگلیسیحرفزدن مگره بد است و او با همینانگلیسی بد به سیسرو (یکی از آمریکاییها) میگوید: «میل خودته. از قرار معلوم تو پوست کلفتی داری، ولی ما هم توی اینقاره آدمهای پوستکلفت داریم.» (صفحه ۱۴۳)
بد نیست پس از مساله آدامسجویدن دائمی آمریکاییها، به بیادبی و بددهنی عمومیشان هم اشاره کنیم که در اینرمان مورد توجه ژرژ سیمنون بوده است. پس از دستگیری خلافکارهای آمریکایی، چارلی (قاتل) ناسزایی زننده به مادر سربازرس نثار میکند و وقتی تورانس (یکی از بازرسهای مگره) میپرسد مرد آمریکایی چه میگوید، مگره با شوخی و کنایه میگوید: «اون اشاره مودبانهای به اصل و نسب من میکنه.» ایندشنام که البته راوی یا سیمنون فقط به زنندهبودنش اشاره کرده و محتوای دقیقش را فاش نمیکند، چندصفحه بعد توسط یکی دیگر از گانگسترها خطاب به نیروهای سربازرس تکرار میشود.
پس از بیان همه اینمطالب درباره تقابل فرانسویها و آمریکاییها در اینکتاب، بد نیست به اینموضوع هم اشاره داشته باشیم که راوی (سیمنون) هم اینمیان، بیطرف نیست. او در صفحه ۱۷۱ که گانگسترهای آمریکایی دستگیر شدهاند، برای روایت انتقال آنها از لفظ «اینآمریکاییها» استفاده کرده است: «کسانی در مرز و ژاندارمهایی در جادهها منتظر عبور بیل لارنر بودند؛ حدود صد نفری برای این آمریکاییها بسیج شده بودند.» همچنین، آخرین جمله کتاب حاکی از این است که مگره با وجود اینکه حسابی خسته و کوفته و بیمار شده، بالاخره درس خوبی به آمریکاییهای پرمدعا داده است: «اگر همسرش نبود، احتمال داشت که حتی با جوراب بخوابد. او بالاخره نشانشان داده بود... بله!»
نظر شما